رضاخان پسرداداش بيک، افسر سوادکوهی، مادرش اهل قفقاز، در نوجوانی، بيکاره، پادوی قهوهخانه، خرکچی در قوای قزاق بود که به مرور تا فرماندهی قوای قزاق و شاهنشاهی ايران ترقی کرد. مادامیکه در ايران بر سر قدرت بود هرگز جرات نکرد از گذشته خود سخن بگويد، تاريخ تولد او به درستی معلوم نيست. دارای تحصيلات نبود.
مقدمه:
بار دیگر سلطنت طلبان با تغابن سخن از رضاخان به میان کشیده اند. در چنین
وضعیتی لازم می دانم این نوشته تحقیقی را انتشار دهم .
رضاخان کيست؟:
رضاخان پسرداداش بيک،
افسر سوادکوهی، مادرش اهل قفقاز، در نوجوانی، بيکاره، پادوی قهوهخانه، خرکچی در
قوای قزاق بود که به مرور تا فرماندهی قوای قزاق و شاهنشاهی ايران ترقی کرد.
مادامیکه در ايران بر سر قدرت بود هرگز جرات نکرد از گذشته خود سخن بگويد، تاريخ
تولد او به درستی معلوم نيست. دارای تحصيلات نبود.[1]
ملکالشعراء بهار مینويسد: "خود شاه سابق روزی میفرمود: آقا محمدخان که
از شيراز فرار کرد در حدود سوادکوه آمد و خانواده ما را فريب داد، با خود به همراه
کرد و نيز میگفت: من طفل شيرخوار بودم که با مادرم از سوادکوه به تهران روانه شده
بودم. در سر "گدوک" فيروزکوه من از سرما و برف سياه شدم و مادرم به خيال
آن که من مردهام مرا به چاروادار سپرد که مرا دفن کند و حرکت کرد: چاروادار مرا
در آخور يکی از طويله ها با قنداق بر جای گذاشت و خود و قافله براه افتادند و به
فيروزکوه رفتند.
ساعتی ديگر قافله ديگر میرسد و در قهوهخانه "گدوگ" منزل میگيرند،
يکی از آنها آواز گريه طفلی را میشنود و میرود و کودکی را در آخور میبيند، او
را برده گرم میکنند و شيرمیدهند وجانی میگيرد ودرفيروزکوه به مادرش تسليم مینمايد.[2]
"ژان لارته گی” انگيزه شهرت رضاخان را به"سوادکوهی” به علت ناشناسی پدر
میداند.[3] او نام خانوادگی نداشت، لغت پهلوی را که نام خانوادگی ميرزا محمودخان
پهلوی بود برای نام خانوادگی خود اختيار کرده صاحب اول اين نام (ميرزا محمودخان)
را وامي دارد از آن نام استعفا بدهد و از اينرو است که سردار سپه پهلوی خوانده میشود.
درباره بیسوادی رضاخان شواهد زيادی وجود دارد، روزنامه نسيم صبا مورخه بیست
وهشتم حمل ۱٣٠٣ در مقالهای تحت عنوان "توشيح عقايد" مینويسد: رضاخان بيسوادی
که وزرای خود را نتوانست به مجلس معرفی کند چطور لايق رياست جمهوری است، تأمينات
نمیگذارد آزادانه بنويسم لذا توشيح عقايد ملی حقه بازان را مینويسم و می گویيم
بگذار مرتجعين ما را تکفير کنند.[4]اشاره به معرفی کابينه سردار سپه در برابر مجلس
است که هنگام معرفی نام يکی از وزراء را فراموش می کند و فرو میماند.
در همين مورد ملکالشعراء نوشتهای از رضاخان را منتشر میکند:
"آقای ح ياور- قزاقهایی
که معمور قزوين هستند هم اسم آنها را ممکنست پيدا و مهر آنها را بزنيد به صورت
والا يک مهر ممکن نيست (اينجا امضا کرده و بعد خط زده شده است) به عذر مهر کردن و
رد کردن پول به آقای تقیخان قبض دريافت داريد."[5] اين سند مربوط به زمانی
است که رضاخان فرمانده فوج تيرانداز همدان میباشد.
قوای سرکوبگر قزاق:
رضاخان با جسارت بیباکی در خور توجهی به قوای قزاق خدمت و برای اين قوه
جانبازی میکرد و قزاق شايستهای بود. اما قوای قزاق خود چه بود؟ زير نظر چه کسی
عمل میکرد؟ و چه اهدافی را دنبال مینمود؟ قوای قزاق بدست بيگانه – روسيه تزاری
تشکيل يافته بود. کاظم زاده ايرانشهر درباره قوای قزاق چنين مینويسد:
قوای قزاق در سال ۱٨٧٩ با قريب به پانصد نفر تشکيل يافت و رضايت ناصرالدين شاه را جلب نمود، قوای
قزاق به وسيله افسران روسی سازماندهی شده بود، عليرغم کميت کوچکش مهمترين واحد
نظامی ايران شد. در سالهای انقلاب مشروطيت نقش مهمی را در ارتباط با سياست ايران
در قبال تسلط روسيه تزاری بازی کرد.
اين قوا وسيلهای بود در دست شاه عليه مردم ايران[6]؟ وقتی سال ۱٢۱٨در بیست وسوم جمادیالاولی
۱٣٢٦ (بیست وسوم ژوئن ۱٩٠٨) بر اثر سازش سفير روس" هارتويک" (HARTWING)و" شارژ دافر انگليس مارلينگ" (Marling) ناصرالملک به زندان محمد علیشاه افتاد و دستجات قزاق تحت رياست لياخووف روسی
مجلس شورای ملی را گلوله باران کردند و بسياری را به دارآويختند رضاخان درصف اول
بود وازخود رشادتها و جلادتها نشان داد[7] به همين مناسبت وقتی توطئه سرکوب حزب
کارگر و سنديکای تبريز ريخته شد رضا از افسرانی بود که در اين جريان شرکت
داشت" همينطور رضا در کنار قوای محمدخان بر ضد مشروطه و ستارخان جنگ کرده از
خود کفايتها نشان داده بود"[8] و کارهای او در تبريز او را بيش از پيش مورد
توجه کلنل اسمايس قرار داد.
رضاخان بعد از کودتای ۱٢٩٩ بسيار کوشيد تا با تبليغات و پخش اعلاميهها قوای قزاق را پاک و منزه و
"خدمتگذار مملکت" معرفی کند ولی موفق نبود. يحيی دولتآبادی درباره قوای
قزاق مینويسد: رضاخان سربازهای مفلوک و ژوليده که به شغل قصابی و غيره مشغول
بودند را در لباسهای فاخر وطنی با اسلحههای نوظهور در صفهای منظم رديف میکرد[9]
مردم متوجه بودند که اين قوه مطيع امر بيگانه است و اگر مدعی میشود که برای نجات
ايران برخاسته صحت ندارد و قزاق نمیتواند يک قوه پاک ايرانی باشد و آنچه اين قوه
انجام میدهد تحت نظر و بنا به تمايل و مصالح سياست خارجی است. قوای قزاق در ابتدا
زير نظر مستقيم دستگاه تزاری عمل میکرد در تاريخ ايران" لياخووف" دشمن
آزادي خواهان شناخته شده است.
"رضاخان افسر موردنظر
لياخووف بود که به علت مهارت در تيراندازی با شصت تير روسی (موسوم به ماکزيم)
اسلحه قتاله و بموجب کشتارهای بیرحمانه در جنگ های عينالدوله با مشروطهخواهان
تبريز به "رضا ماکزيم " معروف شده بود"[10] محمدرضاشاه دومين
پادشاه سلسله انقراض يافته پهلوی درباره پدرش چنين مینويسد:
"در آغاز جنگ جهانی اول
وی را رضا ماکزيم بنام مسلسلماکزيم میخواندند يک عکس از اين دوره باقی مانده که
او را در کنار يک قبضه مسلسل(ماکزيم) در حال تيراندازی نشان میدهد".[11]
وقتی مامورين انگليس درسال ۱٩۱٧ (۱٢٩٦) به دنبال ازميان
رفتن حکومت تزاری و تاسيس حکومت موقت به رياست "کرِنِسکی "تصميم به
کودتا عليه سرهنگ "کلرژه" فرمانده لشکر قزاق که هواخواه حکومت جديد
روسيه بود گرفتند از رضاخان استفاده کردند. او مامورِ به مرخصی فرستادن کلرژه شد و
سرهنگ استراوزلسکی تزاری که طرفدار انگليسها شده بود و زير نظر آنها عمل میکرد
فرماندهی قوای قزاق را به عهده گرفت[12] بدين تربيب به مرور زمان قوای قزاق به
رضاخان واگذار گرديد.
رضاخان ميرپنج اصولا مرد قدرتگرايی بود "طمعکاری و تملق دوستی در راس
صفتهای نکوهيده او قرار داشت فحاشی و بدزبانی از قدر و مقام او میکاست"[13]،
همواره در محلهای حساس حاضر بود به عبارت ديگر به تصميم انگليسیها در جاهای
مناسب تعبيه میشد. ژنرال آيرون سايد در خاطرات خود مینويسد:
من و سرهنگ اسميت تدريجا" متوجه شديم که نظرمان به کار"
آترياد" جلب میشود... سروان آنها مردی بود با قامتی به بلندی بيش از شش
پا... ما تصميم گرفتيم او را به فرماندۀ بريگاد قزاق برسانيم"[14] رضاخان با
توصيهها و مراقبتهای شديد افسران انگليسی به مقام سرهنگی رسيد و زير نظر مستقيم
کلنل هيگ در جريان کودتای سوم اسفند ۱٢٩٩ اقدام کرد. سيد
ضياالدين نیز "اتاماژور" کودتا بود و بنا به تصميم گروه طرفدار کودتا در
سفارت انگليس فرد مناسبی برای رهبری کودتا تشخيص داده شده بود. اين گروه طرفدار
کودتا، عبارت بودند از" ژنرال آيرون سايد"، "مستر هاروار"، دکتر
"کلنل اسمايس"، دکتر کلنل" فرتسکيو"، دولتآبادی درباره
کودتای ۱٢٩٩ مینويسد: سيدضيا الدين و رفقای کميتهيی او (منظور کميته آهن است) قوه
ايرانی سياسی او هستند و رضاخان سرتيپ قزاق قوه اجراکننده نظامی وی، اين هيئت مصم
میشوند با يک عده قزاق که جمعآوری شده به تهران بيايند دولت سپهدار را بر هم زده
دوائر دولتی را تصرف کنند، اشخاصی از ميليون و رجال دولتی را که وجودشان در
غيرزندان شايد با اجرای مقاصد منافی بوده باشد محبوس سازند و روح قرارداد وثوق
الدوله را که به تصرف درآوردن زور وزر مملکت باشد، به اين صورت عملی نمايند حکومت
ملی وقانون اساسی مملکت را هم که موی دماع آنها شده است معنا زيرپا بگذارند.[15]
ملک الشعراء بهار از مجلس ضيافتی که درتهران با مامورين عاليرتبه انگليسی
درباره کودتا برپا شده بود درباره کودتا چنين مي گويد: صحبت از فساد مرکز و خرابی
اوضاع مکررشد و مخاطرات روسها وجنگليها را مطرح کرده بودند و درصدد چاره جويی
برآمده پس از مذاکرات طولانی فرتسکيو پيشنهاد می کند که بايد کودتايی بدست قوای
قزاق صورت بندد و حکومتی قوی تشکيل گردد و به هرج و مرج خاتمه داده شود، در اين
باب از سرتيپ رضاخان که حاضر مجلس بوده است عقيده می خواهند، مشاراليه می گويد من
اهل سياست نيستم شماها هر تصميمی بگيريد من حاضرم آن را اجراء کنم".[16]
ميرزا کوچک:
عده ای از مورخين پهلويسم کوشيدند از ميان برداشتن ميرزا کوچک خان و سرکوب
نهضت جنگل را به حساب رضاخان و قوای قزاق بگذارند. حال آن که نهضت جنگل سهمگين
ترين ضربات را از اتحاد جماهير شوروی به اصطلاح"سوسياليستی" خورد و بر
اثر سازش شرق وغرب ازپای درآمد. نهضت جنگل يک نهضت اصيل ايرانی ، مترقی و ملی بود.
آرمان های انسانیِ آزادي خواهانه جنبش انقلابی جنگل با جنبش های مترقی جهان قابل
مقايسه است. پافشاری ميرزا کوچک بر استقلال و عدم وابستگی، به اين انقلاب اعتبار
شايان توجهی می دهد، چه بسا اين پافشاری باعث فنای او می شود. آلمان ها و عثمانی
ها قوای جنگل را تشجيع می کردند ولی ميرزا با وجود استفاده نظامی ازآن ها ايراني
بودن خود را حفظ می نمود و بيگانه را بيگانه می دانست چنانچه روس ها مکررخواستند
او را تطميع کرده به دام بياورند.اما فريب آن ها را نخورد. "پس از برهم خوردن
حکومت تزاری و تخليه شدن گيلان از قشون روس، انگليس ها خواستند در آن ايالت نيز
جانشين روس بگردند ولی قوه جنگل مانع شد، مکرر با پيش مقدمه قشون انگليس زد و خورد
نموده بالاخره قشون انگليس آن اندازه که به گيلان رفته بود نتوانست اجتماع جنگل را
بر هم بزند و قوه آن جا را منحل نمايد. ناچار ماموران انگليس مانند دودولت که با
هم معاهده می بندند با نماينده قوه جنگل قراردادی در ضمن چند ماده بسته آنها را به
حال خود گذاردند، چه دانستند که آن قوه آلت دست بلشويک ها نمی شود و خارجه را هر
که باشد خارجه می داند. "آری ميرزا وطن پرستی بود که "هرگز شتر هيچ
بيگانه ای را تا ظهر نچرانيد".[17]
کوشش پهلويست ها و شاهپرستان در قلمداد کردن شکست نهضت جنگل به عنوان يکی از
فتوحات رضاخان جعل ونادرست وخلاف وقايع و حـــــوادث تاريخ ايران می باشد. عمده
ترين علل و شرایطی که باعث ازهم پاشيدگی و بعد شکست نهضت جنگل شد به قرار زيراند:
۱ ـ پافشاری و سختی ميرزا کوچک خان بر استقلال نهضت انقلابی جنگل و ناسازگاری او
با انگليس ها، شوروی ها و دولت مرکزی، نزديکی او با دولت انقلابی اتحادجماهير
شوروی همواره مشروط به حفظ استقلال و عدم وابستگی بود. اين طرز تفکر را در همه
نوشته ها و اعلاميه هايی که بوسيله ميرزا و جنبش جنگل منتشر شده است می توان ديد.
از جمله در قراردادی که با شوروی ها در کشتی "کورسک" می بندد چنين آمده:
"سپردن مقررات انقلاب بدست اين حکومت و عدم دخالت شوروی ها در ايران"
(ماده ٤قرارداد) در همين زمينه نقل يک بند از اعلاميه ای که به روزهجدهم رمضان
١٣٢٨ و هجری قمری يعنی دو روز پس از ورود قوای انقلاب گيلان برای اولين بار به رشت
از سوی نهضت انقلابی جنگل صادر شده است ضرورت دارد" (دولت انقلاب
گيلان)" هر نوع معاهده و قراردادی به ضرر ايران قديما" و جديدا" با
هر دولتی، لغو و باطل می شناسد." [18]
٢-عدم حمايت قشون سرخ از نهضت جنگل و مداخله مستقميم برای شکست نهضت جنگل، اتحاد
جماهير شوروی در مقابل نهضت جنگل در سه مرحله و به طور متفاوت وارد عمل می شود:
ابتدا از نهضت جنگل
شديدا جانبداری کرد و در حقيقت شيفته ياری به او شد.
در مرحله دوم عليه او توطئه نمود؛ کودتا راه انداخت. عوامل اصلی و مجريان اين
کودتا عبارت بودند از: احسان اله خان [19] خالو قربان[20] و مولکين.شخص اخير
نماينده "چکای” شوروی در گيلان بود که کودتا را اداره می کرد.اين کودتا باعث
تضعيف و انشقاق در قوای جنگل شد ميرزا و يارانش به جنگل پناه آوردند. دولت انقلابی
جنگل با شرکت احسان اله خان خالو قربان ، پيشه وری، سيد جعفر محسنی، آقازاده بهرام
آقايف و حاجی محمد جعفر لنگاردی تشکيل يافت.
در مرحله سوم عوامل ارتش سرخ عليه ميرزا کوچک و به عزم هلاکت او وارد جنگ شدند
در اين جنگ ميرزا پيروز شد و رشت را بدست گرفت. اما سازش بين قوای دولتی و قوای
استعماری انگليس و اتحاد جماهير شوروی نيروهای انقلابی ميرزا را شکست داد سرانجام
رشت بدست قوای دولتی افتاد. در اين جنگ نيروی هوايی انگليس به نفع قوای سرخ با
ميرزا وارد جنگ شد. سياست شوری بنا به اظهار و اقدام "روتشتين"[21]
تغيير پيدا کرده بود. اين اقدام شوروی از سياست دوگانه او آب می خورد، يکی
اختلاف بين استالين و تروتسکی و طرفداران اين دو عنصر در مراحل و رده های مختلف
دولت جماهير شوروی بود که در حاصل کار توفيق استالين باعث يک گردش دست راستی
درداخل حزب کمونيست ايران شد.سلطان زاده و دوستانش خلع و حيدرخان عمواوغلو و
طرفدارانش زمام حزب و انقلاب گيلان را به دست گرفتند، يکی ديگر زاييده سياست خارجی
شوروی درسازش با غرب (انگليس) بود که به تقسيم مناطق تحت نفوذ اين دول در ایران
منجر می شد، در اين ميا ن قرارداد ١٩٢۱ نقطه عطفی در چرخش
سياست شوروی در قبال ايران به شمار می رود.
برخلاف عقايد و نظريات عده ای بايد گفت نهضت جنگل الزاماً گيلان را به يکی از
اقمار و يا جمهوری های اتحاد جماهير شوروی سوسياليستی تبديل نمی کرد. چه بسا اين
نهضت افق تازهای درتحول جنبش اجتماعی و مبارزات آزادی خواهان مترقی می گشود.
کودتای ١٢٩٩:
بدين ترتيب شکست نهضت انقلابی جنگل وسيله ای شد در دست انگلستان تا قوای قزاق
را به زيرنظر فرماندهی خود بکشدوبه ترغيب وراهنمايی سيدضياء الدين کودتای ١٢٩٩ را
ترتيب دهد.[22] درهنگام اجرا عمليات اين کودتا رضاخان بارها ترديد نشان می دهد و
می خواهد خود راازمعرکه کنار بکشد ولی ترغيب ، تشويق و وعده وعيدهای سيدضياء الدين
طباطبايی وفشارهای ماموران جاسوسی انگليس ازيک سو و رشوه هايی که دريافت می کند
ازسوی ديگراورا به شرکت درکودتا وامی دارد.بعد ازکودتا سيدضياء برای اين که
سردارسپه رادرکنارخود نگه دارد موقعی که برای دريافت رياست وزرايی به قصر فرح آباد
نزد احمدشاه می رود و خود فرمان نخست وزيری می گيرد، لقب سردار سپه و مقام رياست
ديويزيون قزاق اعليحضرت شاهنشاهی رانیز برای رضاخان ميرپنج نيز دريافت می
دارد.[23]
متن فرمان به قرار زير است:
"نظر به اعتمادی که به
حسن کفايت و خدمت گذاری جناب ميرزا سيدضياء الدين داريم معزی الیه را به مقام
رياست وزراء برقرارو منصوب فرموده اختيارات تامه برای انجام وظايف خدمت رياست
وزرايی به معزی اليه مرحمت فرموديم. حمادی الاخر ١٣٢٩"
اين يکی از اشتباهات احمدشاه بود که در اثر تاثير و تلقين انگليس ها از او
سرزد. اين عمل بعد از اقدامات محمدعلی شاه عليه اساس مشروطيت يکی از کارهايی بود
که خاندان قاجار و مشروطيت را از مشروعيت انداخت.چرا که وقتی در حکومت مشروطه ملی،
پادشاه خودش دارای اختيارات تام نيست، چگونه می تواند در غياب مجلس به رئيس دولتی
اختيارات تام بدهد، احمدشاه با دست زدن به چنين اقدامی در حقيقت عليه مشروطيت و مشروعيت
خود اقدام کرد و اعتبار حکومت مشروطه سلطنتی و قانون اساسی را از بين برد. اگرچه
او بعدها به اين اشتباه خود پی می برد ولی متاسفانه اين اشتباه جبران پذير نبود.
به مجرداين که موقعيت سيد ضياء به خطرمی افتد سردارسپه زيرعهد و پيمان خودمی
زند و وسایل به تبعيد فرستادن شريک کودتای خود ،سيدضياء را فراهم می سازد و خود
مستقلاً وزارت جنگ را به عهده می گيرد. وی در مقابل افسران قزاق که قبل از واقعه
کودتا از او ارشدتر بودند اظهار فروتنی ، خضوع و رفاقت می کند تا بدين وسيله جلوی
نارضايتی های آن ها را بگيرد.
رضاخان در هر نقطه از کشور اميرلشکری را برمی گمارد. طولی نمی کشد که سردار
سپه و اميرلشکرهای وی همه چيز مملکت و ملت را در قبضه قدرت درآورده آنچه در ظرف
مدت يک صد و پنجاه سال دوره سلطنت قجر و پيش از آن نزد روسای ايلات و گردنکشان
بزرگ در سرحدات و نقاط مختلف مملکت از ملک ،مال ،جواهر و اسلحه جمع شده بوده است
به دست اين جمع می افتد و قسمت عمده بلکه مرغوب ترين آنها در تصرف سردارسپه درمی
آيد هرچه ملک مرغوب و خانه عالی است ،مالک يا بناکننده اش نظامی است هرمعامله نقدی
بزرگ در مملکت می شود يک طرفش يا هر دو طرفش نظامی است.[24]
قدرت نظامی متشکلی مرکب ازچهل هزارقزاق به گرد رضاخان جمع آمده بود. مخارج
قوای قزاق بااستفاده ازماليات هايی که دولت ازمردم می گرفت تامين می شد وهمين قدرت
باعث می شود که سردارسپه به خود جرات داده از احمدشاه بخواهد اورا رئيس دولت
کند.شاه به شرط فراهم نمودن وسایل سفراوبه فرنگ اين کاررا می پذيرد رضاخان نخست
وزيرمی شود واحمد شاه را تا بندرانزلی مشايعت می کند. تحت اين شرایط بود که احمد
شاه به فرنگ رهسپار شد وقدرت خود را کلا" از کف داده و حالا ديگر وسایل آماده
بود نقشه انقراض قاجاريه چيده می شود و رضاخان نامزد رياست جمهوری وسپس شاهنشاه می
گردد. می بينيم حس آزادي خواهی رضاخان برای به دست گرفتن قدرت کامل هر روز پيش از
گذشته افزايش پيدا می کند.
نتايج تاريخی:
بعد ازاين که احمدشاه عازم فرنگ شد. رضاخان ابتدا با محمد حسن ميرزا بنای خوش
رفتاری گذارد امّا مدتی نگذشت که چون احتياجش مرتفع شد، آن چنان با او بدرفتاری
کرد که به نوشته عده ای مدت ها کاراين شاهزاده قاجار گريه بود و بارها افراداورا
با چشمان پف کرده ديده بودند.
احمدشاه بعدها به اشتباه خود درباره صدور فرمان نخست وزيری در غياب مجلس برای
سيدضياء که خلاف اصل مشروطيت است پی برد به همين سبب بارها خود را سرزنش کرد.
احمدشاه کسی بود که زير بار امضاء قرارداد ١٩١٩ نرفته بود. او حاضرنشد برای باقی
ماندن درمقام پادشاهی ،دست به چنین عملی بزند وبا دشمنان ملت و عوامل خارجی وارد
سازش و همکاری گردد؛ او به ويژه بعد از کودتا براصول مشروطيت و استقلال اصرارورزيد
. با وجود اين که علاقه به اجرای قانون اساسی نشان می داد،ولی توانايی انجام آن را
نداشت. در اين زمينه گفتگويی را که بين يحيی دولت آبادی و احمدشاه شده است نقل می
کنم: "از او پرسيدم اعليحضرتا کی شما را پادشاه کرده است؟ می گويد: خدا. می
پرسم در ظاهر با اراده کی تخت و تاج تسليم اعليحضرت شده است؟ والّا بديهی است همه
کار به مشيت الهی است. می گويد: با اراده ملت. می پرسم: آيا عهدی ميان اعليحضرت و
ملت هست که از روی آن عهد وظایف ملت و سلطنت معين بوده باشد؟ می گويد: بلی قانون
اساسی. می پرسم: پس چرا متروک مانده است؟ می گويد: من سعی می کنم به قانون اساسی
رفتار شده باشد. می گويم: اعليحضرتا، ارادت بی ريب و ريايی که نسبت به وجود مقدس
دارم مرا وامی دارد بی ملاحظه اين جمله را عرضه دارم. اگر در اين مملکت کسی پيدا
شد که به اين قانون بهترازاعليحضرت رفتارکرداو پادشاه ايران خواهد بود، از شنيدن
اين جمله رنگ شاه تغيير کرده آثار ملامت ازصورتش نمايان می گردد."[25]
ازسوی ديگر احمدشاه در مذاکراتی که درفرنگ با انگليس ها کرد به آنها فهمانيدکه
برای استقلال ايران ارزش واحترام قائل است.تربيت يافتن دردامن مردانی چون
ناصرالملک تازه دروی هويدا می شد. او می گويد: "هرگاه بخواهيد با ابقای من
استقلال ايران ضايع شودمرگ را ترجيح می دهم و آن چنان سلطنتی را نمی خواهم که
متضمن بندگی ملت ايران و مملکتم باشد " اودرمذاکراتی که با رحيم زاده صفوی
فرستاده مدرس و اقليت مجلس پنجم داشت درمورد بازگشت به ايران می گويد:
"انگليس ها آشکارا می گويند با من نمی شود کار کرد. با تجربه هايی که کرده ام
اين قدردانسته ام که دوستی سياسيون خارجه خيری ندارد ولی دشمنی آنها مضر است. ما
بايد به فکر خودمان باشيم هر روزی که بتوانيم خودمان را روی پای خود نگاهداريم
خواهی ديد که آنها اول کسی هستند که دست دوستی به سوی ما دراز می کنند."[26]
احمدشاه معنی "خود به فکر خود بودن" را دير فهميد وگرنه ترک ميدا ن
نمی کرد و در کنار مردم می ماند و به فرنگستان رهسپار نمی شد. شايد به قول فردوسی
" فره ايزدی" و به قول امروزين "باور مردم" را نسبت به خود از
دست نمی داد و کشتی متلاطم و "چهار موجه ميهن " رابدون ناخدا نمی گذاشت.
اين بزرگ ترين ايراد بر احمدشاه بود. بهر حال جای احمدشاه را بايد کسی می گرفت که
قدرت سازش با بيگانه را می داشت و اصل مشروطيت را به هيچ می انگاشت. زيرا استعمار
احتياج به پادشاه مستبد دارد. مستبدی که همه قدرت ها در او متمرکز شود تا بتوان از
او برای رسيد ن به اهداف و مقاصد استعماری بهره گرفت و به آسانی بر منابع و ثروت
ملی ايران چنگ انداخت و آن را به تاراج برد.
برای انگليس ها مهم نبود چه کسی در ايران بر سر کار باشد آن ها می خواستند
منافع خود را حفظ کنند، می خواستند مقاصد اقتصادی وسياسی آن ها در ايران عملی گردد
. بی آن که لازم باشد برای حفظ سياست خويش متحمل ضرر مادی بگردند و بلکه بتوانند
مخارجی را هم که در ايام جنگ به جهت حفظ منافع خود در جنوب ايران صرف تاسيس پليس نموده
بودند ،هر قدر بشود، پس بگيرند و هم آرزو داشتند برمدت امتيازات خوددر ايران ،
مخصوصا نفت جنوب و بانک شاهی بیا فزايند.سردارسپه درمذاکرات خصوصی که با انگليس ها
داشت، انجام اين مقاصد را وعده داده بود. پس دليلی نداشت که از او حمايت نکنند.
قيام سعادت:
بدين ترتيب است که مامورين جاسوسی انگلستان سردار سپه را نامزد می کنند و برای
اين که قدرت سياسی را بدست اين عنصر نظامی بسپارند، بايد ابتداء شرايط اجتماعی و
افکار عمومی را به نفع او آماده کنند. انقلاب گيلان، نهضت خراسان، قيام آذربايجان،
کودتای سوم اسفند، اعلاميه های رضاخان به عنوان فرماندهی کل قوا خطاب به مردم برای
نجات ايران، رئيس الوزرايی و دعوی او در مبارزه با ارتجاع و برای ترقی خواهی،همه
عواملی بودند که رضاخان از آن ها به نفع خود استفاده می کرد. کمک های مالی
وغيرمالی انگلستان اگرچه او را به يکی از مردان قوی سياست ايران مبدل ساخته بود
اما اين هنوز کفايت نمی کرد، زيرا گروه مخالفين رضاخان را در مجلس افرادی تشکيل می
داند که هم در داخل جامعه اعتبار داشتند و هم در مجلس از کميت و کيفيت قابل توجهی
برخوردار بودند. برای خلع سلاح آن ها بايد تدابير جدی تری به کارگرفته می شد.
برای جلب توجه مردمی که
به دلایل طرفداری ازمدرس ودسته اش با رضاخان مخالفت می کردند بزرگ ترين
تدبير"قيام سعادت" و داستان شيخ خزعل بود که انگليس ها به آن دامن زدند،
آن را اداره کردند و به نحوی که خود می خواستند پايان بخشيدند.
قبلا درباره اين قيام تبليغات زيادی به راه انداختند که خزعل می خواهد به
اتفاق ايلات جنوب، خوزستان را از ايران جدا کند و... پس رضاخان برای سرکوب عازم
اصفهان شد وازآنجا به سوی خوزستان حرکت کرد.خزعل وايل بختياری بدون جنگ و خونريزی
جدی تسليم شدند. از اين مانور سردارسپه استفاده های زيادی کرد. اين نقشه به اندازه
ای با مهارت و دقت ترتيب داده شده بود که حتی سفارت روس و گروه سوسياليست های مجلس
از سردارسپه به عنوان فردی که با مدرس(به عنوان يک عنصر مرتجع)مبارزه می کند و
عليه "قيام سعادت" و شيخ خزعل که ساخته و پرورده ی دست انگليس ها هستند
می جنگد ياد کردند.
رضاخان پس از بازگشت از "فتح بزرگ" کتاب قطوری به رشته تحرير در
آورد. اين کتاب را دبير اعظم بهرامی به نام رضاخان نوشته است .در آن دقايق و
چگونگی پيروزی خود را شرح داده است. در کتاب فوق نحوه تسليم شدن شيخ خزعل مندرج
است .این کتاب بعد از انقراض قاجاريه از خانه ها جمع آوری شد. یکی ديگرازشگردهای
اين "فتح بزرگ" آن بود که سردار سپه هنگام بازگشت از خوزستان از راه
بغداد ، پس از زيارت اماکن متبرکه به تهران بازگشت. روزنامه های طرفداراو جريان
پيروزی و زيارت رضا خان را از بغداد تبليغ کردند بدين ترتيب عده زيادی از مخالفين
عامی و مذهبی دست از مبارزه عليه او برداشتند.
توسل به روحانيت:
اتحاد نظاميان يا روحانيان برای به دست گرفتن قدرت، درايران از سابقه ديرين
برخورداراست. روحانيت همواره هم دست ديکتاتورها بوده و به قدرت لايزال پادشاه
مستبد مشروعيت داده است.
رضاخان ازروزهايی که
پايه های قدرت خود را بنا می گذارد هرگز از تظاهر مذهبی غفلت نمی کرد. در شب های
احياء دسته سينه زنی راه می اندازد. بازارتهران را قَرق می کند. جلودار دسته می
شود گاه گل به سر می مالد.[27] و اين کار را به مدت سه سال پیدر پی ادامه میدهد
و برای جلب نظر مردم ساده و عامی "اشک ريا به خانه خدا میريزد".
رضاخان برای اين که رضا شاه شود ابزارروحانيت وتزویروريای مذهبی را به خدمت
خود میگيرد. اغلب روحانيونِ کاسب مسلک, رضاخان را تاييد میکنند."يکی از
کسانی که درتاييد رضاخان عمل میکند شيخ عبدالکريم عراقی سلطانآبادی است که درقم
حوزه رياست مفصلی با خرج گزاف برپا نموده، طلاب علوم دينی را دور خود جمع می کند.
او روی ملت تاثير میگذارد ودرهرگونه هيجانی که بخواهد از طرف توده ملت برضد
ارتجاع تحريک شود مدخليت دارد، مخصوصا درجلوگيری از نشر افکار کمونيستی در جامعه
ايران، به عنوان مخالف مذهب بودن"[28] بسيار فعال است.
رضاخان برای تاثيرگذاری برروی افکار عمومی ،ازهر وسيلهای استفاده میکند. آيتاله
ابولحسن اصفهانی و آقاميرزا حسين نائينی به علت دخالت در امور سياست، از عراق
تبعيد میشوند، مدتی در قم اقامت میکنند، رضاخان برای جلب نظر اين دو روحانی پا
درميانی میکند با آمدن سفيری از سوی اميرفيصل شاه عراق و گرفتن پولی بابت خرج
سفر،دوآخوند مذکوربه خانههای خود باز میگردند. سردار سپه، يکی از صاحبمنصبان
ارشد نظامی رابا آقايان به عراق میفرستد. صاحبمنصب نظامی "هنگام بازگشت
شمشيری از طرف حضرت عباس، سپهسالارِ حسينبن علی در واقعه عاشورا ( عوام ايران و
بلکه خواص هم، به نيروی روحانی ابوالفضل العباس معتقدند) برای سردار سپه آورده
بالای او را به اين تشريف مشرف میسازد."[29]
علاوه بر اين تمثالی از علیابن ابیطالب با خود میآورد و به سردار سپه تقديم
میکند. آخوند معروف آقاميرزا حسين نائينی نامهای برای سردار سپه ارسال میدارد و
در آن چنين مینويسد:
"و محض کمال ميمنت و تبرک
يک قطعه تمثال مقدس را که از قديم در خزانهی مبارکه محفوظ است از جناب مستطاب
ملاذالانام آقای سيدعباس کليددار روضه منوره برای حرز آن وجود اشرف درخواست شد و
اينک به ضحابت جناب اجل اکرم سردار رفعت دام تاييده تقديم مینمايند بهترين تعويذ
و حافظ آن وجود اشرف خواهد بود انشااله تعالی."[30] به همين مناسبت شترها
قربانی میکنند و مطبوعات طرفدار رضاخان جنجال راه میاندازند و ملت خوشباور را
جلب میکنند.
اتحاد بين قدرت نظامی و روحانيت تا جايی پيش میرود که رئيسالوزاء دستور میدهد
مطبوعات به وسيله روحانيت سانسور و کنترل شود. بدين وسيله قدرت نظامی و قدرت
ارتجاع مذهبی متفقا" به جان آزادی و آزاديخواهان میافتند. فرمان رضاخان در
اين باره چنين است.
بايد ناظر شرعيات حدود مسئوليت و نظارت قانونی خود را از هر حيث چه نسبت به
مطبوعات و چه نسبت به "پيس"های نمايشهايی که داده میشود کاملا رعايت
کرده و از اجازه درج و نشر مسائلی که برخلاف موازين شرع انور و مصرحات قانونی است
و همچنين از تصديق نمايشهايی که مضر به اخلاق اجتماعی و ديانتی است اجتناب و
خودداری نمايد..."[31] هم اوست که هنگام بمباران مدينه در اثر جنگ داخلی بين
دو طايفه وهابی و صاحبالاحساء "مشوش" میشود و دستور میدهد همهی کشور
به مدت بیست و چهار ساعت عزاداری نمايند.[32]
يورش به مطبوعات:
يکی از دستاوردهای انقلاب مشروطيت آزادی مطبوعات بود که عليرغم همهی فشارهای
حکومت، به ويژه فراترازهمه سدهايی که دولت نظامی سردار سپه به وجود آورده بود
بالاخره به فعاليت خود ادامه میداد. گاهی فشار تا حدی بود که بعضی از روزنامهها
مجبور به تعطيل میشدند يا صاحب روزنامه، روزنامهی ديگری تحت نام تازهای تاسيس
میکرد.
رضاخان سعی داشت روزنامهنگاران را با پول خريداری کند. جالب است که در موارد
زيادی هم موفق میشود. اما آن دسته از مديران روزنامهها که تن به نوکری و خريداری
شدن نمیدهند مورد آزار رضاخان قرار میگيرند:
اين بود که رضاخان مديرروزنامه "حيات جاويد" را مورد ضرب وشتم قرار
میدهد و با مشت خود دندانهای او را خرد میکند. مدير روزنامه "ستاره
ايران" را با سيصد ضربه شلاق مضروب و مجروح میسازد. هم او بود که به قزاقهای
خود دستور داد تا به دفتر روزنامه "وطن" ريختند مديرآن را که مرد آزادیخواهی
به نام ميرزا سيدهاشم خان بود به طوری کتک زدند که مشرف به مرگ شد ودفتر روزنامه
او را آتش زدند.[33]
رضاخان با توسّل به حکومت نظامی ،سه روزنامه مترقی "حقيقت"، ارگان
سنديکاهای کارگری که به وسیله سيدمحمد دهگان انتشار میيافت و کارگران را با حقوق
و آزادیهای دموکراتيک آشنا میساخت ونیز " ستاره سرخ"
و"طوفان" که هر دو مدافع ايدئولوژی مارکسيستی بودند بست.[34]
مجلس پنجم:
سردار سپه نخستوزير شده و دوره مجلس چهارم به پايان رسيده بود، هنگام
انتخابات مجلس پنجم است. او میخواهد از اين انتخابات نيز برای بالابردن وجاهت خود
استفاده کند، تمام اسباب تبليغات و ابزار قدرت در تهران و شهرستانها را به اختيار
خود دارد. پس آن چنان ترتيب میدهدکه: اولا در تمام حوزههای انتخاباتی از او به
عنوان نماينده اول نام برده شود، ثانيا نمايندگان مجلس اشخاصی باشند که با سياست
شخصی او موافقت داشته باشند. بدين طريق است که حکومتها و نظميهها برای اشخاصی که
دارای وجاهت ملی هستند و با سردار سپه موافقاند. تبليغات مینمايند. عليرغم همه
اين اختيارات و قدرتهای تبليغاتی بسياری از کسانی که برای خود اصولی داشتند و
منافع مملکت و مردم را بر منافع شخصی خود ترجيح میدادند در اين مجلس انتخاب میشوند
و میبينيم در مواقع لزوم غير از منافع مردم حرفی نمیزنند و عملی مرتکب نمیشوند،
اين خود مايۀ ناخشنودی سردار سپه میگردد.
ميان اقليت مجلس که رهبری آن را يک معمّم و روحانی مشهور مثل شيخ حسن مدرس به
عهده دارد و برای بدست گرفتن قدرت مبارزه میکند ازيکسو ورضاخاناز سوی ديگر جنگ و
کشمکش برقرار میشود. مدرس میخواهد احمدشاه را به مملکت بازگرداند و رضاخان برای
منصرف کردن واحيانا" از ميدان بدر کردن مدرس حيلههای زيادی به کار میگيرد
که هيچ کدام مفيد واقع نمیشود. وقتی سردار سپه با سمت رئيس الوزراء توسط اقليت
مجلس استيضاح میشود. بالاخره طاقت خود را از دست میدهد و در ميان مجلس از فرط
عصبانيت با صدای بلند به مدرس میگويد: "شما محکوم به اعدام هستيد من شما را
از بين خواهم برد". در اين روز رضاخان با قلدری تمام، عدهای از اوباش و
اراذل شهررا به مجلس گسيل میدارد. آنها طوری رفتار میکنند که اقليت قادر به
استيضاح نمیشود و همان روز اوباش ،مدرس و کارزونی و حائریزاده را کتک مفصلی میزنند.
نقش مدرس:
رضاخان يک بار ديگر در کمال جسارت آيين مجلس و بازی دموکراسیِ نيمبند آن روز
رازيرپا میگذارد و برخلاف قانون اساسی رفتارمیکند.اقليت از مجلس فراری می شود.
جالب اين است که سليمان ميرزا بر اين عمل غيردموکراتيک صحه میگذارد و منفردين با
سکوت خود آن را تاييد میکنند. بعد از اين واقعه سردار سپه ابتداء سعی میکند با
ترور مدرس شّر او را از سر خود کم کند. بدين منظور روزی که خوداو ازتهران غايب است
دو نفررابرای ترورمدرس میفرستد. ضاربين دو تير به سوی شيخ قشمهای پرتاب میکنند،
زخمی میشود اما نمیميرد. زخمی شدن مدرس باعث مظلوميت او شد بر مخالفت خود با
رضاخان میافزايد مظلوم پرستی مردم ،رضاخان را به وحشت میاندازد تا اين که رضاخان
با همهی کله شقی، ناچار به اين نتيجه میرسد که با مدرس بايد توافق کند، اين يک
توافق تاکتيکی است. رضاخان ضعف بزرگ مدرس را پيدا میکند و از آن راه به او نزديک
میشود. بهتراست شمهای از شخصيت مدرس و سابقه او را در اين جا نقل کنيم:
مدرس رياست طلب است.او در دوره اول از اصفهان به عنوان عضو مجلس شورای ملی
انتخاب شده چهار دوره بعد يا از تهران يا از اصفهان نماينده مجلس بوده است. او در
اسباب چينی و پشت هماندازی، قدرت مخصوص و پشتکار شديد داشت. مدرس با وجود آمد و
شد زياد با رجال دولت و اعيان مملکت بازجنبه طلبلگی خود را ازدست نداده روی گليمی
مینشيند منقل آتشی برابر خود میگذارد و اسباب قليان و چای را کنار و روی منقل میچيند
با يکی دو سه جلد کتاب مذهبی که در کنار او هست هر کس بر او وارد شود دارای هر
مقام باشد بايد روی زمين و بر روی همان گليم بنشيند. مدرس میخواهد به مردم به
فهماند که به دنيا بیاعتناست در صورتی که گفته میشود به پول کلا" علاقه
بسيار دارد و از هر کجا و بهر عنوان باشد با يک صورتسازی از دخل نمودن خودداری
ندارد. مدرس در انتخابات مجلس شورای ملی دخالت میکند از اشخاص متمول، تجار و غيره
پول میگيرد که صرف انتخاب شدن خودش و آنها بکند و البته ناچار است قسمتی از آنها
را هم خرج نمايد.[35] علاوه بر اين، همه میدانيد که نقطه ضعف بزرگ مدرس قدرتطلبی
است او ميل داشت همه در برابرش تسليم باشند و در اختيار او قرار گيرند. رضاخان در
اين بازی خود را آن چنان تسليم مدرس می کند و آن چنان خودرادربرابراوحقيروبيچاره
جلوه میدهدکه امربرآخوند زيرک مشتبه میشود. مدرس دووزير به کابينه سردارسپه میفرستد
واتحاد بين مدرس به عنوان رهبری مذهبی حاضردرسياست و رضاخان به وجود میآيد.
ظاهرا" رضاخان خود را مطيع مدرس مینماياند. يحيی دولتآبادی معتقد است سردار
سپه برای اين که او را راضی نگهدارد گاهی با او خلوت کرده در موضوعاتی بیاهميت با
او شور میکرده است."[36] بدين ترتيب تمام ظواهر امر را برای به دست
گرفتن قدرت آتی مهيا میسازد و مخالفين خود را در مجلس و در خارج از مجلس آرام و
خلع سلاح میکند. به هنگامی که کوشش مدرس برای بازگردانيدن احمدشاه به نتيجه نزديک
میگردد رضاخان با استفاده از عوامل خود "بلوای نان" را به راه میاندازد
و همه مخالفين را دستگير و مدرس را وارد میسازد به تصميم اهل مجلس دستور
تيراندازی به روی مردم بدهد، پس, برقراری حکومت نظامی به وسيله مجلس تصديق و تأييد
میشود. اين چينن است که قدرت مذهبی برای به قدرت رسيدن وارضاء تمايلات سلطهطلب و
شاهندگی
(Autoritaire) ،خود در اختيار قدرت سرکوبگرِنظامی قرارمیگيرد و به
بهترين شکل شرایط سلطه بر مردم را فراهم میسازد.
جمهوری خواهی رضاخان!:
پس از اين که سردار سپه
در مقام خويش استحکام حاصل میکند با کمال شتاب همهی قوای فکری وعملی خود رابه
کارمیاندازدکه به سلطنت قاجار پايان داده مالک مطلقالعنان مملکت شود .هيچ
محدوديتداخلی و خارجی در پيش پای او نيست مگر محذورات قانون اساسی که تنها تکيهگاه
خانواده محمدعلی شاه است و سلطنت را طبق متمم آن ،درخانواده خود تثبيت کرده بود،
به همين سبب رضاخان به فکر جمهوري مي افتد .نقشهکشان گمانمي کنندچونعنوانجمهوری به
ميان آيد، قانون اساسی که روی اساس مشروطيت ساخته شده،لغو میشود، احمدشاه و
خانواده او از ميان میروند، وسردارسپه با امکانات و اسبابی که در سراسر مملکت
فراهم ساخته به رياست جمهوری انتخاب میشود. اما مدافعان خارجی جمهوری درايران
يعنی انگليسها، ترجيح میدهند سلطنت درايران باقی بماند. زيرا حکومت جمهوری که
حکومت استعداد و استحقاق است نسبت به پادشاهی يک گام به شرکت مردم درامورخود
نزديکتر است وآنها که نمیخواهند مردم در امور دخالت کنند بايد به بهانه اين که
مملکت هنوز استعداد جمهوريت را ندارد رياست جمهور را به سلطنت مبدل سازند.
"به هر حال زمزمه جمهوریطلبی
يک مرتبه به گوشها میرسد و سردار سپه عاشق مقام سلطنت فعال مايشاء، جمهوریخواه
میشود و مستبدين شاهپرست بيش از مليون جمهوریخواه حقيقی سنگ جمهوریطلبی را به
سينه میزنند... از سفارت انگليس که هرچه هست امپراطوری است تبليغات جمهوری تراوش
میکند و از سفارت روس بلشويک که غير از جمهوريت چيزی نيست هر چه شنيده میشود
برضد اين جمهوريت است و فاش به همه کس میگويند اين مقدمه سلطنت استبدادی و لغو
کردن قانون اساسی است."[37]
رضاخان با طرفداری از جمهوری توانسته بود نظرات اتحاد جماهير شوروی را نسبت به
خود جلب کند. روشنفکران مدافع اتحاد جماهير شوروی او را عملدار مبارزه برضد
روحانيون مرتجع و تسلط اجنبی يعنی امپرياليسم انگليس تشخيص داده بودند، رضاخان به
سال ۱٣٠٤ (۱٩٢٥) ازحمايت بي دريغ اغلب اين قبيل از روشنفکران برخوردار بود و اگر در فاصله
۱٣٩٩تا۱٣٠٤ بسياری از جنبشهای کارگری و سنديکايی را سرکوب ساخت و روزنامههای مترقی
را بست، روشنفکران فوقالذکر هيچ کدام را به حساب ديکتاتورمنشی او نگذاردند، بلکه
همهی آنها را به پای افکار ترقیخواهی و مبارزه او عليه فئوداليسم گذاردند و با
سیاست اپورتونيستی و ابنالوقتیِ غيرقابل تصوری کودتای بیست وپنجم فوريه ۱٩٢۱ (سوم اسفند ۱٢٩٩) را سقوط حکومت فئودالها و استقرار حکومت بورژوازی خواندند و چنين تصور
غلطی را به نام روشنفکران مدافع پرولتاريا انجام داده در مقالات متعدد نوشتند:
"اين کودتا دنباله و نتيجه مبارزه بزرگ در داخل طبقه فئودال، مبارزه عليه
فئودالها و طبقات بالای بورژوازی است."[38] قصد و هدف اصلی رضاخان به دست
گرفتن قدرت بود مساله جمهوری با سلطنت برايش مطرح نبود، آن گاه که میديد از
طريقجمهوری بهامال خودمي رسيدجمهوري خواهمي شد وزماني کهبامخالفتجناحمذهبی
روبرومي گرديدا ز جمهوري خواهی انصرا فکردهاز طريق"قانونی” يعنی با توسل به
قانون اساسی عمل مي کرد.
رضاخان نه اجازه و نه ظرفيت و کيفيت تندروی و "انقلابیگری"راداشت.
او يک انقلابی نبود که عزم در هم ريختن روابط و سنن کهنه اجتماعی را در سر داشته
باشد اواز دادههای تئوريک ودنيای پيشرفته ومترقی اطلاع نداشت،پس چگونه میتوانست
ترقیخواه و آزاده باشد.
رضاخان اصولا طرحی برای جامعه نوين ايرانی در سرنداشت مدعيان امروزين اين
فرضيه بیاساس چون ميدان ديالوگ سازنده و آرام را خالی می بينند اين سو و آن سو
به شعار پراکنیهای خالی ازواقعيت میپرازند که هيچيک با واقعيات تاريخی ايران
سازگاری ندارد.
رفتارديکتاتوری به ذات او آميخته بود، اگراجازه بروز و ظهور آن را در اين دوره
پيدا نمیکرد فقط به لطف دست آوردهای انقلاب مشروطيت ، قانون اساسی ، مجلس و در
اثر مجاهدتهای مردان معتقد به اين دستاوردها بود، وگرنه رضاخان يک شبه تمام اساس
مشروطيت را در هم می پیچید و طرح نظامیگری و اساس وابستگی ، نوکری و چاکری
بيگانه را خيلی زودتر، دوباره میگسترانيد. اين مشروطيت، قانون اساسی و مجلس و
مردان معتقد به مشروطه ملی بودند که افسار رضاخان را میکشيدند و او را وادار میساختند
قدرت را از طريق قانون و با توسل به قانون اساسی و مجلس بدست آورد نه به زورسرنيزه
وقلدری و نظامیگری ونه به وسيله سرسپردگی به بيگانهپرستی.
تجديد قوا و تشديد فعاليت:
با وجود اين که اکثريت مجلس را عوامل رضاخان تشکيل میدهد ولی بر سر مسأله
جمهوری،باز درمجلس دراقليت است زيرا بسياری از نمايندگان میدانند با رای دادن به
جمهوری عملامشروعيت خود را که نمايندگی مجلس سلطنت مشروطه است لغو کردهاند.
بالاخره تظاهرات مردم در مقابل مجلس و حضور سردارسپه درمجلس برخورد او با موتمنالملک
باعث میشود رضاخان دست از جمهوریخواهی خود بردارد و با يک ماده واحده سلطنت
قاجار را در مجلس منحل سازد و خودشاه گردد. پس به تمام عوامل خود در ايالات دستور
میدهد تلگرافات و تقاضانامههای عريض و طويل برای خلع قاجار و نصب او به سلطنت به
مجلس شورای ملی ارسال دارند در عين حال خود سردار سپه برای رسيدن به مقصود دست به
اقدامات زير میزند:
۱- درجه دادن به صاحبمنصبان ارشد قزاق - شرکاء کودتا - و آرام نگاه داشتن کسانی
از آنها که با وزارت و رياست وی و پادشاهيش باطنا مخالف بودند.
٢- موافق کردن رؤسای روحانی مرکز و ولايات با اين مقصد و انصراف آنها از حمايت
سلطان احمدشاه و وليعهد.
٣- تبليعات درباره کارهايی از آبادی مملکت و امنيت طرق و شوارع و توسعه دایرههای
نظامی و معارفی و اقتصادی که مردم بدانند از قاجاريه درمدت يک صد و پنجاه سال
سلطنت خود کاری برای ملک ومملکت ساخته نشد واودر ظرف مدت کم اين همه کارهای سودمند
انجام داده است.
٤- به دست آوردن دل شاهزادگان قجر غيراز وليعهد، با برآوردن خواهشهای آنها و روی
خوش نشان دادن به يک يک ايشان به طوری که آنها اميدوار بشوند در سلطنت وی بيشتر
خوشوقت و خوشبخت خواهند بود تا در سلطنت سلطان احمدشاه.
٥-آنچه که ازکارهای ديگراو مشکلتر است، راضی کردن دولتهای ديگر(غير از دولت
انگليس)میباشد. مخصوصا روس بلشويک، سردارسپه با اين که ازروسها نهايت تنفررادارد
ودر دوران قزاقی خويش از دست صاحبمنصبان روسی صدمه بسيارخورده است و دراين دوره
هم موجوديت او برای جلوگيری از نفوذ فکر و سياست روس بلشويک است. در ايران با روسها
به ظاهر طوری رفتار میکند که آنها در عين رنجش باطنی که ازاودارند ناچارند به او
وانمود کنند که او را دوست و طرفدار خويش میدانند. چنان که يکی از نمايندگان رسمی
روسها میگفت چون هیچ سوسياليستی در ايران قوّتی ندارد که ما بتوانيم به دست او
مقاصد خود را در مقابل سياست انگليس پيش ببريم ،ناچار هستيم از همان راه که آنها
رفته و میروند برويم و با سردار سپه بسازيم که از راه دولتی کارهای ما را انجام
بدهد و يک باره خود رادرآغوش سياست دشمنان ما نياندازند.
سردار سپه لازم دارد که تودهی ملت به او نزديک و با او موافق باشند و اين کار
آسانی نيست چه درباريان و روحانیهای مخالف او، ميان او و ملت حايل هستند و به
اصطلاح توده ملت شمشيری در دست دشمنان او میباشند. گرفتن اين شمشير از دست آنها
کار بسيار مشکلی است. چنان که رضاخان به بهانه جمع کردن اعانه برای بدبخت شدگان،
در مدرسه نظام جشنی برپا کرد و مخارج اساسی آن را خود داد و هياهوی زيادی دراطراف
آن برپا کرد تا بلکه مردم تهران را بدانجا بکشاند. ولی مخالفين جلوگيری کردند واو
به هزار و يک دليل به آنچه انتظار داشتنرسيد. در صورتی که او خود همه روزه و گاهی
در يک روز دومرتبه با حامیان وعمال خويش بدانجا وارد میشد و وروديۀ بعضی را هم
خودش میداد."[39]
توطئه و تهديد:
در همين روزها دستهای استعمار فعاليت خود را از هر سو گسترش میدهد. حسين مکی
يکی از گروههای فعال سياسی را در تدارک موضوع انقراض سلسله قاجاريه چنين معرفی میکند:
"از واقعه جمهوریکه
سردارسپه و عمال وی تظاهرات زيادی کرده ولی نتيجه به عکس گرفته بودند اين تجربه را
آموخته که برای احراز موفقيت در موقع تغيير سلطنت هر چه ممکن باشد وسایل
کارومقدمات آن راخيلی کم سروصدا ودر لفافه انجام دهند و تظاهراتی نکنند تا حريف
هوشيار نشود. به همين جهت تا اواخر مهر ماه ۱٣٠٤ تظاهرات شديدی عليه
قاجاريه به عمل نياوردند، ولی سردار سپه مخفيانه همه گونه پيشبينیهای لازم و
تدارکات خود را فراهم می آورد. منجمله چندی به شب نهم آبان مانده بود که خدايارخان
به تدين، رهنما، دبيراعظم بهرامی، سيدمحمدصادق طباطبايی، سليمان ميرزا، احيا
السطنه و گويا ميرزا کريم خان دشتی اطلاع داد که فردا سردار سپه قبل از طلوع آفتاب
میخواهد شما را ملاقات کند. بهتر اين است که شب را در منزل من بخوابيد و صبح زود
در تاريکی به منزل سردار سپه برويم... . رفتند و دراطاقی سردارسپه راملاقات
نمودند، سردار سپه تسبيح خود را ازجيب درآورد واظهار داشت من میخواهم با شما هم
عهد بشوم که درمسائل مهم مملکتی با يکديگر متحد و متفق باشيم وسپس، سر تسبيح را
خود به دست گرفت وآنها هر يک گوشهای از تسبيح را گرفتند."[40] بدين وسيله
"تسبيح مقدس" عوامل استعمار انگليس را به کارانداخت. درداخل مجلس دستنشاندگان
امپراطوری انگلستان به فعاليت افتادند. سردسته آنها درمجلس، تدين بود که رياست
مجلس را نيز کسب کرد.[41] نماينده سمنان درمجلس پنجم،و ازکسانی بود که برای ماده
واحده، شب قبل از روز رأیگيری، در زيرزمين خانه سردارسپه امضا جمع میکنند.او به
نام سردار سپه به خانه يک يک نمايندگان مامور میفرستد و مامور میگويد سردار سپه
با شما کار دارد. وقتی نمايندگان به منزل سردار سپه میآينداو سعی میکند امضاء
آنها را برای زيرمتن ماده واحده بگيرد، يحيی دولتآبادی ايستادگی میکند و بالاخره
امضاء نمیکند.[42]
نماينده سمنان همان شخصی است که وقتی نمايندگان مخالف ماده واحده عليه اين
ماده سخنرانی میکنند، درمجلس سرو صدا راه میاندازد و با هوچي گری متعرض میگردد،
او سردسته هوچي گران طرفدار رضاخان درمجلس پنجم است: دولتآبادی در وصف او میگويد:
"سخن من به اينجا میرسد صدای مشت يکی از نمايندگان که به روی تخته خورده میشود
بلند شد، میبينم همان شخصی است که شب پيش مرا تهديد میکرد، (منظور ياسايی است)
میگويم: بديهی است میخواهيد بگویيد حالا فشاری نيست امّا شما هم حق نداشتيد ديشب
درمجلس معهود مرا تهديد نماييد.اين سخن او را ساکت و شنوندگان را متحير میسازد.[43]
سيد يعقوب انور، رهنما، دستغيب، محمدعلی بهرامی، علی اکبرخان داور و... با هو
و جنجال استدلالهای افرادی مثل ميرزا يحيی دولتآبادی و مصدق و بهار و.. را
ناشنیده میگيرند و بالاَخره ماده واحده را به شکل زير به مجلس پيشنهاد میکنند:
ماده واحده: "مجلس شورای ملی به نام سعادت ملت انقراض سلطنت قاجاريه را
اعلان نموده و حکومت موقّت را در حدود قانون اساسی و قوانين موضوعه مملکتی، به شخص
آقای رضاخان پهلوی واگذارمینمايد. تعيين حکومت قطعی موکول به نظر مجلس مؤسسان است
که برای تعبير مواد ٣٦ و ٣٧ و ٣٨ و ٤٠ متمم قانون اساسی تشکيل میشود.
مدرّس تازه متوجه میشود چه کلاهی بر سرش رفته و چگونه شرایط و زمينه را برای
استقرار سلطنت پهلوی تدارک ديده است. مخالفت او مبنی بر اين که ماده واحده
"خلاف قانون اساسی است" کارساز نمیافتد از جمله کسانی که با اين
"ماده قانونی" مخالفت میکنند مصدق است.
نطق مصدق:
قبل از مصدّق، بهار مخالفت کرده بود، حکم اعدامش صادر شده بود، اما مأمور ترور
به جای بهار، مدير روزنامه "نهضت"، واعظ قزوينی رااشتباهاً به قتل میرساند.
درهر حال عليرغم شرایط اختناق و خطر قتل و نابودی ،دکتر مصدق در منزل موتمنالملک
و مشيرالدوله که در مورد حضور در مجلس با او مصلحت میکنند میگويد:
"به توپچی و سرباز سالها
مواجب میدهند که يک روز به کار آيد و از مملکتش دفاع کند، به وکيل هم در سال
مواجب میدهند برای اين که يک روز به کار مملکت بخورد و از قانون اساسی دفاع بکند،
اگر ما امروز به مجلس نرويم به وظيفه نمايندگی خود رفتار نکردهايم."
پس به مجلس میرود و نطق تاريخی خود را چنين ادا میکند:
"... آقايان میدانند که بنده
حرفم از روی عقيده است وهيچ وقت تابع هوی و هوس و نظريات شخصی نيست. امروز هم روزی
نيست که کسی در اينجا نظريات شخصی به خرج بدهد. و اگر کسی پيدا شود نظريات مملکتی
و ملتی و اسلامی خود را اظهار نکند بنده او را پست و بیشرف و مستحق قتل میدانم...(درباره
احمدشاه میگويد) بنده مدافع اشخاصی که برای وطن خودشان کار نمیکنند و جرئت و
جسارت حفظ مملکتشان را نداشته باشند و در موقع خوب از مملکت استفاده بکنند و در
موقع بد از مملکت غايب بشوند، نيستم...
آن گاه درباره ماده واحده اضافه میکند: خوب آقای رئيسالوزراء سلطان میشوند
و مقام سلطنت را اشغال میکنند. آيا امروز در قرن بيستم هيچ کس میتواند بگويد يک
مملکتی که مشروطه است، پادشاهش هم مسئول است، اگر ما اين حرف را بزنيم، آقايان همه
تحصيل کرده و درس خوانده و دارای ديپلم هستند، ايشان(رضاخان) پادشاه مملکت میشوند
آن هم پادشاه مسئول، هيچ کس چنين حرفی نمیتواند بزند. اگرسيرقهقهرايی بکنيم و
بگویيم پادشاه است. رئيس الوزراء، حاکم همه چيز هست اين ارتجاع و استبداد صرف است.
ما میگویيم که سلاطين قاجاريه بد بودهاند، مخالف آزادی بودهاند. مرتجع بودهاند،
خوب حالا آقای رئيسالوزراء پادشاه شده، اگر مسئول شد که ما سير قهقهرایی بکنیم و
مثل زنگبار بشویم، که گمان نمیکنم در زنگبار هم اين طور باشد که يک شخص هم پادشاه
باشد هم مسئول مملکت باشد. اگر گفتيم که يک شخص هم پادشاه باشد هم مسئول مملکت ،
اگر گفتيم که ايشان پادشاه باشد ، مسئول مملکت باشد، اگر گفتيم که ايشان هم پادشاه
و مسئول مملکت باشد، اگر گفتیم که ايشان پادشاه و مسئول هستند، آن وقت خيانت به
مملکت کردهايم. برای اين که ايشان دراين مقام که هستند موثرهستند و همه کار میتوانند
بکنند، در مملکت مشروطه رئيسالوزراء مهم است نه پادشاه.
پادشاه فقط و فقط میتواند به واسطه رای اعتماد مجلس، يک رئيسالوزرايی را به
کار گمارد، خوب اگرما قائل شويم که آقا رئيسالوزراء پادشاه بشوند، آن وقت در
کارهای مملکت هم دخالت کنند و همين آثاری که امروز از ايشان ترشح میکند در زمان
سلطنت هم ترشخ خواهد کرد، شاه هستند، رئيسالوزراء هستند، فرمانده کل قوا هستند،
بنده اگر سرم را ببرند و تکهتکهام بکنند وآقای سيد يعقوب هزارفحش به من بدهد،
زيرباراين حرفها نمیروم. بعدازبيست سال خونريزی، آقای سيد يعقوب شما مشروطهطلب
بوديد؟ آزادی خواه بوديد؟ من خودم شما را در اين مملکت ديدم که بالای منبر میرفتید
و مردم را دعوت به آزادی میکردید. حالا عقيدهی شما اينست که يک کسی در مملکت
باشد که هم شاه باشد، هم رئيسالوزراء،هم حاکم، اگر اين طورباشد که ارتجاع صرف
است. استبداد صرف است. پس چرا خون شهداء راه آزادی را بیخود ريختند؟ چرا مردم را
به کشتن دادند، میخواستيد از روز اول بياييد بگوييد که ما دروغ گفتيم و مشروطه
نمیخواستيم، آزادی نمیخواستيم، يک ملتی است جاهل، بايد با چماق آدم شود، اگر
مقصود اين بوده بنده، هم نوکر شما و هم مطيع شما هستم، ولی چرا بيست سال زحمت
کشيديم؟ و اگرمقصود اين بود که ما خودمان را عرض ملل دنيا و دول متمدّنانه آورده،
بگوييم از آن استبداد و ارتجاع گذشتيم. ما قانون اساسی داريم، ما مشروطه داريم، ما
شاه داريم، ما رئيسالوزراء داريم، ما شاه غيرمسئول داريم که به موجب اصل چهل و
پنج قانون اساسی از تمام مسئوليت مبرّاست و فقط وظيفهاش اين است که هر وقت مجلس
رای اعتماد خودش را به موجب اصل بیست وهفتم قانون اساسی به يک رئيس دولت يا يک
وزيری اظهارکردآن وزيرمیرود توی خانهاش مینشيند آن وقت مجدداً اکثريت مجلس، يک
دولتی را سرکارمیآورد. خوب حالا اگر شما میخواهيد که رئيسالوزراء شاه بشود با
مسئوليت، اين ارتجاع است ودردنيا هيچ سابقه نداشته که درمملکت مشروطه پادشاه،
مسئول باشد. و اگرشاه بشود با مسئوليت، اين خيانت به مملکت است.
مخالفين ماده واحده و موضع حزب کمونيست ايران:
عليرغم همهی تذاکرات و مخالفتها، ماده واحده به تصويب اکثريت نمايندگان
رسيد. جالب است گفته شود از دوازده نماينده تهران، که جملگی از نامآوران سياست
ايران بودند، فقط شاهزاده سليمان ميرزا اسکندری که به عنوان رهبرجناح سوسياليستها
شناخته شده است، به ماده واحده رای داد. بقيه يا در جلسه رایگيری حاضر نشدند و يا
مخالفت کردند. يازده نفر مخالف عبارت بودند از: ميرزا حسن خان مستوفیالممالک،
ميرزا حسن خان پيرنيا(مشيروالدوله)، دکتر محمدخان مصدق، هاشم آشتيانی، سيد حسن
مدرس، ميرزا حسين خان پيرنيا، موتمن الملک، سيد حسن تقیزاده، ميرزا حسين خان
علاء، ميرزا سيداحمد بهبهانی، ميرزا احمدخان قوام(قوامالسطنه)، شيخ علی مدرس،
بقيه کسانی که رای مثبت به ماده واحده دادند يا مرعوب رضاخان بودنديا عامل و دستنشانده
استعمار انگليس.
مدعيان مدافع زحمت کشان ايران سرکوبهای نهضتهای انقلابی رابه وسیلۀ رضا خان
ناديده گرفتند، بستن روزنامههای آزاديخواه و مترقی را نديدند، سرکوب جنبشهای
سنديکايی و کارگری را به روی خود نياوردند، بعدها در تحليلهای خود نوشتند از روز
اولی که رضاخان به عرصه سياست قدم گذارد متکی به انگليس بود، تا سال ۱٩٢٥ ظاهرا بسياری به اين
حقيقت پی نبردند. در حالی که خيلیها به دنبال نخستين حرکتهای ديکتاتوريش با او
به مخالفت برخاسته بودند. اين جناح راست حزب کمونيست بود که با فرصتطلبی سر خود
را زير برف کرده بود و رضاخان را در همه جا تأييد میکرد. اين حزب به اصطلاح
سوسياليستِ سليمان ميرزا اسکندری، که بعدا" موسس حزب توده شد، بود که رضاخان
را تاييد میکرد و برپادشاهی او صحه میگذارد. گروهی که به نام ليبرال و آزادي
خواه مشهوراست و ما آنها را ملی میخوانيم در برابر رضاخان با شدّت هر چه
تمامترايستادند واتحاد بين رضاخان و انگليس را با صدای بلند در همه جا پراکنده
ساختند. مگر آقای سليمان ميرزا و سفيرروسيه"روتشتين" که از اين ماجرای
بزرگ بیخبربودند.
آری موافقت سليمان ميرزا اسکندری به عنوان رهبر سوسياليستهای آن زمان تابع
سياست اتحاد جماهير شوروی بود. چنين سياستی، به رضاخان به عنوان کسی که در
برابرارتجاع مذهبی ايستادگی میکند، قولهايی هم به اتحاد جماهير شوروی داده و
بانگ اصلاحطلبی و ترقیخواهی بلند کرده است نگاه میکرد.چنين سياستی برقرارداد ۱٩٢۱ صحه میگذارد، چنين
سياستی مخالفين پادشاهی درايران را که در داخل حزب کمونيست فعال بودند، يا قربانی
میکرد و يا به تبعيد مسکو گسيل میداشت. از جمله رهبران حزب کمونيست ايران در آن
روزگار که زير فرمان مسکو نرفتند و به مسکو تبعيد شدند و بعد شامل تصفيههای
استالين قرار گرفتند عبارتند از: سلطانزاده، نيکبين و شرقی.
آبراهاميان نويسنده کتاب "ايران درفاصله دوانقلاب" اظهار میدارد:
بدين ترتيب استالين به طورغيرمستقيم درويران ساختن حزب کمونيست ايران به رضاشاه
مساعدت کرد.[44]
در همان ايامی که جناح راست حزب کمونيست ايران به فرمانبرداری ازدستورات
مستقيم مسکو دراستقرار قدرت رضاخانی شراکت میکرد، قطعنامهای به شرح زير در رابطه
با پادشاهی رضاخان در مسکو انتشار يافت که ما عين آن را در زير نقل میکنيم.
"ايران نياز به تغيير
رژيم دارد ونه تعويض شخصيتها، تعويض شخصيتها به تغيير رژيم منتهی نمیشود. ازاين
روبا توجه به مسئوليت سنگينی که مجلس موسسان در مقابل مردم به دوش دارد ما اعلام
میکنيم که گزيدن (شخص ديگری به مثابه) شاه نتيجهای جزتحويل کشوربه امپرياليسم
انگلستان ندارد.به عوض، اعلام جمهوری،تحصيل استقلال و تجديد حيات اقتصادی را مفتوح
خواهد کرد... نمايندگان راستين مردم بايد بگويند: سلطنت مرده است، زنده باد
جمهوری. و در اين اقدام بزرگ شما مورد حمايت کامل بورژوازی ترقیخواه،صنعتگران،
روشنفکران، ليبرال ها، بخشهای آگاه ارتش، افسران و کارگران خواهيد بود، مرگ بر
سلطنت و هواداران آن".[45]
مجلس موسسان نيز در شرایطی به مراتب بدتر تشکيل شد و مواد قانون اساسی را
تغيير داد. خاندان پهلوی را بر سرنوشت مردم ايران مسلط ساخت. رضاشاه، اولين پادشاه
خاندان پهلوی وقتی زمام اموررا به دست گرفت دماراز روزگارهمه آزادیخواهان و ترقیخواهان
درآورد. اودربرابرانگليسها مثل موم نرم و در مقابل روشنفکران و طرفداران استقلال
،آزادی ومشروطيت متجاسر و مقتدرالعنان بود. طمع رسيدن به قدرت براوازآن جهت فائق
بود که در قوای قزاق، به او آموخته بودند که در برابر فرماندهان و اربابان خود
مطيع و در مقابل پايين دستان و ضعفا جابر و غدّار باشد. رضاشاه، درهمه زندگی خود
چنين بود.درمدت پادشاهی خودسرانه، قانون اساسی را زير پا گذارد، مملکت را ملک شخصی
خود انگاشت و با مردم ايران چون نوکران خود رفتار کرد. او خطری را که آن روز،
نمايندگان آزادی خواه و قانونی مجلس تذکر دادند، درک نکرد و مفهوم پادشاه غيرمسئول
را که روح مشروطيت ايران بود تشخيص نداد. وقتی پادشاه شد اولين کسی که به او تبريک
گفت پادشاه انگلستان بود.[46]
درباره اين که رضاخان را انگليسها برسرکار آوردند بايد به گفته خود او استناد
کرد. در يک جلسه مشاورهای در منزل دکتر مصدق، درحضورمستوفیالممالک، مشيرالدوله،
تقیزاده، حسين علاء مهدیقلی هدايت، محمد علی فروغی اقرار میکند. "مرا
انگلستان سرکار آورد."[47]
با روی کار آمدن رضاشاه که ازهمان ابتداء قانون اساسی را ارج نمیگذارد، قدرت،
تماما"، در دست شخص پادشاه متمرکز شد. او از دخالت مردم و نمايندگانشان در
امور جامعه که بعد از مشروطيت،به مرور قوت يافته بود- و اگر هم چنان ادامه میيافت
میتوانست زمينههای رشد و ترقی اجتماعی و فرهنگی را فراهم آورد- جلوگيری کرد. او
باعث شد که تقريبا تمامی احزاب فعاليت خود را کم يا تعطيل کنند. او به شديدترين
وجه سنديکاهای کارگری و اتحاديههای حرفهای را که همه ازدست آوردهای انقلاب
مشروطيت وتغييروتحولات اجتماعی و حرکت به سوی دموکراسی و آزادی بود سرکوب ساخت.
رضاشاه از اين نظر ضربه سهمگينی بر اساس ترقی و تحول مناسبات اجتماعی ، فرهنگی و
سياسی و درنتيجه به رشد اقتصادی ايران وارد آورد. او هرگز به خطر بزرگی که مردان
سياست آن روز تذکر میدادند توجه نکرد. استدلال مصدق و ديگر مخالفين ماده واحده
مصوبه نهم آبان ۱٣٠٤ متکی بر اين بود که پادشاه مشروطه بايد غيرمسئول باشد. او اين روح قانون
اساسی مشروطه و مشروطيت ايران را با زمختی و خشونت شديدی زيرپا گذارد. اين
کاربزرگترين عاملی شد که رضاخان را به ديکتاتوریِ محض و ارتجاع مطلق کشانيد . اورا
مطيع اوامر بيگانگان کرد و مشروطيت ايران را از مشروعيت انداخت. رازبقای مشروطيت
در بسياری از ممالک اروپا در همين است که پادشاه مشروطه، غيرمسئول میباشد و
درامورقوای سهگانۀ مقننه، قضائيه واجرائيه دخالت ندارد، در نتيجه، هم اين سه قوه
از نظر تفکيک قوا کمتر به مخاطره میافتند و هم سنت پادشاهی در اين جوامع از خطر
برچيده شدن مصون میماند.
رضاشاه در تمام دوران پادشاهی خود،اين اصل قانون اساسی رانادیده انگاشت. به
همين سبب نيروی ملت نه پشت سر او بلکه در مقابلش قرارگرفت، پس مجبور شد هر روز بيش
از گذشته به استعمار خارجی و عوامل داخلی آن تکيه کند.استعمارهم، همين را میخواست.
(ومی خواهد) تا بتواند به دست شاه، با اختيار کاملی که شخص شاه مستبد دارد، به هدفهای
استعماری وجهانگشايانه خودبرسد و هر آن لازم ديد بیآن که نيروی ملت يا نهادهای
برگزيده او اختياری داشته باشند، عروسکی را که شاه نام دارد بردارد و ديگری را
جايگزين او سازد. استعمار با رضاشاه چنين کرد و بايد اين چنين میکرد.
فرهنگ قاسمی
مأخذها:
[1] A study in
mondernisation of social intitutions » 1960 stanford University p.p.61-62
[2] ملک الشعراء بهار، "تاريخ مختصر احزاب سياسی" شرکت سهامی کتابهای
جيبی، تهران ۱٣٥٧، چاپ سوم، ص ٧٠
[3] Jean Larteguy «
visa pour l’Iran » ed. galimard 1968 p.p.90-166
[4] حسين مکي "تاريخ بيست ساله ايران" جلد سوم ص ۱٨و 19
[5] به نقل از بنانی. ص ٣٤٣ و ٧٤
[6] azamadeh « The
origin and early development of the persian cossakh brigade « the american
slavic and est european reviow, vol xv (octobre 1956)
[7] نگاه کنيد به "اسناد محرمانــه خفقـان ايران با کشــف تلبيس" از
سلسـله انتشــارات اداه کـاوه بــرلن تجدید چاپ و پیشـگفتار تصحيح تکميل اسناد و
تنـظيم اعلام به وسيله ابوالفضل قاسمی، انتشارات سپهر، تهران ۱٣٥٧، ص ۱۱
[8] دکتر يونس پارسا بناب "کودتای سوم اسفند رضاخان" علم و جامعه، شماره
٢٤ ، ص ٢٧
[9] نگاه کنيد به حيـات يحيی، جلــد چهــارم تهران، انتشارات عطـار، ص ٢٥5
[10] ابوالفضل قاسمی، "تاريخچه جبهه ملی ايران"، تهران ۱٣٥٧، انتشارات حزب
ايران، ص٦
[11] Mohammad reza
pahlavi « reponse a l’histoire » albin michel, Paris p. 35
[12] ملکالشعراء بهار، "تاريخ مختصر احزاب سياسی"، ص ٧٤و ٧٨
[13] نگاه کنيد به حيات يحيی جلد چهارم چاپ، سوم تهران، انتشارات عطار، ص ٢٥٥
[14] دکتر يونس پارسا بناب، همان اثر به نقل از:
Edmond Ironside «
the diaries of major général Ironside « London 1972 p.149
[15] يحيی دولــتآبادی، حيات يحـيی، جلد چهارم، چاپ سوم، تهـران، انتشارات عطـار،
ص ٢٧٧
[16] ملکالشعراء بهار، "تاريخ مختصر احزاب سياسی"، ص۱۱
[17] يحيی دولتآبادی، حيات يحيی، انتشارات عطار، تهران چاپ سوم، جلد ٤ ص ٩٤
[18] احمد مهرداد :
« Iran quf dem weg sur dikthatur militaistierung und xiderstand 1919-1925
soak- verlarg 1976 Hannover
[19] در دامی که شورویها
برای او تعبيه ديده بودند افتاد و به دست قوای دولتی کشته شد.
[20] کسی که سر ميرزا کوچکخان
را در تهران به سردار سپه هديه کرد.
[21] سفير ايران در شوروی بود
که مدافع رضاخان در دولت مرکزی شد و اين نه سياست او بلکه از آن مسکو بود.
[22] ابراهاميان
E.Abrahamian « Iran
between two revolution » princenton university press, New Jerssy 1982 p.119
[23] حسين مکی، "تاريخ بيست ساله ايران"، جلد سوم، کتاب فروشی محمد علی
عملی، اسنفد ۱٣٢٣، تهران ص ۱٣٠
[24] يحيی دولتآبادی، جلد چهارم، تهران، انتشارات عطار، ص ٢٥٣
[25] يحيی دولتآبادی، حيات يحيی، جلد چهارم، انتشارات عطار، سال ۱٣٦۱، ص ۱٠٨
[26] گزارش ٤ فروردين ۱٣٠٤، رحيمزاده صفوی، به نقل از حسين مکی، "تاريخ بيست ساله ايران"،
ص ۱٣٤
[27] ملکالشعراء بهار، "تاريخ مختصر احزاب سياسی"، ص ۱٨٣ و حسين مکی، تاريخ
بيست ساله ايران"، جلد سوم، ص ٢٣
[28] يحيی دولتآبادی، حیات يحيی، جلد چهارم، تهران انتشارات عطار، ص ٢٨٩
[29] يحيی دولتآبادی، حیات يحيی، جلد چهارم، تهران انتشارات عطار، ص ٢٩٢
[30] حسين مکی، تاريخ بيست ساله ايران"، جلد سوم، ص ٢٤-٢٥
[31] همان اثر ص ٣۱
[32] برای اطلاع بيشتر نگاه کنيد به "اعلاميه علما" در تأييد رضاخان به
هنگام جنگ خوزستان، ص ۱٨۱، همان اثر
[33] نگاه کنيد به حيات يحيی، جلد چهارم، چاپ سوم، تهران انتشارات عطار، ص ٢٨٢
[34] نگاه کنيد به ابراهاميان، ص ۱٣۱
[35] يحيی دولتآبادی، حيات يحيی، جلد چهارم، انتشارات عطار، سال ۱٣٦۱
[36] همان اثر، ص ٢٨٦
[37] يحيی دولتآبادی، حيات يحيی جلد چهارم، تهران، چاپ سوم، انتشارات عطار، ص ٣٤٦
[38] اين ادعاهای خام، بدون احساس کوچکترين مسئوليتی همچنان پراکنده میشد بی آنکه
تصوير روشنی از فئودالیسم یا بورژوازی در ايران داشته باشند و بی آن که تحقيقی
درباره فئوداليسم یا بورژوازی در ايران انجام داده باشند. اين تفکرات قالبی
کمونيسم را در ايران به آن جا کشانيد که امروز میبينيم.
[39] يحيی دولتآبادی، حيات يحيی، جلد چهارم، تهران چاپ سوم، انتشارات عطار، ص ٣٤٦
[40] نگاه کنيد به حسين مکی، "تاريخ بيست ساله ايران"، جلد سوم، ص ٣٩۱
[41] تدين، آخوندی بود از
خراسان که به دنبال استعفای موتمنالملک از رياست مجلس، اکثريت با انتخاب رييس
جديد مخالفت کرد، پس تدين که نايب رئيس مجلس بود به رياست رسید.
[42] حيات يحيی، يحيی دولتآبادی،
جلد چهارم، ص ٣٨٢
[43] حيات يحيی، يحيی دولتآبادی،
جلد چهارم، ص٣٨٦
[44] آبراهاميان،
E.Abragaluab « Iran
between two Revolution » princetion University presse, New jersey , p.p.139,140
[45] خسرو شاکری، "اسناد تاريخی جنبش کارگری و سوسيال دموکراسی و کمونيستی
ایران"
[46] تايمز، لندن، ٢٤ فوريه ۱٩٢٦
[47] يحيی دولتآبادی، "حيات يحيی يا تاريخ عصر حاضر"، جلد سوم ص ٣٢٥ و
٣٤٣، چاپ تهران،
انتشارات عطار
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen