سخنی دیگر درباره فدرالیسم
دکتر محمدرضا خوبروی پاک
گفتار خود را نخست با یک حکایت و سپس یک دیباچه و تاریخچه ای از فدرالیسم آغاز می کنم. پس از آن به تعریف لغوی، ذکر اصول وتحولات فدرالیسم و رابطه آن با دموکراسی می پردازم. سرانجام نقش اکنونیان و علت طرح فدرالیسم را مورد بحث قرار می دهم.
درسال ۱۹۸۳، در دانشگاه لوزان به جزوه ای دسترسی پیداکردم که بوسیله یکی از رهبران دست راست افراطی ایالات متحده آمریکا، که امروزه به نام نومحافظه کاران در عرصه قدرتند، نوشته شده بود(۱). دراین جزوه نظام جمهوری فدرال را برای ما تجویز کرده بودند و پیش نویس قانون اساسی هم در پیوست آن بود.
من در آن زمان، درباره جمهوری مهاباد، سال های ۱۹۴۴ تا ۱۹۴۶ میلادی، تحقیق می کردم. یادم می آید که در آن سال ها هم چپ باستانی ایران، هم سید ضیا الدین طباطبائی و هم رادیوی بی بی سی همه و همه از ملت و ملیت های ایرانی سخن می راندند و سید ضیا در آرزوی تشکیل ممالک متحده ایران بود.
امروزه، ما چنین تفاهمی را در میان چپگرایان و راستگرایان می بینیم. افزون بر محافظه کاران دست راستی، چپگرایان ما نیر همه فدرالیست های دوآتشه شده اند. نظام حاکم هم که مانند همه نظام های خود کامه، نیاز به دشمن واقعی یا خیالی دارد؛ نه تنها پاسخی برای خواست های اقوامی ایرانی ندارد بل، به چنین آتشی دامن هم می زند.
در بیرون از ایران، خود خوانده نخبگان محلی، آن چنان راجع به گروههای گوناگون قومی و اقلیت بودن آنان داد سخن می دهند که دیدار با ایرانیف غیروابسته – به گروه قومی و یا اقلیتی- کم کم، دارد به آرزوئی حسرت آور تبدیل می شود(۲). به این ترتیب به جای گستردگی فضای تاریخی – اجتماعی خود روز به روز داریم آن را محدود و محدود تر می کنیم تا ایرانی و هم میهن ایرانی نایاب شود وتا دلتان بخواهد هم شهری، همزبان، هم قوم و هم قبیله ای داشته باشیم. من، با یادی از احمد شاملو:« همه ترس من از زیستن در سرزمینی است» که در آن پیش بینی کارل پوپر بواقعیت به پیوندد که گفته بود:
«هر چه تلاش برای برگشت به دوران قهرمانی جامعه ایلی افزایش یابد؛ تفتیش عقاید، پلیس مخفی و گانگستریسمی که صورتکی رومانتیک برچهره دارد افزوده می شود».
برخى از نظریه پردازان، به ویژه در جهان سوم، مى پندارند كه فدرالیسم مى تواند سرمشقى واحد براى همه جوامعى باشد كه در آن موضوع همزیستى گروه هاى گوناگون وجود دارد. گفتنى است كه به استثناى بلژیك، در دیگر كشورهاى فدرال، همواره جنگ، انقلاب و یا استعمارزدائی، موجب گزینش فدرالیسم شده است.۲۵ کشور فدرال کنونی را می توان به چهار طبقه تقسیم بندی کرد:
۱ – کشورهائی که برخی ازویژگی های دموکراسی را در خود داشتند و به دوران پیشرفت صنعتی گام نهاده بودند و پس از انقلاب ایالات متحده آمریکا، نظام فدرالی را پذیرفتند مانند سوئیس در سال ۱۸۴۸ – با این توضیح که سوئیس پیشینه درازی در مورد کنفدرال بودن دارد و هم اکنون نیز نام رسمی آن کنفدراسیون سوئیس است. کانادا به سال ۱۸۶۷، استرالیا در سال ۱۹۰۱، اتریش در ۱۹۲۰ و آلمان فدرال به سال ۱۹۴۹. نتیجه فدرالیسم در این کشورها آن شد که حکومت های کم و بیش دموکرات محلی با به صحنه آمدن غولی به نام دولت فدرال نه تنها از میان نرفتند ؛ بل، با در اختیارداشتن فضای گسترده تری در اقتصاد ملی جان تازه ای هم گرفتند.
۲ – آموزه فدرالیسم ایالات متحده آمریکا، سپس راه جنوب قاره آمریکا را در پیش گرفت تا بتواند آشتی میان خود مدیری و یگانگی ملی را ایجاد کند. از این روی، مکزیک در سال ۱۸۲۴، برزیل در سال ۱۸۹۱، ونزوئلا در سال ۱۸۱۱ و آرژانتین در سال ۱۸۵۳ فدرالیسم را پذیرفتند. اما توفیق رفیق اغلب آنان نبود.
۳ – در پایان دوره استعمار و رخت بر بستن ظاهری استعمارگران، کشورهای نوخاسته در جستجوى تعادلى شایسته میان وحدت ملى و چندگانگى (قومى، مذهبى، زبانى و غیره) نظام فدرالی را اختیار کردند که برخی از آنان حکیم فرموده بود . هند به سال ۱۹۵۰، نیجریه ۱۹۵۴، پاکستان به سال ۱۹۵۶، مالزی در سال ۱۹۶۳، امارات متحده در سال ۱۹۷۱، جزیره های کومور در سال ۱۹۷۵ و افریقای جنوبی در سال ۱۹۹۴. در بسیاری از کشورهای مستعمره پیشین ساختار فدرالی بوسیله کشورهای استعمارگر به منظور کشت تخم بدبینی و جدائی میان مردم محلی بوجود آمده است – پس از فروریزی دیوار برلن و آن فجایع دهشتناک در یوگسلاوی که به نظرم باید از سوی ما ایرانیان چند بار بازخوانی شود؛ دو کشور فدرال در اروپا تاسیس شد بوسنی و هرزه گوین در سال ۱۹۹۵ و صربی و مونتنگرو در سال ۲۰۰۲. مداخله اتحادیه اروپا در تاسیس این دو دولت چنان بود که، به هزل یا به جد، برخی از دست اندرکاران پیشنهاد می کردند تا دولت جدید در این کشور صربی و مونتنگروبه نام سولانی (Solanie) نامیده شود؛ زیرا خاویر سولانا (Javier Solana)، نماینده اتحادیه اروپا، نقشی اساسی در نوزائی دولت نوین داشت.
تعریف لغوی، ذکر اصول وتحولات فدرالیسم:
Fédérer به معنای متحد شدن است. دولت های کوچک، گروه های ورزشی، سندیکاهای کارگری با هم متحد می شوند و فدراسیون را تشکیل می دهند. فدرالیسم را نظام سیاسی ( سیستم پولیتیک ) می خوانند و آن را به دوگونه تقسیم می کنند: فدرالیسم متحد کننده Fédéralisme agrégatif مانند سوئیس، ایالات متحده و.. و جدا کننده Fédéralisme ségrégatif که در کشوری متمرکز بوقوع می پیوندد مانند هند،، پاکستان، اتیوپی و بلژیک.
در هر فدراسیون باید ۴ اصل اساسی مراعات شود که از جنبه حقوقی آن که موجب ملال خاطرتان خواهد شد می گذرم و به گفتن نام اصل ها بسنده می کنم . این اصول عبارتند از
اصل تفکیک – اصل خود مدیری – اصل مشارکت و اصل یاوری.
فدرالیسم از زمان پاگرفتن آن در ایالات متحده آمریکا تا به امروز دگرگشت های فراوانی به خود دیده است. طرفه آن که در سال ۱۷۸۷ بنیانگذار قانون اساسی فدرال آمریکا، خیال تمرکززدائی در کشوررا نداشتند آنان می خواستند سیزده مستعمره پیشین را که به صورت کنفدراسیونی درآمده بودند و کارآئی چندانی هم نداشتند در موجودیت واحدی جمع کنند به طوری که هر یک از آن ها در اداره امور داخلی خود مدیر باشد و بخشی از امور را نیز به دولت فدرال واگذار کنند.
از آن پس تا امروز فدرالیسم تحولاتی به خود دیده است مانند فدرالیسم همیاری و در این روزها نیزاستان کبک نوع دیگری از فدرالیسم بنام فدرالیسم گسترده ouverture را پیشنهاد می کند که در آن قانون اساسی فدرال، ویژگی های هر استان را باید به رسمیت بشناسد.
شگفت آن که فدراسیون به خودی خود نمی تواند نظام اداری نا متمرکز را برقرار کند. برخی هند را کشور فدرال متمرکز و یا ایتالیا و اسپانیا را کشورهای شبه فدرال می خوانند. زیرا این دوکشور دارای نظام نا متمرکز وسیعی هستند.
فدراسیون هنگامی نا متمرکز است و کار مردم را به مردم می سپارد که همگام با دموکراسی باشد. منظورم این است که نه نظام نامتمرکزو نه نظام فدرالی دموکراسی را به همراه خود نمی آورد. برخی از خود خوانده نخبگان، نوشته اند و می نویسند که هرجا فدرالیسم و خود مدیری هست دموکراسی هم هست. این شعار غلط است و توده گیج کن. زیرا هر کشورنا متمرکزی الزاما دموکرات نیست؛ ولی، می توان گفت هر کشور دموکراتی به نحوی نا متمرکز است. هیچ نظام خودکامه ای هم روش اداره نا متمرکز را نمی پسندد زیرا خودکامه هیچ نیروی متقابلی را بر نمی تابد.
در آرژانتین ف سده نوزدهم، سرآمدان بوئنوس آیرسی، هوادار یک پارچگی کشور و برقراری نظم بوسیله دولتی متمرکز بودند. در همان زمان هواداران فدرالیسم را جنگبارگان ( Caudillos)، زمینداران و رمه داران بزرگ تشکیل می دادند که خواهان حفظ قدرت خود در مناطق گوناگون بودند. اینان فدرالیسم را نه برای پایان دادن به کشمکش ها ی درازمدت در میان منطقه های مختلف کشور و نه برای برقراری نظامی غیرمتمرکز بل، برای حفظ سروری خود در منطقه ویژه ای می خواستند. جنگ های داخلی این دوگروه تا ۵۰ سال پس از استقلال آرژانتین ادامه یافت و در همه این دوران پنجاه ساله نه تنها تشکیل دولتی متمرکز از میان رفت بل یکپارچگی کشور نیز نابود شد. به نظرم می رسد شباهتی میان وضع سرآمدان بوئنوس آیرسی در سده نوزدهم با برخی از خود خوانده نخبگان محلی ما در سده بیست و یکم میلادی وجود دارد که به امید غنیمتی و نصیبی خانه را به آتش می کشند و یا زبانم لال « می فروشند همه ایران را» .
بنا براین « مدعیان» فدرالیسم اگر به معنای حقوقی و سیاسی واژه فدرالیسم نمی پردازند، دستکم معنای لغوی آن یعنی متحد شدن را در نظر داشته باشند. کشور نیجریه تا جنگ بیافرا کشوری فدرال با سه ایالت بود. امروز همین کشور به ۳۶ ایالت تقسیم شده است. زیرا هر یک از جنگبارگان سهم خود را از درآمد نفتی می خواهد. آیا « مدعیان» فدرالیسم در ایران هم چنین خیالی را در سر می پرورانند؟
فدرالیسم تنها هنگامی موثر است که از ابزار دموکراتیک استفاده کند نه آن که مانند برخی از کشورها، فدرالیسم به صورت ابزاری برای قدرت طلبی و یا جدا سری در آید. نمونه نیجریه را گفتم؛ نمونه دیگر جزیره های کومور است که – مقام یکم را در مورد کودتا در کشورهای فدرال دارد.
منظور من از ابزار دموکراتیک رایزنی با مردم از راه همه پرسی، ایجاد نهادهای محلی انتخابی با رعایت حقوق اقلیت هاست . خانم ها و آقایان حتما می دانند که رابطه ای میان شمار ساکنان محلی و شمارواحد های محلی وجود دارد. هر قدر شمار واحد های محلی – به تناسب جمعیت بیشتر باشد رابطه مردمی بیشتر خواهد بود. در چنین حالتی دموکراسی مشارکتی و موثر ایجاد می شود.
منظورم از واحد های محلی همه واحد های اداری دولتی و محلی و واحد های محلی جامعه مدنی است. باری، در چنین جوامعی که شمار واحدهای محلی زیادتر است، نهاد های اداری واسطه میان مردم و دولت مرکزی می شوند و مسئولیت بیشتری احساس می کنند. دربسیاری از کشورهای جهان سوم که پیشینه ای درازی درباره تحزب و تاسیس جوامع مدنی ندارند؛ حتی در زمانی که همگی خود را اپوزیسیون رژیمی خودکامه میخوانند همرائی و توافق در مورد یک موضوع مشخص ناممکن است. در این گونه کشورها سخن گفتن از فدرالیسم، همانند شوخی و یا توهمی شاعرانه است. هند پس از پنجاه سال از فدرالیسم، از چندسال پیش به تقویت پنجیات – از ریشه پنج فارسی – به معنای انجمن پنج نفری دست زد. « مدعیان» تصور نکنند فارس ها در آنجا هم قصد ستم مضاعف را داشته و یا دارند!. امروزه شمار برگزیدگان مردم در سراسر هند به سه میلیون نفر رسیده که نزدیک به یک میلیون نفر آنان از زنان هستند.
درباره رابطه شمارواحدهای اداری محلی و شمار مردم اداره شونده گفتنی است که هر قدر شمار متوسط افراد کمتر وشمار واحد های اداری محلی بیشترباشد دموکراسی قوام بیشتری خواهد داشت، اما، این امر ارتباطی با فدرالیسم ندارد. در فرانسه غیر فدرال ۳۶۵۵۹ واحد محلی اداری وجود دارد و شمار متوسط افرادی که بوسیله این واحدها اداره می شوند ۱۶۱۴ نفر است. در ایالات متحده آمریکا فدرال شمار واحد های محلی ۵۰۰۷۰ و شمار متوسط مردم اداره شونده ۳۸۷۲ نفر است.
در اینجا بدنیست اشاره کوتاهی هم به اوضاع اقتصادی کشورهای فدرال جهان سوم داشته باشیم: ۱۲ کشور جهان، ۸۰ درصد از نادارترین مردم را درخود جای داده اند. در میان این دوازده کشور، هند، نیجریه با همه ثروت نفتی، برزیل، اتیوپی، پاکستان، مکزیک از نظام فدرالی پیروی می کنند.
نا کارآئی فدرالیسم تنها در کشورهای جهان سوم نبود و نیست؛ کشورهای پیشرفته هم گرفتارهائی با نظام سیاسی فدرال داشته و دارند مانند:
- اتحاد شوروی، کشوری فدرال بود که امروزه به چهارده جمهوری مستقل تقسیم شده است؛ وضع اقلیت های قومی در این کشور ( ججنی ها و اینگوش ها ) و اقلیت های روسی ساکن درجمهوری ها نشان دهنده ناهنجاری فدرالیسم روسی است.
- در کانادای فدرال، مردم کَبکفف فرانسه زبان و مردم استانهای غربی و سرخپوستان به دنبال استقلال خود هستند؛
- در استرالیا، کهن بومیان (Autochtones )، تقاضای حفظ حقوق و ویژگی های خود را دارند. سازمان ملل متخد حقوق آنها را به رسمیت شناخته است و از دولت استرالیا خواسته تا حقوق کهن بومیان را رعایت کند ؛
- در ایالات متحده آمریکا، فدرالیسم با همه قانون گذاریهای نوین هنوز نه مشکل فقر روز افزون سیاه پوستان حل شده، نه سرخپوستان سامان یافته اند و نه راه حلی برای مهاجران پیدا شده است؛
- در آلمانفففف فدرال دولت هنوز نتوانسته است حقوق فرهنگی اسلاوهای ساکن آلمان Zorb یا Zorben را به گونه ی کامل تامین نماید(۳).
حال ببینیم چه عللی موجب بروز خواست فدرالیسم در ایران شده است. به نظر من، نه می توان همه سرآمدان محلی را متهم کرد و نه می توان همه افراد اقوام ایرانی را یاغی شناخت. نقش بیگانگان در مورد مداخله در امور ایران قابل تردید نیست؛ اما، بیگانه در فکر منافع خود است همان گونه که ما هم هستیم. اما تا در درون خانه از این هیاهوها نباشد بیگانه نمی تواند کاری بکند.
حقیقت این است که با برآمدن جمهوری اسلامی، دینورزان در صدد تغییرملاط ملیت ما یعنی ایرانیت و دگرگون ساختن آن به اسلامیت بوده و هستند و از این راه همه عوامل ذهنی ملیت را نادیده می انگارند. بلوچی که دیگر نمی تواند به رستم زابلی و پسرش سهراب ببالد، نگاهش را به سوی وهابیون، سلفی ها و کوچک ابدالش مشرّف می اندازد. کردی که برای برگزاری نوروز در خاک ترکیه قربانی ها داده هنگامی که نفرت حاکمان را از کاوه و یا مبارزه آنان را با جشن نوروز می بیند؛ پناه دیگری می جوید.
یکی دیگر از عوامل نا رضایتی اقوام ایرانی فرقگذاری میان پیروان مذاهب است. بدوی سازی قوانین ما هم از موجبات این فرقگذاری است که برای آن مهلتی دیگر بایست.
وضع ناهنجار اقتصادی اقوام و مستضعف سازی از دلایل دیگر خواست های قومی است.
رشد کم مایگی سران جمهوری اسلامی سبب بالارفتن ادعاهای سرآمدان محلی بویژه در خارج از کشور شده و می شود. با پائین رفتن سطح سواد و شعور سیاسی زمامداران داخل کشو، سرآمدان محلی بیرون از کشور به این خیال باطل می افتند که گویا آنها به تعالی و پیشرفت نائل شده اند، نه، این زمامداران هستند که ترقی معکوس کرده و می کنند.
نکته ای مهم که نه حاکمان و نه خود خوانده نخبگان به آن توجه ندارند این است که ما نه تنها از یکدیگر جدا نیستیم که بخواهیم فدره یا متحد شویم؛ بل، از جمله کمیاب ترین کشورهائی هستیم که در آن ملیت و ایرانیت تنها بر اساس زبان استوار نیست. رشته های گوناگونی ما را به هم متصل می کند که در میان ملل دیگر اگر نگویم نایاب بل کمیاب است. از اشتراک سنت ها و آداب تا اشتراک در اسطوره ها و افسانه ها
دیگر آن که اقوام ساکن کشور ما بومی محل (Indigène) و آب و خاکند نه از زمره تازه واردان(Allogène). که بازهم مهلتی دیگر می خواهد تا به گفتگو درباره آن بپردازیم. هم میهنان کرد و بلوچ ما افزون بر زندگی در خاک نیاکان خود از سحرگه تاریخ با ایران بوده اند. جنگ چالدران، جنگ بین الملل یکم و یا خط مرزی دوراند آنان را به ایران نیاورده است؛ آنان در خاک نیاکان خود زندگی کرده ومی کنند. نامگذاری خاک اقوام به نام هریک از آنان از کردستان وگیلان بگیرید تا بلوچستان نشان دهنده واقعیات، رواداری و پذیرفتن یکدیگردر یک مجموعه است. نهرو گفته بود، ایران فرانسه آسیا است واین به نظر من درست است. ایران به دلایل یاد شده کشوری استثنائی در منطقه است اما در میان کشورهائی قرار دارد که نه فرهنگ پربار ایران، نه تاریخ کهن او و نه استثنا بودن همزیستی اقوام ایرانی را بر نمی تابند.
به خاطر همین استثنا بودن است که ماباید راه حل ویژه خود را داشته باشیم. تقلید کردن از راه حل های دیگران هنگامی مفید است که اسباب آن نیزفراهم شود. شمار کودتاها، حکومت نظامیان و بازنگری قانون اساسی در کشورهای فدرال جهان سوم پندآموز است. قانون اساسی پیشین ما هم تقلیدی با توجه به مقتضیات ایران بود که ۷۲ سال اعتبار داشت و راه حل همزیستی اقوام ایرانی در این قانون با توجه به تاریخ ایران برگزیده شده بود.
آن گروه ازخود خوانده نخبگان قومى كه ایدئولوژى محلى گرائى را مقدم بر بشر تلقى مى كنند یعنی – (انتخاب رفتارى اعتقادى به جاى رفتارى مسئولانه) – از خطرهاى چنین تقدمى، به ویژه در جامعه ما، غافلند. زیرا نه تنها بهانه به دست حاكمان مى دهند تا خشونت بیشترى را به كار گیرند و از هرگونه روادارى بپرهیزند، بلكه افراد گروه قومى را نیز تنها در چهارچوب طبقاتى و یا بهتر بگوئیم در محدوده اجتماع قومى، محلى و یا زبانى جاى داده و قفل دیگرى بر« زندان سكندر» مى افزایند. این ایدئولوژى تمایزطلبانه، فردگرائى را در ذهن و روح حاكم كرده و راه را به روى دشمنى هاى فرضى و پیش داورى هاى غرضى مى گشاید.
در ایران، بحث درباره فدرالیسم و خودمختارى بیشتر از آنچه مورد درخواست اعضاى گروه قومى باشد، محدود به نخبگانى شده است كه خود را برگزیده گروه هاى قومى مى دانند. آنان ایران را به قول آیزیا برلین « روی میز تشریح » گذاشته اند و میخواهند آن را برای به اصطلاح «آرمان بزرگ» قربانی کنند. فریدون مشیری گفته بود: « صحبت از پژمردن یک برگ نیست – آه جنگل را پریشان می کنند».
اجازه می خواهم که گفتار خود را با این جمله از پاسکال فیلسوف فرانسوی به پایان برم که گفته بود: «چند گونگی که به یگانگی نیانجامد آشفتگی است و یگانگی که حاصل چندگونگی نباشد ستمگری است». بیائیم یگانگی تاریخی خود را حفظ کنیم . روشن اندیشی را با آزادی، فضیلت و احترام به حقوق فردی پیوند دهیم.
باور داشتن به همه هدف های خوب، امکان عملی آن ها را با خود به همراه ندارد. بیائیم برای تمرین دموکراسی در آغاز به راه حل ایرانی خود امکان عمل دهیم و سپس به دیگر بهترین ها بپردازیم. فدرالیسمى كه امروزه سوى برخى ازخود خوانده نخبگان قومى- عنوان مى شود؛ توهمى شاعرانه بدون توجه به تاریخ و سنت هاى ما و بی مطالعه در الزام هاى فدرالیسم است.
این نوشته فشرده سخنرانی نویسنده است
*******************
زیرنویس:
۱ - Lyndon H. Larouche Jr. Final Defeat of Ayotollah Khomeine, A dotrine of
Constitutional Law for the Iranian renaissance from Dark Age of Neo-Asharite Irrationalism, The New Benjamin Franklin House , New York
۲- نک، « نگرشی بر سرکوب اقلیت ها ...»، پایگاه گویا در انترنت، هفتم ژوئن ۲۰۰۳. مقاله برای « هم وطنان و هم قبیله ای های گرامی» نوشته شده لست. می توان چنین تصور کرد که هم وطنانی هستند که هم قبیله ای نیستند و هم قبیله ای های وجود دارند که هم وطن نیستند!!.
۳ -Martin Plichta, « A Crostwitz, les Serbes de Lusace défendent leur école sorabe » in لوموند اول اوت ۲۰۰۲ .
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen