|
|
|
|
گفتوگو با دكتر انورخامهيي
درباره پنجاه و سه نفر و تقي اراني
«دكتر اراني به اعتراف خود
پيروان مكتب ماترياليسم ديالكتيك از بهترين دانشمندان اين مكتب است در سرمقاله
شماره بهمن ماه 1327 مجله مردم نشريه تئوريك حزب توده ايران مينويسد اراني از
لحاظ وسعت معلومات و جامعيت علمي بينظير است... با آنكه تقريبا پانزده سال از مرگ
دكتر اراني ميگذرد هنوز طرفداران ماترياليسم ديالكتيك در ايران نتوانستهاند
بهتر از او بنويسند. دكتر اراني در اثر آشنايي به زبان و ادبيات فارسي و آشنايي
فيالجمله به زبان عربي ماترياليسم ديالكتيك را سر و صورتي بهتر از آنچه ماركس و
انگلس و لنين و غيرهم داده بودند داده است و از اين جهت كتابهاي فلسفي وي بر
كتابهاي فلسفي پيشينيانش برتري دارد.» (شهيد مرتضي مطهري در اصول فلسفه و روش
رئاليسم، مقدمه جلد اول). تقي اراني (1318-1282 هـ . ش.)
هنگام مرگ تنها 36 سال سن
داشت، اما با وجود اين سن كم سردسته يكي از نام آورترين گروههاي تاريخ سياسي
معاصر ايران يعني 53 نفر بود، گروهي كه بدون ترديد بزرگترين حزب سياسي ايران
جديد يعني حزب توده از دل آن بر آمد. اراني خود اما حضور نداشت تا فعاليتهاي
اين حزب را ببيند، چه برسد كه بخواهد كارنامه ايشان را ارزيابي كند. اما حزب از
مصادره نام اراني دريغ نورزيد و همواره و همه جا او را به نفع خود بازنماياند.
پيرامون زندگي اين روشنفكر معاصر كه بي ترديد وجه نظري و تئوريكاش (دست كه به
شهادت آنچه در ابتدا به نقل از شهيد مطهري آمده) بر فعاليتهاي ديگرش غلبه ميكرد،
بسيار كم ميدانيم. جز كتاب «تقي اراني در آيينه تاريخ» نوشته خسرو شاكري كه
مجموعهيي از اسناد درباره زندگي اوست، كتاب مستند و تحقيقي ديگري درباره او به
فارسي موجود نيست. چندي پيش (14 بهمن) سالروز درگذشت دكتر تقي اراني در زندان
رضاشاه بود. به همين مناسبت به سراغ تنها بازمانده گروه 53 نفر رفتيم، دكتر انور
خامهيي به يقين تاريخ زنده معاصر ايران است. او در 96 سالگي همچنان از حافظهيي
دقيق برخوردار است و به خوبي روزهايي را كه در دبيرستان شاگرد دكتر اراني بوده
به خاطر دارد. گفتوگوي ما در يك صبح سرد زمستاني در منزل دكتر انورخامهيي در
كرج، از خاطرات او درباره اراني آغاز و به نقد چپ گرايي روشنفكران ايراني و
پيامدهايش منجر شد. انور خامهيي معتقد است كه روشنفكراني چون اراني اگرچه نيت
شان پاك بود، اما راهي غلط را پيمودند.
ماركسيستها معتقد به برابري
انسانها بودند و ميگفتند كه كارگر با سرمايهدار برابر است. اين افكاري است كه
از زمان افلاطون و ارسطو هم مطرح بوده است، اما اين انديشهها در جامعه روسيه
عملي شد، نتيجهاش استالين شد كه ديكتاتوري خشن بود. بنابراين من معتقدم كه نه
كمونيست شدن ما و نه ماركسيست شدن ما شكل درستي داشت
نخستين آشنايي شما با دكتر اراني به چه زماني باز ميگردد؟
من اولين بار دكتر تقي اراني را در مدرسه متوسطه يا دبيرستان امروزي ديدم، تا
پيش از آن اصلا ايشان را نميشناختم. آن زمان در تهران چهار دبيرستان بود. دكتر
اراني دست كم در سه تا از اين دبيرستانها فيزيك سال آخر را تدريس ميكرد، يعني
ايشان درسي را كه تدريسش سخت بود، تدريس ميكرد. مدرسه ما در منطقه خيابان
اميريه بود و من ديپلمم را در آنجا گرفتم. انصافا هم خوب تدريس ميكرد. البته در
آن زمان دانشآموزان هم به علت دشواري درس فيزيك چندان دبير فيزيك را دوست
نداشتند و حتي به شوخي تصنيفهايي براي او ساخته بودند. آن روزگار كلاس پنجم از
دشوارترين سالها بود، چون در اين سال چند درس جديد به درسهاي ما مثل حساب
استدلالي و هيئت اضافه ميشد، اما من اين كلاس را به طور جهشي خواندم. يعني بعد
از امتحانات خرداد سال چهارم، تقاضا كردم و در انتهاي تابستان در امتحانهاي
تجديديهاي سال پنجم شركت كردم و قبول شدم. سال ششم خدمت دكتر اراني رسيدم و با
ايشان آشنا شدم. خيلي هم از ايشان خوش مان نميآمد، چون درس فيزيك سخت و خشك است
و در مدارس ما آزمايشگاه هم نبود، به همين دليل چندان با اين درس و معلمش ميانه
خوبي نداشتيم.
نحوه تدريس دكتر اراني چطور بود؟
تدريسش با ساير معلمان فرق ميكرد، سوال نميپرسيد و مدام از بچهها نميپرسيد
«فهميديد؟»، كار خودش را ميكرد. شيوه خاصي براي تدريس داشت، فرمولها را مينوشت
و اثبات آنها را مينوشت. او به عنوان معلم ميان شاگردان رغبتي برنميانگيخت.
دانشآموزان به برخي معلمان علاقهمند بودند، برخي ديگر هم در درس دادن سختگير
بودند، اما اراني جزو هيچ كدام از اين دو دسته نبود و شاگردان حساب زيادي برايش
باز نميكردند و حتي برايش شعري ساخته بودند. موي دكتر اراني تقريبا ريخته بود و
جلوي سرش طاس بود و از موي پشت سرش به جلو شانه ميزد. به همين خاطر آقاي محمود
دوايي، يكي از همشاگرديها، قصيده مفصلي درباره همه معلمان سروده بود كه يكي از
بندهايش كه مربوط به دكتر اراني هست، به خاطرم هست: اراني نه بلكه بوراني ست
اين/ كه خود دكتر شارلاطاني ست اين/ از آن موهاي دم اردكي/ هويداست كم فكر و
ازبكي! اين شعر وضعيت دانشآموزان نسبت به ايشان را نشان ميدهد. البته آقاي
دوايي از شاگردان خوب و علاقهمند به علوم طبيعي بود و در خانهاش آزمايشگاه
شيمي ساخته بود. اما دانشآموزاني كه «سرشان بوي قورمه سبزي ميداد»، يعني كساني
كه از مسائل اجتماعي و سياسي سر در ميآوردند و توقع شان از معلم بالا بود، به
دكتر اراني علاقهمند ميشدند. او به ندرت از دانشآموزان سوال ميكرد. البته در
نمره دادن سختگير بود.
آيا شما هم جزو اين دسته اخير بوديد؟
بله، بر اساس سوالهايي كه از من كرده بود، فهميده بود كه من با بقيه دانشآموزان
فرق ميكنم. او ميدانست كه من سال پنجم را جهشي خواندهام و در كلاسش از
شاگردان نخبه تلقي ميشدم. به همين خاطر وقتي ميخواست ببيند كه دانشآموزان
مطلبي را متوجه شدهاند يا خير، از من ميپرسيد و من بار ديگر مطلب را توضيح ميدادم.
البته دكتر اراني با ميرزا ابوالقاسم نراقي رابطه خيلي خوبي داشت. اين دو از
دوران تحصيل در مدرسه دارالفنون با هم همشاگردي بودند. من هم با ميرزا ابوالقاسم
خان قوم و خويش بودم. به همين خاطر ميرزا ابوالقاسم سفارش من را به دكتر اراني
كرده بود و به ايشان گفته بود كه پدر خامهيي، از مشروطهطلبان و آزاديخواهان
بوده است و خودش هم هميشه شاگرد اول بوده است. به همين خاطر دكتر اراني از اول
سال به من توجه خاصي داشت. همين امر سبب شد كه برخلاف ديگر شاگردان كه علاقهيي
به دكتر اراني نداشتند، رابطهاش با من بد نباشد. البته من هم ميدانستم كه دكتر
اراني در آلمان درس خوانده و دكترايش را با نمره خوب گذرانده است. اما در كل من
هم زياد با ايشان احساس راحتي نميكردم. در حالي كه او از ابتدا به من توجه خاصي
داشت.
از چه زمان شما به طور خاص به انديشههاي سياسي و اجتماعي دكتر اراني علاقهمند
شديد؟
دليل خوشبين شدن من به دكتر اراني اين بود به خاطرهيي درباره برادرم باز ميگردد.
برادر من آدم عجيب و غريبي بود و در زندگياش كارهايي ميكرد كه پدر و مادرم
چندان دل خوشي از او نداشتند، رابطه برادري ما هم چندان تنگاتنگ نبود. آن زمان
من در كلاس ششم متوسطه بودم و داشتم خودم را براي ديپلم آماده ميكردم. يك روز
عصر كه از مدرسه به خانه آمدم، ديدم برادرم مجلهيي ميخواند. من هم مشغول به
كارهاي خودم بودم، بعد كه مطالعهاش تمام شد، از من پرسيد «انور تو اراني را ميشناسي؟»
من از اين سوال بسيار تعجب كردم، چون برادرم درباره امور درسي من هيچوقت
اظهارنظر نميكرد و خودش هم اهل درس خواندن نبود و بعد از پنجم متوسطه درسش را
رها كرد كه همين امر سبب شده بود كه مورد تحقير پدرم قرار بگيرد! چون پدرم
روزنامهنگار بود، اما برادرم از نويسندگي بيزار بود! خلاصه به او گفتم «بله،
دكتر اراني معلم فيزيك ما است». او گفت دكتر اراني مجلهيي به نام دنيا منتشر ميكند
كه با ساير مجلهها متفاوت است. من البته تا آن زمان اسم اين مجله را نشنيده
بودم. بعد از اينكه برادرم مجله را كه از كتابخانه ابنسينا خريده بود، خواند،
آن را برداشتم و سخت راغب بودم ببينم كه اين چه مجلهيي است كه اولا برادر من
به آن علاقهمند است و ثانيا دكتر اراني به عنوان معلم ما آن را منتشر ميكند.
بعد از اينكه براي اولين بار مجله دنيا را خوانديد چه تاثيري بر شما گذاشت؟
وقتي آن را تورق ميكردم، سرمقالهيي از دكتر اراني در شماره اول اين مجله را
خواندم و حيرت زده شدم. او در اين مقدمه به شيوهيي بسيار زيبا و گويا مرام و
سبك مجله دنيا و تفاوت آن با ساير مطبوعات را شرح داده بود، طوري كه من سخت جذب
آن شدم و آن را به ساير دوستانم هم معرفي كردم. اين سرمقاله در ديگران هم بسيار
تاثيرگذار بود، طوري كه يكي از دوستان ما كل اين سرمقاله را از بر شده بود. به
هر حال مواجهه با دنيا سبب شد كه دريابم كه دنيا با ساير مجلات آن روزگار مثل
يغما تفاوت جدي دارد و جنمش با آنها يكسان نيست.
غير از سرمقاله دكتر اراني چه مطالب ديگري در اين مجله شما را جذب كرد؟
در آن شماره مقاله نسبتا سادهيي درباره «دترمينيزم و اندترمينيزم» يا «عليت و
غاييت» كه در آن طرز تفكر علي را شرح داده بود و قانونمندي علمي را شرح داده
بود. بعد از خواندن اين دو مطلب سخت علاقهمند شدم كه با دكتر اراني نزديك شوم.
بعد از اولين كلاس فيزيكي كه بعد از اين ماجرا داشتيم، نزد دكتر اراني رفتم و به
ايشان گفتم كه مجله شما را خواندم. ايشان پرسيد: «خوشت آمد؟» من هم خيلي تعريف
كردم و گفتم دوست دارم شما را بيشتر بشناسم. دكتر اراني هم گفت كه «من هر هفتهيي
چهارشنبه شب در خانهام هستم و از سر شب تا ساعت نه يا ده هر كس با من كاري
خصوصي يا عمومي داشته باشد، وقت ميگيرد به خانهام ميآيد و سوال يا مسالهاش
را مطرح ميكند. تو هم ميتواني بيايي و سوالت را مطرح كني.» خلاصه آدرس خانهاش
را گرفتم و اين آغاز آشنايي جديتر و نزديكتر من با دكتر تقي اراني بود. و گرنه
پيش از آنچنان كه گفتم نظر چندان مثبتي نسبت به ايشان نداشتم.
در اين جلسات چه اتفاقي افتاد كه با دكتر اراني نزديكتر شديد؟
يك شب وقتي جلسه عمومي تمام شد، دكتر اراني به من گفت كه بمان تا بعد از جلسه با
تو صحبت دارم. من آن شب تا ساعت نه در خانه دكتر اراني نشستم و بعد از رفتن بقيه
به ايشان گفتم كه آقاي دكتر من بايد بروم، ديروقت است و خيابانها ناامن است. آن
زمان من نوجواني شانزده- هفده ساله بودم و خانه ما در كوچه قجرها در خيابان ري
بود و خانه دكتر اراني نزديك قصر سلطنتي بود. ايشان بعد از جلسه نظر من را
درباره مجله دنيا پرسيد. من هم از ميزان علاقهام به اين مجله گفتم. دكتر اراني
بعد از گوش كردن به حرفهاي من گفت اين مطالبي كه در مجله خواندي، حرفهاي اصلي
ما نيست. ما نميتوانيم حرفهاي خودمان را صاف و پوست كنده بنويسيم و بنابراين
حرفمان را در لفافه ميزنيم. ما حرف اصليمان را زماني ميتوانيم بزنيم كه
حكومت عوض شده باشد. اين سخنان باعث شد كه بسيار تعجب كنم. البته خانواده ما
هميشه در سياست بودند و از سياست ترسي نداشتند، اما اينكه دكتر اراني از سياست
حرف بزند، برايم بسيار عجيب بود.
آيا در همان جلسههاي چهارشنبهها بود كه نخستين جرقههاي تشكيل گروه 53 نفر به
وجود آمد؟
بله، ايرج اسكندري و بزرگ علوي تقريبا هميشه در آن جلسات بودند. بعد هم كسان
ديگري در اين جلسات شركت ميكردند و اين زمينه جذب اشخاص را فراهم كرد. البته
طرز كار به اين شكل بود كه دكتر اراني افراد را در نظر ميگرفت و توجه ميكرد كه
چه كسي اهل مطالعه و بحث است. بعد از اينكه اشخاص را در جلسات خصوصي يا كافهها
پيدا ميكردند، آنهايي را كه احساس ميكردند، عقايد مشتركي دارند، انتخاب ميكردند.
مثلا در كافهها گروهي كه انديشههاي ديني داشتند، با آنها كه درباره مسائل
سياسي-اجتماعي بحث ميكردند، جدا مينشستند. دكتر اراني هم با دوستانش مثل ايرج
اسكندري، مسعود فرزاد و بزرگ علوي به اين محافل رفت و آمد ميكرد.
آيا به خاطر داريد اين كافهها چه نام داشتند؟
بله، ابتدا كافهيي بود در لاله زار كه بعدا صاحبش كافه فردوسي را ساخت. اين
كافهها پاتوق روشنفكران و نويسندگان بود و مينشستند و بحث ميكردند و اگر كسي
را ميديدند كه موافق طبع شان است، او را جذب ميكردند.
آيا بحث درباره ماركس و ماركسيسم در همان جلسات صورت گرفت؟
بله، در آن جلسات خصوصي دكتر اراني كساني را كه خودش يا ايرج اسكندري در
دادگستري پيدا ميكرد را جمع ميكرد و با ايشان صحبت ميكرد.
اين گروهي كه جمع ميشدند، آيا ربطي به حزب كمونيست ايران هم داشتند؟
خير. البته هم دكتر اراني و هم ايرج اسكندري زماني كه در اروپا بودند (دكتر
اراني در آلمان و ايرج اسكندري در فرانسه)، توسط مرتضي علوي كه خودش سابقه
فعاليت سياسي داشت و آزاديخواه بود و بعد از انقلاب كمونيستي به شوروي رفته بود،
با انديشههاي ماركسيستي آشنا شده بودند. البته چهرههايي چون ابوالقاسم لاهوتي
و مرتضي علوي از سال 1299 حزب كمونيست ايران را تاسيس كرده بودند كه در سال 1310
منحل شد. اما پيش از اين تاريخ اين حزب فعال بود و با احزاب كمونيستي بين المللي
ارتباط داشت. به اين ترتيب كه حزب كمونيست در نقاط مختلف دنيا افرادي را كه
باهوش بودند و به مسائل سياسي- اجتماعي حساس بودند را شناسايي و جذب ميكرد و به
حزب كمونيست منطقه شان معرفي ميكرد. افرادي مثل دكتر اراني و ايرج اسكندري
همچنين سرنوشتي داشتند. دكتر اراني هم به همين ترتيب به انديشههاي ماركسيستي
علاقهمند شده بود.
اين گرايش به كمونيسم تا چه اندازه متاثر از رشد اين انديشهها در شوروي بود؟
اين علاقه ربطي به كمونيست بودن شوروي نداشت. البته شوروي در آن زمان قدرت بزرگي
بود، اما علاقه اراني به انديشههاي چپ، ربطي به انزجار از قدرت انگليس و امريكا
و طرفداري از شوروي نداشت. علاقه اراني با عقايد ماركسيستي ربطي به آنچه بلشويكهاي
روسي ميگفتند، نداشت. بعدها توسط علوي است كه متوجه اين شباهت ميشود. بنابراين
علاقه دكتر اراني به انديشههاي ماركسيستي به دوران زندگياش در آلمان باز ميگردد.
بعد از ظهور و به قدرت رسيدن هيتلر در آلمان كمونيستهاي شناخته شده ديگر نميتوانستند
در اين كشور بمانند. اما اين جوانان كه شناخته نشده بودند، در اين كشور ماندند.
اين جوانان براي سازماندهي كسي را نداشتند، تا اينكه مرحوم ابوالقاسم لاهوتي را
براي اين كار انتخاب كردند. البته لاهوتي كمونيست بود و حتي به شوروي گرايش
داشت، اما آشنايي عميق با تفكر ماركسيستي نداشت و تنها شاعر بود و براي كارگران
و رنجبران شعر ميگفت.
گرايش فكري مجله دنيا به چه صورت بود و در اين مجله چه مطالبي نوشته ميشد؟
اين مجله رويكردي ماركسيستي داشت، اما اسم ماركسيسم يا كمونيسم در سرتاسر مجله
نيامده بود، حتي اصطلاحاتي مثل اشتراكي يا سوسياليستي در اين مجله ديده نميشد.
همه جا از آزاديخواهي و اهميت نيروهاي اجتماعي سخن ميرفت، اما در اصل عقايد
ماركس و انگلس و مطالبي چون نقد دين، علم گرايي و ماترياليسم بيان ميشد.
آيا شما هم در دنيا مطلب يا مطالبي نوشتيد؟
من يك مقاله در اين مجله نوشتم. البته من زماني كه با دنيا آشنا شدم، نه ميدانستم
كمونيسم يا ماركسيسم چيست و نه با اين مباحث آشنايي داشتم، تنها جذب مطالب آن ميشدم
و به مباحث سياست و اجتماع و هنر و فلسفه و علم كه در آن بيان ميشد، بسيار
علاقهمند شدم. البته من از كودكي با روزنامهنگاري آشنا بودم.
چطور شد كه با انديشههاي ماركسيستي آشنا شديد؟
در يكي از جلساتي كه به خانه دكتر اراني ميرفتم، ايشان به من گفت كه اين مطالب
فلسفي كه در دنيا خواندهاي، يك جنبه سياسي و اجتماعي هم دارد كه عقايد
ماركسيستي است. ما فعلا نميتوانيم اين عقايد سياسي- اجتماعي را بيان كنيم. وقتي
به ايشان گفتم كه اين عقايد را از كجا ميتوان آموخت، پرسيد ميزان آشناييات با
فرانسه چقدر است، وقتي گفتم كه زبان فرانسهام خوب است، كتابي به زبان فرانسه با
عنوان «الفباي كمونيسم» نوشته بوخارين من داد و خيلي هم توصيه كرد كه در نگهداري
آن كوشا باشم. بيان اين كتاب بسيار ساده و روان بود، تا حدي كه به ترجمه آن
علاقهمند شدم و آن را به فارسي برگرداندم و بعدها نسخه ترجمه من بين افراد
پنجاه و سه نفر و ميان كارگران دست به دست ميشد و فكر ميكنم نسخه اصلياش دست
اكبر افشار باشد. اين طور بود كه با انديشههاي ماركسيسم آشنا شدم.
اين گرايش به ماركسيسم تا چه اندازه عميق بود؟
به نظر من گرايش به ماركسيسم اشتباهي بود كه همه ما به آن مبتلا شديم. حتي به
نظر من بوخارين هم اشتباه كرد، چون وقتي از اين افكار اجتماعي يك حكومت مثل
شوروي تاسيس شد، به اين افكار فلسفي چندان توجهي نشد. لنين اين افكار را وسيلهيي
براي جمع آدمها ميدانست و اصل قضيه را حكومت كردن با زور ميدانست. كساني هم
كه بعد لنين آمدند، چه استالينيست و چه تروتسكيست همين راه را رفتند، اين با
راهي كه ماركس ميگفت، فرق داشت. ماركس فيلسوف و معتقد بود كه جامعه بايد بر
اساس انديشههاي فلسفي اداره شود. اما سرنوشت اين فكر به اين شكل شد، غير از اين
هم ممكن نبود، زيرا وقتي اين افكار در روسيهيي كه از ابتداي پيدايشاش هميشه با
زور و كشتار اداره شده بود، پياده شد، نتيجهيي بهتر از اين حاصل نميشد و
ماركسيسمش به لنينيسم تبديل ميشود. البته ماركسيستها معتقد به برابري انسانها
بودند و ميگفتند كه كارگر با سرمايهدار برابر است. اين افكاري است كه از زمان
افلاطون و ارسطو هم مطرح بوده است، اما اين انديشهها در جامعه روسيه عملي شد،
نتيجهاش استالين شد كه ديكتاتوري خشن بود. بنابراين من معتقدم كه نه كمونيست
شدن ما و نه ماركسيست شدن ما شكل درستي داشت. كمونيسمي كه ما بر اساس كتاب
تبليغاتي بوخارين و تروتسكي درك كرده بوديم، دقيق نبود. ما در ايران از روسيه يك
بهشت ايده آلي ميساختيم و آرزويمان رسيدن به آنجا بود. حتي دوست داشتيم براي
ادامه تحصيل به روسيه برويم و آنجا «علم واقعي» را ياد بگيريم. اما بعدها
فهميديم كه آنجا چه خبر بود.
قضيه دستگيري شما در گروه 53 نفر بود؟
البته قصد كساني چون علوي و اسكندري و اراني در جلساتي كه ما داشتيم، پيشرفت فكر
و درك بيشتر اين مكتب بود. اما كساني كه پشت صحنه بودند، چيز ديگري ميخواستند.
ايشان ميخواستند با تسخير فكر اين جوانان با اين عقيده فلسفي حزب كمونيست ايران
را با الگوي شوروي به صورت اختفايي تشكيل دهند. ما هم در آن چاله افتاديم. يعني
روشنفكران آن زمان و ازجمله 53 نفر اول ماركسيست شدند، بعد كمونيست شدند، بعد هم
گرايش بلشويسم پديد آمد. همين گرايش به شوروي منجر به انحطاط اين گروه ميشد.
يعني بعد از اينكه در جلسات به ماركسيسم دعوت ميكردند، ميگفتند كه بدون
هماهنگي با مركز بينالملل نبايد كاري كرد و همه كارها بايد تحت آن باشد. البته
صريحا نميگفتند كه مركز مسكو است، اما ميگفتند كه كمونيستهاي همه دنيا جمع
شدهاند و بر اساس روشهاي دموكراتيك بينالملل كمونيسم را تشكيل دادهاند كه
سازماني جهاني در تمام دنياست كه براي آينده برنامهريزي ميكنند. حزب كمونيست
شوروي هم تحت نظر اينهاست. به ما هم ميگفتند كه حزب كمونيست ايران عضو كوچكي از
اين بينالملل كمونيسم است.
درباره مرگ دكتر اراني در زندان بفرماييد. آيا به مرگ طبيعي مرد يا چنان كه برخي
گفتهاند، كشته شد؟
درباره رفتار دكتر اراني در زندان حرف و حديث زياد است. اول كه به زندان آمده
بود، انساني منطقي بود و نگاه عمومي به 53 نفر هم مثبت بود. اما بعد از آن
اعتصابي رخ داد كه با شكست مواجه شد. حكومت كه از دكتر اراني به خاطر رفتار
جسورانهاش كينه به دل داشت، او را در سختي گذاشته بود. به همه هم ميگفتند كه
دكتر اراني يك عده جوان بي گناه را گمراه كرده است و بايد از او انتقام گرفت.
اين رفتار از نيرومند، رييس زندان كه آدم روي همرفته خوبي بود تا اسفندياري و
جوانشير كه آدمهاي كثيفي بود، مشاهده ميشد. اما قدرت مطلق نداشتند. اگر ميخواستند
مثل فرخي يزدي با انژكسيون (تزريق) او را بكشند، بايد از بالا دستور ميگرفتند.
در حالي كه از بالا حواس شان بود و ميدانستند كه پزشك زندان با سفارت روسيه
ارتباط دارد و خبر را به ايشان ميرساند. بنابراين محدوديتهاي بيشتر و بيشتر
براي او ايجاد كردند و عصبانيتش را موجب شدند. تا اينكه در زندان تيفوس رواج
يافت. زندان بانها هم از اين فرصت استفاده كردند. يعني در چنين شرايطي تيفوس
گرفتن دكتر اراني عجيب نبود.
البته برخي معتقدند كه دكتر اراني را به سلولي آلوده از ويروس تيفوس بردند. من
در اين باره نظري ندارم، اما آنچه مسلم است اين است كه بعد از اينكه دكتر اراني
تيفوس گرفت، به او رسيدگي لازم نشد و جلوي هر گونه دوا و مراقبتي را كه براي
ديگران ميشد، گرفتند. حتي خانوادهاش گفتند كه ما ميتوانيم از او نگهداري
كنيم. حتي بقيه 53 نفر از مرگ دهها نفر بر اثر تيفوس جلوگيري كرد. اما اراني را
از بقيه جدا كردند و مريض تيفوسي را در سلولي بي دوا و درمان رها كردند و حتي تا
لحظههاي آخر هم تا بند سه زندان قصر بود. وقتي كه به حال احتضار افتاد او را به
بيمارستان منتقل كردند.
به نظر شما تاثير دكتر اراني در تاريخ معاصر ما چه بود؟
دكتر اراني گروهي از جوانان را كه ممكن بود منحرف شوند، به عقيدهيي پايبند كرد
كه بنيادش صحيح بود. او ميگفت در دنيا حكومت زور و زر بايد از بين برود و بايد
حقوق كارگري كه كار ميكند، به خودش استيفا شود. البته ممكن است در اجراي اين
حرف اشتباهاتي رخ داده باشد، اما بنياد اين حرف بسيار صحيح بود و ميتوان گفت كه
بعد از چيزي كه مزدك در ايران گفته بودند، اين سخن در ايران تازگي داشت و كس
ديگري چنين سخني نگفته بود. حتي سليمان ميرزا كه خود را سوسياليست ميخواند،
سخنش با اين حرف متفاوت بود. بدون شك 53 نفر قدمي از سوي روشنفكران در راه آيندهيي
پاك و خوب پذيرفتني برداشته شد، قابل احترام است. ايشان كوشيدند بنياد ظلم و
استبداد و استثمار را در ايران از بين ببرند. اما اين جريان منحرف شد.
البته نبايد از انتقاد نسبت به دكتر اراني غفلت كرد، اما نبايد نقش چهرههايي
چون لاهوتي و كامبخش كه حزب كمونيست ايران را پايه گذاري كردند، ناديده گرفت.
اين افراد خشت اول اشتباهات 53 نفر و بعدا حزب توده را بنا نهادند. ضمن اينكه
چهرههايي چون عبدالصمد كامبخش نه ماركسيست بود، نه كمونيست، بلكه جاسوس روسيه
بود. هنر شخصي مثل سليمان ميرزا اين بود كه دست كساني چون كامبخش را بسته بود،
اما بدبختي بعدي حزب توده اين بود كه سليمان ميرزا زود فوت كرد و دست كامبخشها
باز شد. هر بار كه با كساني چون كامبخش و رادمنش و بعدها لاهوتي صحبت كردم، وقتي
سخن از جاسوسي براي روسيه ميشد، آن را تقبيح ميكردند و آن را تنفرانگيز و دون
شأن انسان ميدانستند.
البته نبايد فراموش كرد كه اين افراد هم گاهي كارهايي ميكردند كه خلاف ادعايشان
بود. به هر حال اين سرنوشت ما بود. اراني خوب و پاك بود، نيتش هم پاك بود، اما
در راه غلطي افتاده بود. جبري بود كه در آن راه بيفتد. وقتي در آن راه افتاد،
وارد كردن افرادي چون عبدالصمد كامبخش باعث شد كه گروهي جوان پاك و بي آلايش كه
هر كدام ميتوانستند براي ايران نابغه شوند، اشتباه بود. اشتباه، اشتباه. آدمهايي
مثل اراني و اسكندري پاك و بي آلايش بودند، اما به اين راه افتادند.
|
حسن
آزموده - روزنامهنگار / اعتماد
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen