تحلیل رویکردهای ایدئولوژیک رژیم در عرصه داخلی و خارجی در گفتوگو با مهدی
خلجی
توسل به انگارههای
موعودگرایانه از مهمترین اهرمهای ایدئولوژیک جمهوری اسلامی برای مشروعیت بخشی به
خود است. دولت احمدی نژاد نمونه عریان استفاده حکومت از مسئله ظهور به مثابه یک
دستور کار مشخص سیاسی برای اداره امور داخلی و خارجی کشور بود. احمدی نژاد اکنون
به خانه اش در نارمک بازگشته اما سایه مهدی موعود همچنان بر سپهر سیاست در ایران سنگینی
میکند. چه نسبتی میان انگارههای آخرالزمانی و اقتدارگرایی نهفته در ذات جمهوری
اسلامی وجود دارد؟
طی ۸ سال گذشته اتخاذ سیاست
تهاجمی و ماجراجویانه در نظام بین الملل آن روی دیگر سکه اقتدارگرایی در داخل کشور
بوده است اما با روی کار آمدن دولت جدید، جمهوری اسلامی تن به ساز و کار دیپلماسی
داده است. آیا این رژیم سرانجام به قواعد الزام آور نظام بین الملل تن خواهد داد؟
آیا روحیه «انقلابی» رهبر ایران به او اجازه خواهد داد تا با توافق ژنو و ساز و
کار دیپلماسی کنار آید؟ با این شرایط چه آیندهای در انتظار سیاست خارجی ایران
خواهد بود؟
اینها و سوالاتی از این
دست را در گفتوگویی مختصر و مفید با «مهدی خلجی» پژوهشگر امور دینی و نویسنده
کتاب «نظم نوین روحانیت در ایران» در میان گذاشتهایم:
زمانه: طی ۸ سال اخیر از یک سو مسئله
ظهور منجی همچون یک گفتار سیاسی بر دیدگاه و عملکرد دولت سابق (احمدی نژاد) حاکم
بوده است و از سوی دیگر فشار بر جامعه مدنی، سرکوب اقلیتها و تلاش برای ایجاد نوعی
«تسطیح اجتماعی» نیز از سوی دولت و حاکمیت دنبال شده است. به نظر شما آیا نسبتی
میان انگارههای آخرالزمانی و اقتدار گرایی سیاسی در جمهوری اسلامی وجود دارد؟
اساساً این انگاره چه نسبتی میتواند با جامعه متکثر ایران در عصر مدرن داشته
باشد؟ وجوه توتالیتر و غیریت ساز انگاره آخرالزمانی چه تاثیری بر فرایند توسعه
سیاسی جامعه ایران طی چند دهه اخیر داشته است؟
مهدی خلجی: انقلاب
ایران، جنبشی آخر زمانی و آرمانشهرخواهانه بود، چه در وجه مذهبیاش چه در وجه
عرفیاش. شکلهای گوناگونی از ایدئولوژی آخر زمانی در جمهوری اسلامی راه یافت که
بسیاری از آنها هنوز هم وجود و تداوم دارند. آخرزمانگرایی، هم در ایدئولوژی راست
هم در ایدئولوژی چپ، حضوری نیرومند دارد. احمدینژاد نمایندهی شاخص یکی از روایتهای
چپ از آخرزمانگرایی بود و آیت الله خامنهای نمایندهی سرآمد روایت اصلی جناح
راست جمهوری اسلامی از ایدئولوژی آخرزمانی. روایتهای گوناگون از آخرزمانگرایی در
درون جمهوری اسلامی گاه با هم میستیزند، گاه با هم میسازند. در نهایت، هر چقدر
آخرزمانگرایی، چه نسخهی راست چه روایت چپ آن، قدرت بیشتری داشته باشد، روند
توسعهی سیاسی کندتر و دشوارتر خواهد بود. شالودهی اصلی همهی ایدئولوژیهای
آخرزمانی، کشیدن مرزی عبورناپذیر میان حق و باطل، دوست و دشمن و خیر و شر است. این
دوگانهانگاری به صورت نبردی دائمی میان این دو نیرو تعبیر میشود که سرانجام باید
به پیروزی حتمی خیر یا حق بینجامد. به میزانی که گرایش آخرزمانی توان و رمق دارد،
گفتوگو و مدارا و گشودگی به روی دیگری کمرنگ یا ناممکن میشود. حرکت به سمت
جامعهی مداراگر و دموکراتیک باید همراه شود با آگاهی از سازوکارهای دشمنسازانه،
خشونتپرورانه و «غیر» تراشانهی ایدئولوژی آخرزمانی و کوشش برای خنثا کردن این
سازوکارها.
به نظر شما چرا علیرغم
تغییر دولت و همزمان با انتشار منشور حقوق شهروندی از سوی دولت جدید همچنان نقض
حقوق بشر و آزار اقلیتها (به عنوان مثال حمله ماموران امنیتی به کلاس درس
دانشجویان محروم از تحصیل بهایی در کرج در آستانه گزارش صد روزه دولت) در ایران
ادامه دارد؟ چرا فرقهها و اقلیتهایی که دستور کار مشخص سیاسی را به پیروانشان
القا نمیکنند (مثل دراویش گنابادی، اهل حق و بهائیان) از سوی حاکمیت با اپوزیسیون
سیاسی در یک ردیف قرار گرفته و به یک سان طرد و سرکوب میشوند؟
جمهوری اسلامی بر فریبی
ساختاری و بنیادی استوار است: آن بخش اصلی که دستاندرکار سرکوب است، با انتخابات
یا هیچ فرایند دموکراتیک دیگری تغییر عمدهای نمییابد؛ ولی همین جمهوری اسلامی میتواند
مردم را به امید تغییر جدی پای صندوقهای رأی بکشاند و مشروعیت دموکراتیک خود را
ترمیم کند. رئیس جمهوری در بهترین حالت بر بخشی – نه همهی – قوهی مجریه سلطه
دارد. مهار دستگاه اطلاعاتی، تبلیغاتی، قضایی، پلیسی، نظامی و امنیتی در دست رهبر
جمهوری اسلامی و حلقهی قدرت اوست. این حلقهی قدرت با هیچ انتخاباتی تغییر نمیکند،
ولی انتخابات و محصولات آن مانند رییس جمهوری میتوانند به آن حلقهی قدرت،
مشروعیت ظاهری ببخشند یا دست کم، آن را از فروپاشی یا بحرانهای شکننده مصون
بدارند. بنابراین، حتا صادقترین و دموکراتترین رئیس جمهوری، قادر نیست ماشین
سرکوب را در جمهوری اسلامی متوقف کند، اما متأسفانه میتواند آن را در برابر
فشارهای محدودساز داخلی و خارجی حفاظت نماید.
همانطور که اشاره کردید
به دلیل ویژگی آخرالزمانی و آرمانشهرخواهانه جمهوری اسلامی سیاست خارجی این رژیم
از بدو پیدایش تاکنون میان دو انگاره «انقلابی گری» و «حفظ وضع موجود» سرگردان
بوده است به این معنا که گاه در صدد تجدید نظر در توازن قوای منطقه و جهان از طریق
«صدور انقلاب» بوده و گاه به دیپلماسی تن داده است. رهبر ایران به وضوح خود را
«انقلابی» معرفی میکند اما همزمان (و البته با اکراه) به توافق ژنو تن میدهد. به
نظر شما آیا جمهوری اسلامی قادر خواهد بود سرانجام به سنتزی میان این دو انگاره
دست یابد؟ و حداقل در عرصه سیاست خارجی خود را از سرگردانی استراتژیک برهاند؟
من ترجیح میدهم به جای
«جمهوری اسلامی» از «آیت الله خامنهای» سخن بگویم. تا زمانی که آیت الله خامنهای
رهبر جمهوری اسلامی است و نقش تعیینکنندهای در سیاست ایران دارد، این دوگانگی از
میان نخواهد رفت. آیت الله خامنهای، از یک سو خود را رهبر جمهوری اسلامی و از سوی
دیگر رهبر مسلمین جهان میداند. این دو با هم ناسازگارند و به همین سبب است که در
عمل همیشه کفهی منافع ایدئولوژیک سنگینتر از کفهی منافع ملی بوده است. روشن است
که منافع ملت ایران با منافع مسلمین جهان لزوماً همواره تطابق ندارد. منافع ملی
ایران را واقعیتهای اقتصادی و استراتژیک و امنیت ملی ایران تعریف میکند نه عقائد
مذهبی – که از قضا ایرانیان شیعه در جهان اسلام و حتا در جهان تشیع هم در اکثریت
نیستند. از «مسلمین»، در مقام واحد سیاسی یگانه، به هیچ روی سخن نمیتوان گفت.
با این همه، آیت
الله خامنهای سیاستمدار محتاطی است؛ یعنی تصمیمهای قاطع و رادیکال آشکار نمیگیرد
تا بهانهای واضح و قطعی به دست کشورهای دیگر برای رویارویی بدهد. اما این به
معنای مصونیت او در برابر خطای محاسبه نیست. اساساً دیکتاتوریها به دلیل سرشت
خود، اعتمادبهنفس کاذب، عظمتطلبی کودکانه و توهم دربارهی قدرت خود و قدرت
دشمنان و محدودبودن و مخدوش بودن منابع اطلاعات و تحلیل، بیشتر از دموکراسیها،
در معرض خطای محاسباتی هستند. این خطای محاسباتی میتواند پیامدهایی را به
باربیاورد که خودکامگان مدتها برای پیشگیری از آن برنامهریزی میکردند و وقوع
آن را خط قرمز خود میدانستند.
اگر بخواهیم دقیق تر سخن
بگوییم؛ پذیرش آتش بس و قطعنامه ۵۹۸ در دهه ۱۹۸۰ از سوی جمهوری اسلامی
هیچگاه منجر به پیوستن این دولت به نظام جهانی به عنوان یک عضو عادی سازمان ملل
نگردید و اصطکاک این رژیم با نظم موجود منطقهای و جهانی تا امروز پا برجاست، ضمن
اینکه در سال ۲۰۰۳ نیز پذیرش تعلیق غنی
سازی اورانیوم از سوی نظام شش ماه بیشتر دوام نیاورد، آیا فکر میکنید توافق اخیر
ژنو نیز به چنین سرنوشتی دچار خواهد شد؟ به این معنی که این توافق قربانی «سرگیجه
استراتژیک» رژیم میان پارادوکس «تجدیدنظرطلبی در سیاست خارجی» و «تن دادن به قواعد
حضور و کنش در نظام بین الملل» خواهد شد؟
همین طور است. با
اظهارنظرهای اخیر آیت الله خامنهای، بسیار بعید است که مذاکرات به نتیجهای نهائی
برسد. دشمنی میان ایران و غرب در سایهی رهبری آیت الله خامنهای تداوم خواهد
یافت، چون این دشمنی به یکی از پایههای اصلی هویت سیاسی آیت الله خامنهای بدل
شده است. آیت الله خامنهای در شرایط کنونی تصور میکند که حملهی نظامی آمریکا یا
اسرائیل به تأسیسات هستهای نامحتمل است و جهان در چنان بحرانی اقتصادی به سر میبرد
که توان تحمل تحریمهای اقتصادی علیه ایران را ندارد و ایران برگ برندهی نفت و
گاز را در دست گرفته است. این مقدمات او را به این نتیجه میرساند که هیچ شتاب یا
انگیزهای نیرومند برای کوتاهآمدن یا توقف در برنامهی هستهای نباید در میان
باشد. آقای خامنهای احتمالاً باور دارد تنها توانایی نظامی هستهای است که میتواند
مشکل به رسمیتشناختهشدن جمهوری اسلامی از سوی غرب و رفع کامل تحریمها را حل
کند. شاید تا اندازهای هم حق با او باشد. همهی اینها باعث میشود او در تلقی
خود به مثابهی رهبر مسلمین و حتا مستضعفین جهان راسختر شود.
انگاره تجدید نظر طلبی در
نظام بین الملل همواره از گفتارهای آخرالزمانی الهام گرفته است، در جهان معنایی
سیاستمداران جمهوری اسلامی رخدادهایی چون انقلاب ۵۷، جنگ با عراق، به قدرت
رسیدن آیت الله خامنهای پس از مرگ آیت الله خمینی و اخیراً برنامه بلندپروازانه
هستهای ایران در نسبتی نزدیک با مسئله ظهور تفسیر شدهاند. به نظر جنابعالی سایه
امام زمان تا کی بر فراز سیاست در جمهوری اسلامی باقی خواهد ماند؟
تا زمانی که در ایران،
تشیع، مذهب رسمی حکومت است، امام زمان از پایههای اصلی سیاست خواهد بود. اما
آخرزمانگرایی نه خاص تشیع است، نه ویژهی دین. روایتهایی غیرشیعی و غیردینی از
این ایدئولوژی وجود دارد که میتواند صورتی مارکسیستی یا نومحافظهکارانه بیابد.
آخرزمانگرایی تنها خطایی معرفتی نیست. به معضل هویت و فقدان امنیت و نیاز امید به
آینده پیوند دارد؛ یعنی ریشههای نیرومند روانی-اجتماعی-سیاسی آن را ضرورت و هستی
میدهد. در ایران، اگر مذهب هم از سیاست رخت ببندد، به محض وجود آن زمینههای
روانی-اجتماعی-سیاسی، آخرزمانگرایی از نو ظهور میکند و شکلهایی از اقتدارگرایی
و بیمدارایی را مشروعیت میبخشد. از این رو، مبارزه با آخرزمانگرایی، علاوه بر
نقد نظری، باید همراه باشد با تلاش برای یافتن مبانی و عناصری دموکراتیک برای
تعریف هویت و تأمین امنیت و ایجاد امید به آینده برای مردم.
بهاره اسدیان
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen