19.2.14

دموکراسی‌ها بر ضد دموکراسی

دموکراسی‌ها بر ضد دموکراسی

نسبت به دوران جنگ سرد که دموکراسی و توتاليتاريسم آشکارا در برابر هم قرار داشتند، امروزه برعکس، پس از فروپاشی ديوار، شاهد گونه‌ای بدگمانی، تمسخر نهان يا آشکار نسبت به دموکراسی در کشورهايی هستيم که خود را "دموکراتيک" می‌نامند

مبارزه ی سياسی در عين حال مبارزه برای تصاحب معنای واژه هاست.
ديباچه
در روندی که جمعی از سازمان ها و کنشگران برای شکل گيری تشکل بزرگ چپ آغاز کرده اند، گذار به دموکراسی در ايران، از ميان مسائل مختلف مورد بحث، دارای اهميتی ويژه و اساسی است. اين اهميت از آن روست که جمهوری اسلامی، چون نظامی دينی، ضديتی ساختاری با دموکراسی دارد و در نتيجه مبارزه برای کسب آن در کشور ما به حق تبديل به يکی از وظايف اصلی جنبش اپوزيسيونی شده است. بی مورد نيست که روند نامبرده در فراخوان خود به راستی اعلام می دارد که سوسياليسم مورد نظرش، در گسست از سوسياليسم واقعن موجود، از دموکراسی تفکيک ناپذير است (۱(
اما از مقوله فوق همواره تعريف ها و دريافت های مختلف و گاه متضاد به دست داده اند. به گونه ای که امروزه نمی توان از کنار يک پرسش اصلی که بيش از پيش مطرح است، بدون پاسخ و يا حداقل تأمل، گذشت. پرسش اين است که از ميان انواع گوناگون، کدامين دموکراسی مورد نظر ما است؟ زيرا که «يک» دموکراسی هيچ گاه وجود نداشته و ندارد.
گفت و گويی که با ژاک رانسير(۲) انجام گرفته و برگردان فارسی آن را در زير می خوانيد، در راستای پرسش فوق قرار دارد. بسياری که خود را امروزه چپِ ديگر، غير سنتی و رهايی خواه می نامند، به گونه ای با نظريه های اين متفکر و نظريه پرداز فرانسوی آشنا هستند. سير کارهای فکری او که به زبان های مختلف ترجمه شده اند از دهه ۱۹۶۰ در فرانسه آغاز می شود. ابتدا در هم کاری و هم فکری با آلتوسر برای نگارش خواندن کاپيتال. سپس در جنبش ماه می ۶۸، مائوئيسم و در دهه ۱۹۷۰ با گسستِ نظری از آلتوسر و در پی آن تا امروز با پرداختن به انديشه ای سياسی بر مبنای دو فرضيه برابری و رهايش. بخشی از مهم ترين کارهای او در زمينه ی سياستِ رهايی(۳) را يادآوری کنيم: درس آلتوسر، شب پرولتارها، آموزگاری که نمی داند، ناسازگاری، در حاشيه های سياست، نفرت از دموکراسی و روش برابری(۴(.
ويژگی بينش رانسيری، در سبک خاص ديسکوری است که به سختی بتوان فرمولی، شعاری يا تعريفی از آن به دست داد. با اين همه اما، در چند کلمه، به سه محور کانونی انديشه ی او که مساله انگيزهای اصلی چپ رهايی خواه را نيز تشکيل می دهند اشاره می کنيم. هر سه ی آن ها در پيوندی تنگاتنگ با هم و در مناسبت با فرضيه رهايش و کمونيسم قرار دارند.
يکی، ديالکتيک بين دانش (علم) و قدرت (حکومت) است که پايه های اقتدار و سلطه در جوامع امروزی را فراهم می سازد. افکار عمومی و آکادميک کشف سلطه مبتنی بر ديالکتيک دانش– قدرت را به طور يک جانبه به فوکو و کارهای با ارزش او در اين زمينه نسبت می دهند. اما به واقع کسی که مقدم از همه در مفهوم سازی اين رابطه با نقد تئوريسيسم آلتوسر تلاش می کند، کسی که اول بار به نقد بينش «انتقال» آگاهی از سوی روشنفکر آورنده ی شناخت علمی به درون طبقه کارگر - که همانا تعريف حزب کمونيست يا پيشقراول از منظر مارکسيسم مبتذل و لنينی است - مبادرت می ورزد و سرانجام کسی که به افشای ريشه های اقتدارگرايی تحزب واقعن موجود و سلطه آن بر مبارزات اجتماعی به ويژه کارگری می پردازد... ژاک رانسير است در درس آلتوسر و آموزگاری که نمی داند. جنبش مه ۶۸ و شورش بخش های راديکال آن عليه اوتوريته های مدعی صاحب علم اجتماعی، چون حزب کمونيست و سنديکاهای بوروکراتيک کارگری در فرانسه، به شکل گيری آن چه که نزد رانسير می توان تلاش برای کشف شکل های ديگری از کسب آگاهی به غير از انتقال از سوی رازداران علم ناميد، کمک می رساند. در حقيقت در نگاه جديد او به مناسبات ميان دانش و قدرت يا حکومت، ايده ی «انتقال» توسط مرکزی برين چون روشنفکر، انقلابی، کادر سياسی، کارشناس يا حزب پيشرو نقد و نفی می شود، اما بغرنج اصلی هم چنان باقی می ماند. اين که اگر به راستی بايد اوتوريته سلطه گرای دانش - قدرت را کنار گذاشت، به جای اين «انتقال» چه می نشيند؟ زيرا که به هر حال کسب شناخت و آگاهی نسبت به وضع موجود و جامعه برای گسست از نظم حاکم نيازی اجتناب ناپذير است. رانسير در اين جا می گويد که اين مهم تنها در روند تبديل شدن ندانستن به آگاهی جديد در فرايند رخ دادها، مبارزه ها، آزمون ها و فعاليت های اجتماعی توسط خود کنشگران اجتماعی، به طور مستقيم و در هم کوشی با هم، هم راه با شرکت «آموزگارانی که نمی دانند» از ميان خود آن ها و اين همه به طور نمايان در بستر فعليت پذيری دموکراسی و برابری در جريان پراتيک ميسر می شود.
دومين مقوله مرکزی در تفکر سياسی رانسير، امر برابری است. اما برابری نه چون برنامه ی سياسی برای آينده. نه چون پروگرام حزبی يا دولتی. نه چون هدف يا استرانژی. بلکه چون اقدامی کنونی و جمعی (کلکتيو) که خود را در مکانِ رخداد و مبارزه اعلام می دارد، آشکار می سازد و در نتيجه دانش ويژه ی خود و مناسبات نوين با اين دانش را به وجود می آورد. برابری نزد رانسير به صورت جمع اقدام ها و عمل هايی واقعی و حاضر شکل می گيرد. ترسيم کننده آن است که واقعيتِ برابری تنها در برابری واقعی وجود دارد. الن بديو، در رساله ای تحت عنوان ماجرای فلسفه فرانسوی از سال های ۱۹۶۰ تا کنون، در وصف فلسفه رانسير، جايگاه مفهوم برابری نزد او را با تفصيل توضيح می دهد. چند نکته اصلی اين تفسير او را در اين جا می آوريم. «برابری نزد رانسير همواره اعلام می شود و هيچ گاه پروگراماتيک نيست. اين سهم بزرگ رانسير است و تنها او ست که در پهنه مفهوم سازی معاصر چنين ايده ای را اول بار ابداع و مطرح می کند: اين ايده که برابری اعلام می شود و برنامه ريزی نمی شود. اين نکته به معنای دگرگونی بسيار عمده ای است که بانی اش تنها رانسير است. برابری در بينش او شرطی است به اين روال که با اعلامش رابطه ای نوين با دانش ايجاد می شود. امکان دانش در آن جايی به وجود می آيد که تقسيم بندی های رسمی امکانش را به وجود نمی آورند. به همين خاطر است که در اين نظريه، آموزگار می تواند اعلام کند که نمی داند. برای رانسير، اعلام برابری خودِ رخداد است. اما رخدادی که می رود ردپايی پاک نشدنی به جای گذارد. برابری البته در شرايط وجود رژيم نابرابری اعلام می شود. برابری اعلام می کند که زمان الغای اين رزيم [رژيم نابرابری] رسيده است. اين يک برنامه ريزی برای الغای[ نابرابری] در آينده نيست بلکه اعلام آن است که اين الغا واقع شده است. پس در اين جا می بينيم که تمرين برابری هميشه در رتبه پی آمدهاست و نه پيگيری هدفی يا غايتی. در رتبه فعليت و نتايج است و نه غايت مندی. آن چه را که بايد سازماندهی کرد، نه وسايل برابری چون غايت بلکه پی آمدهای اعلام برابری است. بنابراين در چنين برداشتی، برابری هيچ گاه ايده نيست و به ايده تبديل نمی شود، زيرا که برابری، رژيم وجودی جمع يا کلکتيو در زمان و مکان معين در تاريخ است.»(۵) [تاکيد در فراز از بديو است]
سومين ايده کانونی نزد رانسير در پيوندی تنگاتنگ با دو محور قبلی همانا سياست يا دموکراسی به معنای بر هم خوردن نظم و ترتيب بخش های به رسميت شناخته شده جامعه و کليت آن يعنی دولت از سوی بخش های بدون سهم جامعه در به دست گرفتن برابرانه ی اداره ی امور مشترک است. پس، از اين نگاه، دموکراسی و سياست هر دو به گونه ای يکی می شوند. هر دو در عين حال با دولت گرايی و مديريت نظم موجود - آن جه که در افکار عمومی سياست و دموکراسی نامند- متضاد می شوند.
رانسير، يک فيلسوف - کنشگر سياسی است. سياسی اما نه به هر معنايی که از نظر او سياسی يا سياست نيست. سياست نه به معنای دولت- داری و انتظام شهر (پليس) بلکه به مفهوم عمل جمعی (کلکتيو) مداخله گر و رهايشانه. سياستی که رانسير «در حاشيه های سياست» می نامد. يعنی خارج از آن چه که ما «سياستِ واقعن موجود» به معنای کلاسيک شناخته شده اش می ناميم. سياستی دِگر که نادر است. هميشه وجود ندارد بلکه در زمان هايی ويژه از درون دخالت گری مستقيم و مستقل آنان که هيچ سهمی در سهميه بندی های نظم موجود ندارند برون می آيد. او در همين پرسش و پاسخ می گويد که «دموکراسی به معنای قدرت مردم، قدرت آن ها که هيچ اسم و رسمی برای اعمال قدرت ندارند پايه و اساس چيزی را تشکيل می دهد که سياست را قابل انديشيدن می کند. اگر حکومت در دست افرادی افتد که بيشترين دانش، قدرت يا ثروت را دارند، در اين صورت ديگر در سياست نيستيم». سياست، به قول رانسير در کتاب ناسازگاری، آن جا آغاز می شود که برابری هر کس با هر کس به آزادی مردم ثبت شود.
در اين ميان است که بينش رانسيری از «دموکراسی» چون برداشتی بديع و متفاوت از دريافت های عاميانه و غالب امروزی از اين مفهوم و پديدار مطرح می شود و برای ما که دموکراسی را يکی از محورهای اصلی مبارزاتی اپوزيسيونی و جنبشی خود کرده ايم دارای اهميتی والا می باشد.
برداشت مدرن از دموکراسی، آن را شکلی از حاکميت می پندارد. حاکميت بر مردم با رای خودِ مردم. دموکراسی در معنای عاميانه اش قانون اکثريت يا حکومت «بيشترين ها» ست. اما برداشت ديگری از دموکراسی وجود دارد که رانسير در کتاب آموزگاری که نمی داند تبيين می کند. در اين نگاه، دموکراسی قدرتی نيست که بر کميت استوار باشد. دموکراسی همانا توانايی های بخش های بدون سهم جامعه، آنان که از هيچ سهمی در سيستم برخوردار نيستند، آنان که به حساب نمی آيند، در اداره ی امور مشترک، در برابری و رهايی از سلطه های گوناگون است. دموکراسی شکلی از حکومت نيست. هدف نيست. انتخاب عده ای برای اِعمال حاکميت بر مردم به جای مردم و به نام مردم نيست. کميت نيست. مقدار نيست. اکثريت جبار يا اقليت شورشی نيست. نزد يونانيان باستان، اين بانيان سياست و دموکراسی که پوليتيا نام دارد، در ميان سه شکل حکومتی يعنی مونارشی، اليگارشی و دموکراسی، اولی به حکومت يک نفر ارجاع می دهد، دومی به حکومت چند تن و تنها سومی يعنی دموس کراسی است که به پرسش «چه مقدار» پاسخ نمی دهد. قدرت دموس، حکومت اکثريت نيست و حتا حکومت مردم نيز نيست. توانمندی مداخله جويانه «هر کس» بی نام و نشان است. بدين معنا که هر کس به همان اندازه ی ديگری، در برابری، حق اداره ی امور مشترک و همگانی را دارد. به باور رانسير، «دموکراسی هنگامی است که گوشه برابری، هم به طور عينی و هم ذهنی، بر پيکر سلطه فرو رود».
برداشت رانسيری از سياست، دموکراسی، برابری و رهايش برای ما البته تنها می تواند تامل براگيز و راه نمای مسيرهايی جديد و بديع در نقد سيستم های فکری مسلط موجود در پهنه ی سياست و دموکراسی باشد. ناگفته روشن است که همواره هر تاملی نظری و فلسفی تنها زمانی می تواند خلاق که انتقادی باشد. اما آن چه را که در پرتو بينش رانسيری نسبت به مساله گذر به دموکراسی در ايران می توان انديشيد، در اصلی ترين ترسيم های مفهومی آن چه می تواند باشد؟ رانسير در همين جا نکته ی جالبی را با ما درميان می گذارد. او با حرکت از تجربه ی سفرش به کره جنوبی می گويد: «من از کشور کره که ديکتاتوری اش تنها بيست سال پيش برافتاده بر می گردم. در اين جا ايده وجود قدرتی جمعی (کلکتيو) جدا و مستقل از دستگاه دولتی دارای معنايی است که ترجمان آن را در اشکال چشم گير اشغال خيابان توسط مردم مشاهده می کنيم. من می پذيرم که اين واژه، در آن جا که دموکراسی اختراع شده است، يعنی در غرب، با گونه ای فرسودگی رو به رو می باشد اما اگر به همه ی آن چه که امروزه به عنوان نمونه در آسيا می گذرد بنگريم، آنگه می بينيم که واژه دموکراسی هم چنان معنا دارد».
اين معنا برای ما در ايران چندان متفاوت از آن چه که رانسير در مورد کره يا رژيم هايی استبدادی چون جمهوری اسلامی می تواند بگويد نيست: قدرتی جمعی (کلکتيو) جدا و مستقل از دستگاه دولتی ... در اشکال اشغال خيابان توسط مردم... اين معنای رانسيری از دموکراسی (در تفکيک ناپذبری اش از سياستِ دگر) يا به بيانی ديگر اين دموکراسی جنبشی، دموکراسی بخش های بی سهم جامعه، جدا و مستقل از دستگاه دولتی و قدرت های مسلط، در تصاحب اداره ی امور مشترک، در برابری، خودگردانی و رهايی از سلطه ها، از هم اکنون و در اشکال مختلف مداخله جويانه، بی شک نمی تواند در «دموکراسی نمايندگی» تعريف، تبيين، خلاصه و محدود شود. با وجود ضرورت مبارزه برای کسب همين حد از «دموکراسی» در شرايط کنونی ايران، چپ رهايی خواه اما نمی تواند «دموکراسی» را به هيچ رو تنها به انتخابات، پارلمان، حکومت قانون و نفی خودکامگی فردی و گروهی که در عين حال دارای اهميت خود نيز می باشند، تقليل دهد. اين تقليل را نمی توان نه امروز انجام داد و نه به مراتب فردا. دموکراسی برای ما نمی تواند تنها به اجرای حقوق بشر و آزادی ها در شرايط وجود نابرابری ها و ستم های گوناگون ناشی از سه سلطه مالکيت، سرمايه و دولت محدود شود. دموکراسی در بينش ما بيش از همه می بايست از هم اکنون و نه تنها در آينده بر قابليت‌ها و توانايی‌های فاعل جمعی در مبارزات اجتماعی، بر جنبش های اجتماعی زحمتکشان، کارگران، زنان، جوانان و مليت های تحت ستم و تبعيض های گوناگون و بر مداخله مردم در امور مشترک خود بنا و استوار شود. در نهايت امر، دموکراسی، مداخله‌گری مستقيم مردمان در امور خود در برابری و رهايی از سلطه هاست. دموکراسی، دخالت گری يا اقدام بدون واسطه،‌ بدون واگذاری و در صورت ممکن بدون نمايندگی است. دموکراسی، پراتيک های متنوع و جمعی برای تصاحب امور مشترک به دست خود و برای خود است. آن چه را که ما دموکراسی مشارکتی و يا مستقيم می‌ناميم. چپ رهايی خواه هم راه با جنبش‌های احتماعی در همه جا امروزه می بايست در تکاپوی ابداع شکل‌های نوين مشارکت جمعی در اداره ی امور مشترک در برابری و برای رهايی باشد.
پاريس - فوريه ۲۰۱۴ - بهمن ۱۳۹۲
شيدان وثيق
کروشه ها در متن زير از من و برای فهم بهتر مطلب است.
ـــــــــــــــــــــــــ
ژاک رانسير
دموکراسی ها عليه دموکراسی
گفت و گو
* شما با اين عقيده ی به شدت رايج که امروزه بر سر دموکراسی اتفاق نظری بی سابقه وجود دارد موافق نيستيد. آيا دليل اين اختلاف نظر را بايد ناشی از تفاوت درک شما از دموکراسی نسبت به درک های معمول دانست؟
-
بله من مدافع اين نظر هستم که دموکراسی را نمی توان به شکلی از حکومت و يا شيوه ای از زندگی اجتماعی تقليل داد. حتا اگر «دموکراسی» را به معنای عادی آن تلقی کنيم، باز هم من به هيچ رو باور ندارم که در مورد دموکراسی به لحاظ ارزشی اتفاق نظر وجود دارد. نسبت به دوران جنگ سرد که دموکراسی و توتاليتاريسم آشکارا در برابر هم قرار داشتند، امروزه برعکس، پس از فروپاشی ديوار، شاهد گونه ای بدگمانی، تمسخر نهان يا آشکار نسبت به دموکراسی در کشورهايی هستيم که خود را «دموکراتيک» می نامند. در کتاب نفرت از دموکراسی من سعی کردم نشان دهم که بخش بزرگی از ديسکور مسلط به اشکال مختلف بر ضد دموکراسی است. به طور نمونه، رفراندوم قانون اساسی اروپا در فرانسه را در نظر بگيريم و بحث هايی که به اين مناسبت انجام گرفتند. چه حرف هايی که عليه دموکراسی بر زبان رانده نمی شوند: از مصيبت دموکراتيک صحبت می کنند، از انسات های غير مسئول و مصرف کنندگان خرده پايی که امر گزينش های بزرگ ملی را با انتخاب يک مارک عطر يا چيزی ديگر اشتباه می گيرند. نتيجه آن که سرانجام قانون اساسی را برای بار دوم به رای مردم نمی گذارند. پس در اين جا شاهد يک بدگمانی بزرگ نسبت به رای مردم هستيم. با اين که در اين کشورها مراجعه به آرای عمومی بخشی از تعريف رسمی دموکراسی را تشکيل می دهد.
* به هر حال اما همه امروزه خود را دموکرات می نامند...
-
به هيچ رو چنين نيست! گفته می شود: دموکراسی ها ولی دولت هايی خاص مورد نظر هستند و تبيين می شوند. دموکراسی ها يعنی به واقع کشورهای ثروت مند که امروزه توسط دموکراسی تهديد می شوند. توسط آن دموکراسی ای که به معنای فعاليت خارج از کنترل هر آن کس يا دموکراتی است که تلاش می کند در امور کشور و جامعه دخالت کند.
امروز شاهد روندی هستيم که می خواهد به سرچشمه واژه [دموکراسی] باز گردد. از زمانی که اين مقوله وجود دارد، اگر «اتفاق نظری» بر سر آن وجود داشته باشد، بر سر اين است که «دموکراسی» چيزهای متفاوت و متضادی را معنا می دهد. واژه با افلاطون آغاز می شود که می گويد دموکراسی شکلی از حکومت نيست بلکه هوس رانی انسان هايی است که دوست دارند به ميل خود عمل کنند. سپس با ارسطو ادامه پيدا می کند که می گويد دموکراسی خوب است اما به شرطی که مانع به کار گرفتن آن از سوی دموکرات ها شويم. سرانجام به عصر مدرن می رسيم و فرمول بارها تکرار شده چرچيل را داريم که گفته است دموکراسی بدترين رژيم به استثنای ساير رژيم هاست. بنابراين من به اجماع بر سر دموکراسی باور ندارم به جز اتفاق نظری که اين مفهوم را [به چيزهای مختلف و متضاد] تقسيم می کند.

*
در اين مفهوم، من مثلثی را می بينم که سه راس آن را می توان آزادی ها، نظام پارلمانی و دموکراسی به روايت رانسير تبيين کرد. اين دموکراسی به معنای قدرتِ کسانی است که صاحب هيچ اسم و رسمی خاص برای ِاعمال آن نيستند. آيا به نظر شما شايسه است که واژه ای چنين چندمعنايی که به چيزهايی چنين متفاوت ارجاع می دهد را حفظ کنيم؟ آيا دموکراسی واژه ای فرسوده نيست؟ زيرا که فرسودگی واژه ها وجود دارد. به عنوان نمونه «جمهوری» را در نظر بگيريم. در ۱۸۲۵ اگر می گفتيم جمهوری خواهيم سر از تن مان جدا می کردند ولی امروزه اين واژه هيچ معنايی نمی دهد.
-
من فکر می کنم که ويژگی خاص مفهوم ها يا مقوله های سياسی در کم يا بيش چندمعنايی آن ها نيست بلکه در اين است که آن ها موضوع و ميدان مبارزه قرار می گيرند. مبارزه ی سياسی در عين حال مبارزه برای تصاحب [معنای] واژه هاست. رويايی قديمی در فلسفه وجود دارد که امروزه آرزوی فلسفه ی تحليلی(۶) است که می خواهد به طور کامل معنای واژه ها را تبيين کند به گونه ای که مبرا از هر ابهام، چندمعنايی و غيره باشد. اما من فکر می کنم که مبارزه بر سر واژه ها مهم است. به نظر من بسيار عادی است که دموکراسی بنا به شرايط دارای معانی مختلفی باشد. نزد روشنفکر متوسط فرانسوی، دموکراسی يعنی فرمان روايی مشتری سوپرمارکتِ ولو شده جلوی تلويزيون. اما من از کشور کره که ديکتاتوری اش تنها بيست سال پيش برافتاده است بر می گردم. در اين جا ايده وجود قدرتی جمعی (کلکتيو) جدا و مستقل از دستگاه دولتی دارای معنايی است که ترجمان آن را در اشکال چشم گير اشغال خيابان توسط مردم مشاهده می کنيم. من می پذيرم که اين واژه، در آن جا که دموکراسی اختراع شده است يعنی در غرب، با گونه ای فرسودگی رو به رو می باشد اما اگر به همه ی آن چه که امروزه به عنوان نمونه در آسيا می گذرد بنگريم، آنگه می بينيم که واژه دموکراسی هم چنان معنا دارد. اگر واژه ی بهتری به جای دموکراسی پيدا کرديد من آن را اختيار می کنم. اما کدام واژه ؟ برابری خواهی؟ اين که به طور دقيق همان معنی را نمی دهد. «دموکراسی» يعنی اعلام برابری هم اکنون در قلب نابرابری. تازه چه واژه ای را می شناسيد که تا کنون آلوده نشده باشد؟ وانگهی بايد دانست که وقتی مقوله ای را مطرح و تبليغ می کنيم، چه نيرويی را مسلح يا خلع سلاح می کنيم. اين است مساله ای که برای من اهميت دارد.
* من از خود سؤال می کنم که آيا دموکراسی برای شما که می گوييد نه شکلی از حکومت است و نه شکلی از جامعه، آرمانی دست نيافتنی نيست؟ يا بلکه ابزاری انتقادی است، گونه ای قوچ اهل جدل؟
-
خير، دموکراسی آرمان (ايدئال) نيست زيرا من همواره از اين اصل ژاکوتيستی(۷) حرکت می کنم که برابری يک پيش شرط است و نه هدفی که بايد به آن رسيد. آن چه که سعی می کنم بگويم اين است که دموکراسی به معنای قدرت مردم، قدرت آن ها که هيچ اسم و رسمی برای اِعمال آن ندارند همان پايه و اساس چيزی است که سياست را قابل انديشيدن می کند. اگر حکومت در دست افرادی افتد که بيشترين دانش، قدرت يا ثروت را دارند، در اين صورت ديگر در سياست نيستيم. اين استدلال روسو است که می گويد: حکومتِ کسی که قدرتش بيشتر است نيازی به توضيح حقوقی ندارد. کسی که زورش بيشتر است خود را تحميل می کند و قصه تمام. نياز به هيچ مشروعتی ديگر ندارد. به نظر من دموکراسی پيش شرطی برابری خواهانه است که هر رژيم اليگارشيک چون رژيم ما بايد مشروعيت خود را کمابيش از آن کسب کند. آری، دموکراسی کارکردی انتقادی دارد. دموکراسی زمانی است که گوشه برابری، هم به طور عينی و هم ذهنی، بر پيکر سلطه فرو می رود. اين همان چيزی است که از تبديل شدن ساده پوليتيک [مشارکت شهروندی] به پوليس [نيروی انتظامی] جلوگيری می کند.
* در صفحه ی آخر کتاب تنفر از دموکراسی می نويسيد: «جامعه ی برابر گردآور مناسبات برابرانه ای است که در اين جا و از هم اکنون از طريق اقدام هايی ويژه و موقت خود را نشان می دهند.» اين جمله فراز ديگری را برای من تداعی می کند. در تزهايی در باره ی سياست، سياستی که نزد شما به دموکراسی بسيار نزديک است، می گوييد: «سياست فرا می رسد چون حادثه ای همواره موقت در تاريخ اشکال مختلف سلطه» و يا باز هم در پايان کتاب ناسازگاری می نويسيد: «سياست در ويژگی اش نادر است. سياست همواره محلی و اتفاقی است». پس برای شما دموکراسی، سياستی است موقت، ناپايدار، اتفاقی... آيا نزد شما اين ظهور ناگهانی، کوتاه و بی فردا بيانگر بينشی بدبينانه از جنبش های رهايی خواهانه نيست؟
-
من فکر نمی کنم که هرگز از ظهور ناگهانی، کوتاه و بی فردا صحبت کرده باشم. من بينشی را مطرح نمی کنم که نزد آن، پديدارها به صورت ناگهانی ظهور می کنند و پس از زمانی کوتاه همه چيز به حالت پست خود باز می گردد. در متنی که نام برديد، من فقط سعی کرده ام بگويم که برابری به صورت جمع پراتيک هايی وجود دارد که ترسيم کننده اين وضعيت است: اين که واقعيتِ برابری تنها در برابری واقعی وجود دارد. من نمی خواستم بگويم که برابری تنها روی باريکادها وجود دارد و هر گاه که باريکادها فرو می ريزند، همه چيز تمام و راکد می شود. من، نه متفکر رخداد و ظهور، بلکه بيشتر رهايش Emancipation هستم. رهايش چون امری که سنتی دارد و تاريخی که تنها از اقدام های بزرگ و درخشان تشکيل نشده بلکه حاصل تکاپو برای ايجاد شکل های امر جمعی متفاوت از اشکال دولتی و اجماع است. البته به طور مسلم رخدادهايی وجود دارند که بانگ برمی آورند و زمان بندی می کنند. به عنوان نمونه سه روز ژوييه ۱۸۳۰(۸) فضايی را می گشايند که در آن انجمن های کارگری، شورش های ۱۸۴۸ و کمون می توانند به وجود آيند.
برابری به باور من از اين طريق وجود دارد يعنی در فعليتِ آن و نه چون آرمانی که تنها به پشتوانه ی استراتزی خوب، رهبری خوب يا دانش خوب... دست يافتنی است. رک و راست بگويم، من نمی فهمم چرا چنين برخوردی بدبيانه تر از ساير برخوردهاست. نگاه کنيد به اين همه استراتژهای بزرگ انقلابی که امروزه در عرصه ی سياست وجود دارند. روزی بايد از اين افراد که می گويند کليد آينده را در دست دارند، که استراتژی اعلای سياسی را تبيين کرده اند، حساب پس گرفته شود. حساب آن چه را که بر سر ما آمده است. شگفتا که اينان خوش بين هستند و من بدبين، اينان واقع بين هستند و من خيال پرداز... (خنده های رانسير(
* برای کسی مانند شما که بسيار با آرشيو ها سر و کار داشته است، من چنين احساسی ندارم که به گذشته خيلی فکر می کند
-
چرا. من فکر می کنم که سنت های رهايی خواهی وجود دارند. آن چه را که من در باره اش سعی می کنم کار کنم، انديشيدن در باره ی سنتی ديگر و متفاوت از آن چيزی است که توسط بينش های استراتزيکی، لنينيستی و شرکا مصادره شده اند. من هيچ گاه از مبارزه عليه ايده ضرورت تاريخی دست بر نداشته ام. کار در حوزه ی اسناد و آرشيو به من حد اقل يک چيز آموخت و آن اين که تاريخ را انسان هايی می سازند که فقط يک بار زندگی می کنند. اين بدين معناست که تاريخ هيچ کار نمی کند و هيچ چيز نمی گويد مگر آن چه که مردمان، با حرکت از زندگی های ويژه خود، آزمون های خاص خود و در زمانه ی خود، در هم تنيده اند. حکايت از تاريخ سوژه هايی بزرگ چون طبقه کارگر يا جنبش کارگری می کنند اما به واقع مشاهده می کنيم که گسست هايی در انتقال آگاهی وجود دارند. پيوندها با گذشته پاره می شوند و سپس دوباره باز سازی می شوند... نگاه کنيد به جنبش می ۶۸ و به آن چه که پس از آن رخ می دهد. پس از سال ها روی گردانی و حتا انزجار از آن، نسل جديد امروزه دوست دار شناخت اين جنبش است. می خواهد دوباره مائوئيسم را کشف کند و غيره. نسل های جديد تلاش می کنند به برخی واژه ها، به برخی آرزوهای پيوسته به اين واژه ها معنا بخشند. البته در بافت و شرايطی متفاوت، با شکل هايی نوين از انتقال آگاهی که آن ها نيز به همان اندازه متفاوت و تصادفی می باشند.
ژاک رانسیِر، برگردان و ديباچه از شيدان وثيق
ياداشت ها
(
۱) نگاه کنيد به فراخوان برای مشارکت در روند شکل دهی تشکل بزرگ چپ، تارنمای وحدت چپ.
(
۲) گفت و گو با Jacques Rancière در سال ۲۰۰۹ از طرف اريک هازان Eric Hazan انجام گرفته و در جنگی تحت عنوان :
دمکراسی در چه وضعی؟ انتشار يافته است: Démocratie dans quel état ? – La fabrique éditions -2009
(
۳) سياست رهايی: Politique d’émancipation
(
۴) به ترتيب اسامی فارسی: La leçon d’althusser - La Nuit des prolétaires - Le Maître ignorant – La Mésentante
–Aux bord du politique La haine de la démocratie – La méthode de l’égalité
(
۵) Alin Badiou – L’aventure de la philosophie française depuis les années 1960
(
۶) Philosophie analytique
(
۷) ژوزف ژاکوتو ( Joseph Jacotot ۱۷۷۰۱۸۴۰): آموزگار فرانسوی و مبتکر روش خاصی در آموزش که به روش ژاکوتو معروف است. ژاک رانسير در کتاب آموزگاری که نمی داند اين روش را به طور خاص در مقايسه با روش های رايج مدرن مورد نوجه و بررسی قرار می دهد.
(
۸) روزهای تعيين کننده ۲۷، ۲۸ و ۲۹ ژوييه، معروف به سه روز شکوه مند، در انقلاب ۱۸۳۰ فرانسه.
(
۹) رخ داد : Evénement


Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen