14.2.13

معنای انقلاب دراندیشه هانا آرنت



معنای انقلاب دراندیشه هانا آرنت


 هاناآرنت بانگارش آثارمختلفی در زمینه مسائل سیاسی همچون خشونت، انقلاب، ریشه های توتالیتاریسم و... در زمره مهمترین متفكران سیاسی قرن بیستم قلمداد می گردد.
آرنت از انقلابها به عنوان “یگانه وقایع سیاسی كه مارا مستقیماوبه شكلی ناگزیر با مسئله شروع وآغاز مواجه می كنند” دفاع می نماید. جنبه پرشكوه انقلاب در نظرآرنت كوشش آن برای ساختن آغازی تازه وآزاد در اجتماع انسانی است. از نظراو انقلاب در بهترین حالتش جنگیدن علیه ظلم یارهایی ازاستثمارنیست بلكه انقلابها در صورتی مشروعند كه به آرمان آزادی انسانی دسترسی پیدا كنند. اوهمچنین انقلاب را چیزی بالاتر از یك شورش موفقیت آمیز می‌داند ومعتقدست در هركودتا یا جنگ داخلی نباید به دنبال انقلاب بود، قدر مشترك همه این پدیدارها با انقلاب این است كه جملگی با خشونت به وجود می آیند و همین سبب شده آنها را با انقلاب یكسان بدانند ولی خشونت هم مانند دگرگونی به تنهایی برای توصیف انقلاب كافی نیست. هنگامی می‌توان از انقلاب سخن گفت كه دگرگونی به معنای آغازی تازه وخشونت به منظور تشكیل حكومت به شكلی نو وایجاد سازمان سیاسی جدیدی برای جامعه به كار رود كه در آن رهایی از ستمگری به قصد استقرار آزادی صورت پذیرد. وقتی انقلابها غرق در اندیشه رهایی از ظلم یا عامل ظلم می‌شوند هدف خود را كه آغازی تازه است زیر پا می‌گذارند زیرا از این جهت انقلاب از داشتن تصوری برای آینده تهی می ماند. 

آرنت سپس به تبار شناسی واژه ولفظ انقلاب می‌پردازد و یكی از راههای تعیین زمان تولد این‌گونه پدیدارهای كلی تاریخی را این می‌داند كه ببینیم در چه هنگام لفظی كه به این پدیدار دلالت می‌كند برای نخستین بار ظاهر شده است. در سده هفدهم این واژه برای نخستین باربه صورت یكی از اصطلاحات سیاسی به كار رفت كه به طور ضمنی به بازگشت به نظمی كه از پیش تعیین شده است اشاره می‌كرد. هنگامی كه در جریان انقلاب فرانسه و آمریكا بازیگران متوجه شدند كه بازگشت ناممكن است و باید به كاری نو دست زد كلمه انقلاب معنایی جدید كسب كرد. ‌
آرنت به وجود تفاوت هایی بین جنگ و انقلاب اشاره می كند ومعتقد است كه جنگ یكی از كهن‌ترین پدیدارهادر تاریخ مدون بشر است در حالی‌كه انقلاب در معنای درست، تا پیش از عصر جدید وجود نداشت ویكی از تازه ترین داده های عمده سیاسی محسوب می‌شود وبر خلاف انقلاب هدف جنگ به ندرت با مفهوم آزادی پیوند داشته است. اما وی این دو پدیده را بدون عامل سوم یعنی خشونت قابل تصور نمی‌داند و همین خصیصه خشونت را برای متمایز ساختن جنگ و انقلاب از سایر پدیده های سیاسی كافی می‌داند وی به جنبه دیگر در انقلابهای جدید اشاره می‌كند وآن تاثیر انكار ناپذیر مسئله اجتماعی در همه انقلابها است كه از دیدگاه اوبراین اساس می‌توان برای انقلاب سابقه ای در دوران پیش از عصر كنونی پیدا كرد. ‌
آرنت از انقلاب فرانسه به عنوان نمونه كلاسیك انقلابی بالقوه یاد می‌كند كه با غرق شدن در جنگ علیه فقر و بدبختی از آغازی تازه محروم ماند زیرا زمانی كه توجه به جای ایجاد فضایی تازه برای آزادی معطوف رها كردن عده زیادی از رنج وبدبختی شود فرصت برای تدارك نهادها و كانال ‌های تازه ی مبادله عقاید ازبین می‌رود. زیرا همبستگی براساس بدبختی ها هرگز نمی تواند پایه ای محكم وقابل اتكا برای عمل سیاسی باشد. ‌
آرنت گمان می‌كرد انقلاب آمریكا در مقایسه با انقلاب فرانسه موفق تر عمل كرده است. اوموفقیت انقلاب آمریكا را نتیجه وفور نعمت در دنیای جدید می‌دانست كه باعث شده بود آمریكا ییها از فقر و بدبختی كه درانقلاب فرانسه چشمگیر بود رهایی پیدا كنند. آنها انقلاب را برای تحقق هیچ هدف از پش تعیین شده ای نظیر جامعه عادل یا برابر نمی خواستند بلكه انقلاب را برای ایجاد انجمن عمومی باز و بی انتها طلب می‌كردند و از این رو به حس خوشبختی دست یافتند. آرنت معتقد بود این فضاهای عمومی باعث می‌شود كه مردم به شكل گسترده در آن راه داشته باشند و از میان آنان نخبگانی انتخاب شوند كه ازنظر سیاسی بهترین افراد هستند. وی به حق رای عمومی اعتقاد نداشت ومعتقد بود بر این اساس كسانی نخبگان را به مناصب سیاسی رسانده اند كه نه عقاید ناشی از علم دارند ونه علاقه ای جدی واصیل به سیاست