19.8.11

سيرى در زندگى و افكار ميرزا آقاخان كرمانى


سيرى در زندگى و افكار ميرزا آقاخان كرمانى
حسن يوسفى اشكورى
بخش اول
ميرزا عبدالحسين، معروف به ميرزاآقاخان كرمانى، يكى از روشنفكران موثر در تاريخ آزاديخواهى ايران بود. نام نيك او و انديشه هاى موثر او، در پيدايش و در تحول فكرى و ذهنى جامعه ايران در عصر قاجار بسيار موثر بوده است. تحليل گران تاريخ معاصر، در مورد افكار و انديشه هاى ميرزاآقاخان به طور مفصل بحث كرده اند. ميرزاآقاخان در مقايسه با ديگر روشنفكران آن عصر، چون سيدجمال الدين و آخوندزاده و ديگران عمر كمترى كرد و در چهل و چهار سالگى به قتل رسيد. وى از كسانى مثل طالبوف و امثال آنها، خوش فكرتر و آزادانديش تر بود و استعداد بيشترى براى تغيير و تحول فكرى داشت و اگر عمر بيشترى مى كرد و تجارب بيشترى مى آموخت و آثار فكرى بيشترى از خود برجاى مى گذاشت، قطعاً مى توانست اثر بيشترى هم بر جامعه ايران داشته باشد. پدر ميرزاآقاخان، عبدالرحيم خان از اهالى بردسير كرمان بود و از مالكان آن ديار به شمار مى رفت. وى فردى اهل فكر، سواد و انديشه بود و با افكار فلسفى و عرفانى آشنايى داشت و نوعى گرايش صوفيانه در وى ديده مى شد. عبدالحسين در سال ۱۲۷۰ ه.ق. در روستاى مشيز به دنيا آمد. تحصيلات ابتدايى و سطوح بالاتر را در كرمان آموخت. فارسى، عربى، تاريخ اسلام و ايران، عقايد (علم كلام، حديث، فقه، اصول، رياضيات، فلسفه و عرفان و طب قديم) را فرا گرفت. مختصرى هم زبان پهلوى و انگليسى و فرانسوى هم ياد گرفت و بعدها، وقتى به استانبول رفت و در طول سال هاى طولانى كه در آنجا زندگى مى كرد، زبان فرانسه و انگليسى را به حد كمال آموخت و علاوه بر آنها، زبان تركى استانبولى را هم به خوبى فراگرفت. ميرزاآقاخان كرمانى، در سال ،۱۳۰۲ در پى تعدياتى كه از سوى حاكم كرمان بر او رفت، همراه شيخ احمد روحى از كرمان به اصفهان آمد. مدتى در اصفهان ماند و مطالعه و آموختن را ادامه داد و در ضمن افكار آزاديخواهانه خود را هم تبليغ كرد. در دورانى كه در اصفهان به سر مى برد، با ميرزا يحيى دولت آبادى، كه در آن زمان ساكن اصفهان بود، آشنا شد. در سال ،۱۳۰۳ به دليل سعايت حاكم كرمان، نزد ظل السلطان حاكم مستبد اصفهان، ناچار شد كه به تهران بيايد. در تهران به تدريس و تفسير قرآن اشتغال داشت. پس از چندى در سال ۱۳۰۵ همراه شيخ احمد روحى، از دوستان و همفكران كرمانى اش، تهران را ترك كرد و به استانبول رفت. اينكه چرا به تركيه رفتند، نياز به تحقيق بيشترى دارد. اما ظاهراً به دو دليل به استانبول رفتند: اول، دغدغه دانش بيشتر آنها را وادار كرد كه ايران را ترك كنند. در ايران از علوم، دانش و معارف جديد خبرى نبود و براى آگاهى بيشتر بايد به سرزمين هاى وسيع تر مى رفتند تا با علوم و دانش جديد آشنا شوند. از طرف ديگر هم، چون به آزاديخواهى شهره شده بودند و مسئله دار بودند، از نظر سياسى تحت فشار قرار مى گرفتند.
به هرحال، مجبور به ترك ايران شدند و ناچار به مهاجرت به عثمانى و يا اروپا شدند. به قول اخوان «مى روم گفتند: كجا. گفت: هرجا كه اينجا نيست.»
پس از مدتى اقامت در استانبول، با سيدجمال كه سال هاى آخر عمر خود را در عثمانى به سر مى برد، آشنا شد و رابطه برقرار كرد و در شمار شاگردان و مريدان سيد درآمد و به عضويت «اتحاد اسلام» كه سيدجمال آن را سخت مطرح كرده بود، درآمد. در استانبول ميرزاآقاخان با ميرزا حسن خان خبيرالملك (كه چندى كنسول ايران در شامات بود) آشنا شد و بدين ترتيب او با روحى و خبير الملك همدست و همداستان شدند. به دليل افكار و فعاليت هاى آزاديخواهانه فكرى، قلمى، اجتماعى و سياسى ميرزاآقاخان در خارج از كشور و تاثيرگذارى وسيع او در ميان ايرانيان داخل و خارج، حكومت و شاه ايران، حساسيت زيادى در مورد وى به خرج داده و نوشته ها و كتاب هاى او در ايران تحريم شده و از ورود آنها سخت جلوگيرى مى كردند. چون وى در اين سال هاى آخر اقامتش در عثمانى، فعاليت هاى وسيعى را بر عليه شاه مستبد ايران و امين السلطان اتابك صدراعظم به راه انداخته بود و در روزنامه اختر مقاله مى نوشت، اخبار و آثارى كه از او مى رسيد، سخت رژيم ايران را به هراس انداخته بود. اگر در خانه كسى آثار و نوشته هاى ميرزاآقاخان پيدا مى شد، خانه اش را بر سرش خراب مى كردند و آتش مى زدند و صاحبخانه را شكنجه كرده و سال ها به زندان مى انداختند. دولت ايران به بهانه هاى مختلف سعى مى كرد ميرزاآقاخان و همفكرانش مثل شيخ احمد روحى را از دولت عثمانى تحويل بگيرد. از جمله كسروى نوشته است، يك بار به اتهام شركت در شورش ارمنيان، دولت ايران تقاضاى استرداد او را كرد. اما به هرحال اين بهانه ها چندان جدى نبودند. در عين حال عثمانى در رجب سال ۱۳۱۳ ميرزاآقاخان با روحى و خبيرالملك را در طرابوزان زندانى كرد. تا اينكه پس از ترور ناصرالدين شاه، بهانه تازه اى براى آوردن ميرزاآقاخان و دوستانش پيدا شد. رژيم ايران سيدجمالدين را عامل ترور مى دانست و مى گفت، اين كار به دستور او انجام شده است. بعد از سيدجمال، حلقه دوستان فكرى سيدجمال در استانبول، ميرزاآقاخان كرمانى، شيخ احمد روحى و خبيرالملك و بعضى افراد ديگر بودند، كه اين افراد متهم به ترور شاه بودند. به ويژه كه ميرزارضا كرمانى بود و همراه ابوالقاسم برادر روحى از استانبول وارد ايران شده بود.
دولت ايران فشار زيادى بر عثمانى آورد، كه اين افراد را تحويل بگيرد. دولت عثمانى، سيدجمال را به ايران تحويل نداد. به احتمال زياد، به علت شهرت جهانى سيدجمال و طرفداران وى در سرتاسر جهان و يا به علت وجود دوستان قدرتمند سيدجمال در عثمانى، به هرحال سيد را به ايران ندادند، اما ميرزاآقاخان كرمانى، شيخ احمد روحى و خبير الملك را تحويل ايران دادند. اينها سه يار دبستانى بودند و از طريق آذربايجان و تبريز، تحويل محمدعلى ميرزا داده شدند. محمدعلى ميرزا در اين موقع وليعهد مظفرالدينشاه بود و طبق روال معمول قاجاريه، والى تبريز بود. محمدعلى ميرزا از اين سه تن به خصوص ميرزاآقاخان، كينه عميقى در دل داشت. مدتى آنها را زندانى كرد و بالاخره در چهارم يا ششم سال ۱۳۱۴ ه.ق. اين سه تن را در زندان بدون هيچگونه رسيدگى و محاكمه، گردن زدند و مظلومانه كشتند. معروف است كه محمدميرزا، در نهايت قساوت، دستور داد كه زير درخت نسترن پوست از سر اين سه آزاديخواه بكنند و در آن كاه بريزند و به تهران بفرستند و اين نشان دهنده خشم و كينه مستبدى چون محمدعلى ميرزا نسبت به اين سه تن بود. ميرزاآقاخان كرمانى اهل قلم و نوشتن و سخن بود و از اين ابزار، چون ديگر روشنفكران و آزاديخواهان در راه آگاهى دادن و بيدارى ملت ايران و در راه مبارزه با استبداد استفاده مى كرد. از جمله آثار وى كتاب هاى «ان شاءالله ماشاءالله»، «نامه باستان» (تاريخ منظوم)، «هفتاد و دو ملت»، «رضوان»، «هشت بهشت»، «قهوه خانه»، «نامه سخن» كه كتابى در احوال شاعران ايران است، كتاب تاريخ ايران معروف به «آيينه اسكندرى» و «رساله خريد خوزستان» هستند. ميرزاآقاخان در زمانى مى زيست كه آموزه هاى نوين آزاديخواهى، عدالت اجتماعى و نقد فكر، فرهنگ، آداب ملى و قومى و مذهبى در ايران رايج شده بود. وى تحت تاثير آموزه هاى كسانى چون آخوندزاده، ملكم خان و سيدجمال الدين اسدآبادى قرار داشت. اما وى اين آگاهى ها را در ده سال آخر عمرش، در استانبول و فضاى باز عثمانى تكميل كرد و آثار مهم وى هم حاصل همين ده سال آخر عمر وى است. آثار وى بيشتر جنبه اجتماعى، فكرى، سياسى و انتقادى دارند. جهت معرفى شخصيت، تفكر و اثرگذارى بيشتر ميرزاآقاخان در زير چند اظهارنظر كوتاه راجع به وى خواهد آمد.
ميرزا يحيى دولت آبادى، صاحب كتاب چهار جلدى معروف «حيات يحيى»، كه از دوران اصفهان با ميرزاآقاخان آشنا و دوست شده بود، در كتاب حيات يحيى، در چند جا از وى ياد كرده است. دولت آبادى نوشته: «چون سخن مى گويد، سخنش طولانى مى شود. چون سكوت مى نمايد، سكوتش هم به طول مى انجامد. با آن كه فضائل بسيار دارد، كمتر اظهار فضل مى نمايد و بيشتر مطالب شيرين خود را با تبسم هاى دلكش، از گفته ديگران نقل مى كند. ميرزاآقاخان نثر را به نكو مى نويسد. از قرآن و احاديث و از مذاهب و ملل اطلاعات دارد. حكمت الهى و طبيعى را به طرز قديم تحصيل كرده، از علوم جديد هم بى بهره نيست.»۱
بنابر اين نوشته مى توان گفت كه آقاخان دوفرهنگه بوده است و هم با فرهنگ قديم و هم با فرهنگ جديد آشنا بوده است. البته از ويژگى هاى روشنفكران گذشته، آشنايى با فرهنگ قديم و جديد بوده، هرچند اين روشنفكران هيچكدام با اين فرهنگ ها آشنايى خيلى عميقى نداشتند. الان روشنفكران از اين نظر ضعيف هستند و با فرهنگ قديم يا اصلاً آشنايى ندارند و يا آشنايى سطحى، در حد اطلاعات عمومى دارند ولى آشنايى دقيق علمى با معارف گذشته ندارند. اين مسئله يك ضعف براى روشنفكران اين دوره به خصوص براى روشنفكران مذهبى محسوب مى شود. روشنفكر چطور مى تواند نقد سنت كند، در حالى كه هيچ اطلاع دقيقى از علوم سنتى ندارد. يا كسى ممكن است ضد فلسفه باشد، شعار دادن عليه آن فايده اى ندارد، بايد اول بفهمد فلسفه چيست، بعد مى تواند آن را نقد كند. به هر حال روشنفكران دوران مشروطيت، با علوم و معارف خودشان، با فرهنگ قديم آشنايى داشتند و اين نقطه قوتى براى آنها بود.كسروى مى گويد: «اينان (آقاخان و شيخ احمد روحى) پيشرفت اروپا و نيرومندى دولت هاى اروپايى را ديده و از اين سو، آشفتگى كار شرق و درماندگى شرقيان را مى نگريستند و دل هاشان به درد مى آمده و دست و پايى مى زدند. در اين ميان خود نيز، از حالى به حالى مى افتادند. نخست در ايران همچون ديگران شيعى مى بودند، پس در آنجا (استانبول) ازلى گرديدند و دختران صبح ازل را به زنى گرفتند. سپس يك باره بى دين گشته و آشكارا، طبيعى گرى نمودند و در پايان كار به سيدجمال الدين اسدآبادى پيوسته، باز به مسلمانى گراييده و به همدستى او، به اتحاد اسلام كوشيدند.»۲
ناظم الاسلام كرمانى در كتاب معروف تاريخ بيدارى ايرانيان، در جاهاى مختلف در مورد ميرزاآقاخان صحبت كرده است. او مى نويسد: «در علوم رياضى و طبيعى بهره وافى برد و از حكمت الهى نصيب كافى به دست آورد. در استانبول در اداره اختر، خدمت به عالم معارف مى نمود. و در آن صفحات، مرحوم سيدجمال الدين اسدآبادى، مشهور به افغانى را ملاقات كرده، جاذب و مجذوب شدند و همت در بيدارى ايرانيان كردند. اتحاد اسلامى را مدعى بودند و تاسيس قانون اسلامى را خواهان و در بركندن ريشه استبداد و زايل كردن رسوم ظالمانه مجتهد بودند.»۳
با توضيحاتى كه داده شده، در مورد مجموع افكار و انديشه هاى ميرزاآقاخان مى توان گفت كه وى مانند همه روشنفكران اصلاح طلب آن دوره، از سويى نقاد آداب و افكار خودى و از طرف ديگر خواهان تغيير اوضاع، بهبود حال مردم و انجام اصلاحات فرهنگى، اجتماعى، سياسى و اقتصادى به سبك نوين بود. ويژگى هاى عمده ميرزاآقاخان به غير از مشتركاتى كه با بقيه اصلاح طلبان داشته عبارتند از:
۱- عقل گرايى و علم گرايى پوزيتيويستى. از اين نظر وى بيشتر تحت تاثير آخوندزاده قرار داشت. در مجموعه آثار و جاى جاى انديشه هاى ميرزاآقاخان، ردپاى عقل گرايى و علم گرايى خيلى غليظى را مى توان ديد. در بعضى از جملات و تعبيرات او كلمات و جملات بسيار مبالغه آميزى كه حاكى از مطلق كردن علم، خرد و عقل است مشاهده مى شود.
۲- كوشش در جدا كردن حوزه علم، فلسفه و دين. اين انديشه در افكار ديگر اصلاح طلبان آن دوره يا وجود نداشت و يا خيلى كم بوده است و روى آن دقت و تامل چندانى نداشته اند. اما ميرزاآقاخان در جاهاى مختلف، در آثارش تلاش و كوشش داشته است كه بين حوزه دين و علم و فلسفه فرق بگذارد. وى مى گفت هر كدام از اين موارد داراى حوزه خاص خود هستند. علم را نبايد وارد حوزه فلسفه كرد. فلسفه را نبايد وارد حوزه دين كرد. دين را نبايد وارد حوزه علم كرد. وى از اين نظر تحت تاثير افكار جهانى حاكم بر آن زمان بود.
۳- نقادى هاى گسترده نسبت به دين و انديشه ها و معارف رايج دين. در اين مورد حتى گاه، صريحاً به انكار ديانت اسلام رسيده بود. در آثار ميرزاآقاخان، به خصوص آثار اوايل ورود وى به استانبول، نقادى نسبت به افكار و انديشه ها و آموزه هاى دينى و معارف سنتى دينى، بسيار وجود دارد. كه البته همه روشنفكران و اصلاح طلبان آن دوره، در اين مورد مشتركند. اما اينكه از چه موضعى انتقاد داشتند، و يا در چه سطحى انتقاد مى كردند، با يكديگر تفاوت داشتند. بعضى سطحى تر انتقاد مى كردند، بعضى عميق تر. بعضى فقط به آموزه هاى رايج انتقاد مى كردند و خيلى بر بنيان ها دست نمى گذاشتند. بعضى هم بيشتر به بنيان ها مى پرداختند. ميرزاآقاخان، در بعضى انتقاداتش تا آنجا پيش رفته بود كه اساساً انكار اصل ديانت مى كرد، يا به طور خاص، الغاى اسلام.در حوزه نقد آموزه هاى دينى، ميرزاآقاخان حساسيت هاى فوق العاده اى در مورد مسئله تصوف، تقليد و قضا و قدر نشان مى داد. وى صوفى گرى را يكى از عوامل انحطاط جوامع شرقى و جوامع اسلامى از جمله ايران مى دانست. به طور كلى تمامى اصلاح گران و نوانديشان، در هر سطحى كه بودند، چه در ايران و چه در ديگر كشورهاى اسلامى، كم و بيش روى مسئله تصوف و عملكرد و تفكر صوفيانه، حساسيت فوق العاده اى داشته اند. البته تصوف به معناى تاريخى آن، وگرنه خيلى از متفكران با عرفان موافق بودند و عرفان را از تصوف جدا مى كردند. تصوف، به معناى گوشه گيرى از جامعه، خانقاه نشينى و تنزه طلبى به معناى احساس مسئوليت اجتماعى نكردن است، كه نتيجه اين تفكر عدم احساس مسئوليت اجتماعى و دامن زدن به تفكر تقليدگرايى و رواج تفكر قضا و قدرى بود. رواج تصوف هندى و زهدگرايى هندى و رهبانيت مسيحى و نوعى عرفان ماقبل ايرانى، سبب شدند كه بسيارى از افكار و انديشه هاى اسلامى از معناى خودشان تهى شوند.
ميرزاآقاخان شديداً با تصوف مخالف بود و معتقد بود كه تفكر صوفيانه، احساس مسئوليت را از مردم مى گيرد و مردم را به افكار فردگرايانه بدون مسئوليت مى كشاند و بايد با اين فكر مبارزه كرد. حساسيت ديگر او روى مسئله تقليد بود. طبيعى است كه شخصى كه عقل گرا و علم گرا بوده، كسى كه خرد را به معنى نوين كلمه، به معناى نقادى همه چيز پذيرفته بود، نمى توانست با تقليد موافق باشد. تقليد به معناى عام كلمه، يعنى پيروى كوركورانه از سلف، از آبا و اجداد و بزرگان قوم، پيروى كوركورانه از مجموع آداب و سنن رايج تاريخى، مورد مخالفت همه اين اصلاح طلبان مسلمان و حتى مورد مخالفت در خارج از ايران بوده است.
در مورد انديشه قضا و قدرى هم، واقعيت اين است كه يكى از عوامل بدبختى مسلمانان، از گذشته تا حال، بوده است. يعنى بد فهميدن معناى قضا و قدر. آن مفهوم مثبت كه از قضا و قدر در قرآن وجود دارد، يك مفهوم منفى پيدا كرده است.
۴- استفاده ابزارگرايانه از دين يا علماى دين. ميرزاآقاخان، در موارد متعددى، در نامه اى به دوستانش و يا جاهاى ديگر، سفارش كرده است كه بايد از روحانيون و علماى دين براى بيدار كردن جامعه و براى به حركت درآوردن جامعه استفاده كنيم، چون مردم ديندارند و به روحانى و آخوند اعتقاد دارند. حتى در مواقعى كه خودش چندان به دين اعتقاد نداشته است. از ابزارهاى مثبت، براى پيشبرد آگاهى بيشتر مردم استفاده كردن، فى نفسه بد نيست. اما اگر صرفاً ابزارگرايانه باشد و اين عدم اعتقاد به طور مطلق باشد، از مواردى است كه جاى انتقاد دارد. به همين دليل هم بسيارى به ميرزاآقاخان از اين منظر انتقاد كرده اند. يعنى انتقاد كرده اند كه شخص كه خود دينى نبوده و آنقدر به علما بدبين و بى اعتقاد بوده است، چگونه به دوستان سفارش كرده كه از علما استفاده كنند. اين يك استفاده ابزار گرايانه دينى است.
۵-
تكيه فراوان روى مليت ايرانى. ميرزاآقاخان يكى از ناسيوناليست هاى افراطى ايرانى، در دوران پيش از مشروطه بود. وى از اين نظر هم تحت تاثير آخوندزاده قرار داشت كه مى گفت: تعصب وطنى را به جاى تعصب دينى قرار دهيم. ميرزاآقاخان روى اين مسئله تكيه فراوان دارد.
به عنوان جمع بندى نظرات ميرزاآقاخان كرمانى و در ضمن نقد و بررسى افكار او دو صفحه مطلب از آقاى فريدون آدميت آورده مى شود كه هم توضيح انديشه هاى ميرزاآقاخان است و هم ضمناً نوعى نقادى از موضع شخصى مثل آدميت است. آدميت آورده است كه در جهت ديگر تفكر ميرزاآقاخان كرمانى شايان توجه است. يك جا برهان مى آورد «هر چه اين دستگاه بيشتر دوام بكند، خطرات انهدام و اسباب انقراض پيشتر مى آيد و بيشتر مى شود زيرا كه دوام اين حالت، نفرت عامه را مى افزايد و رجال سابق را از ميان برمى دارد و اوضاع بچه بازى بيشتر رونق مى گيرد.» او در آراستن قيام ملى عليه آن دستگاه فاسد بارها بى اعتقادى اش را نسبت به طبقه ملايان اعلام داشته است. اما در مرحله ديگر به ضرورت سياسى استمداد علما را لازم مى شمرد و شگفت اينكه اين ضرورت را به نقطه نهايى اش مى رساند، كه نفى روشنفكرى است و ظاهراً او خود از آن معنا غافل است. بايد اين مسئله را بشكافيم مى نويسد: «در اصلاح كار و دفع هرج و مرج بايد باطناً قطع نظر از اين طايفه قاجار و چند نفر ملاى... نمود. اينها جميع حركت شان تحت غرض است و به هيچ چيزشان اطمينان نيست.» باز به تاكيد متذكر مى شود كه «اين علماى ما يك استقلال ذاتى از خودشان ندارند.» در مقابل، اين نظريه مهم را مى آورد كه «بايد كارى كرد. شايد آن طبايع بكر دست نخورده و آن خون هاى پاكيزه مردم متوسط ملت از دهاقين و اعيان و نجبا حركت بيايد و حتى از ايلات مدد خواست. در اين سير و سلوك رساله تكليف را نوشت كه مى انگاشت اگر انتشار يابد، نيمه خون اهالى ايران را ديوانه خواهد نمود و آنچه مقصود است به عمل آيد. اما فعلاً چه بايد كرد؟ چون هنوز در مردم ايران فيلاسوفى قوت ندارد و همه مستضعفين و محتاج فناتيسم هستند. براى اصلاح حال آنها پاره اى از مسائل به نظر مى آيد و آن اين است كه از طايفه نيمه زنده ملايان تا يك درجه محدود معاونت بطلبيم، احتمال دارد زودتر مقصود انجام بگيرد.» همه آن معانى را به ملكم نوشت و سفارش كرد، «اين رشته را پى فرماييد و از اين اشخاص (ملايان و روحانيون) در پيشرفت كار يارى بجوييد.» تا اينجا روال تفكر ميرزاآقاخان در تنظيم حركت ملى به هم پيوسته است و نوعى رابطه منطقى ميان اجزاى نظريه او مى توان شناخت. اما بار ديگر كه از همان قضيه گفت وگو مى دارد، انديشه اش به خلاء روشنفكرى مى رسد كه بر آن انتقاد اساسى وارد است. به ماخذ اطلاعى كه از مراجع دستگاه روحانى به دست آورده بود، به تاكيد مى نويسد، علما را وحشتى گرفته كه «اگر تبدلى در دستگاه سلطنت و دولت بشود و به خصوص اگر علما دخالت بكنند، آن وقت مى ترسيم كسى از عهده امور مملكت و سياست و پولتيك با خارج برنيايد و اجانب مسلط بشوند. زيرا كه علما هيچ از امور سياسى اطلاع ندارند و از عهده برنمى آيند. در اين خصوص بايد تامينات به آنها بدهيد. يعنى در قانون نوشته شود كه عمل دولت و ملت به دست اين علما كه امروز خود را عارى از امور سياسى مى دانند، چون صاحب علم و ديانت و حب مليت هستند، هزار بار خوب تر و نيكوتر جريان پيدا مى كند و داير خواهد بود تا از اين حيوانات جاهل سفيه بنگى چرسى كه به قدرت خداوند بديهيات و محسوسات خود را نمى شناسند و به هيچ كار جز تضييع و تخريب مملكت نمى پردازند وانگهى اين علم و فضيلت و تقوى كه در علماى ما موجود است سرمايه بزرگى براى همه چيز است و بر همه كارى ايشان را توانايى مى دهد. اگر هر يك از اين ذوات محترم دو ماه در امور سياسى داخل شوند، از بيسمارك و ساليبورى هم گوى سبقت خواهند ربود. آنها از مشك و عنبر سرشته نيستند. مقصود اين است كه رفع اين وحشت بزرگ از علما بشود و شاهكار در همين نكته است كه عرض كردم.»
پى نوشت ها:
۱- حيات يحيى، ج اول، ص ۶۵.
۲- تاريخ مشروطه، ص ۱۳۶.
۳- تاريخ بيدارى ايرانيان، قسمت اول، ص ۶ و ۷.

منبع» روزنامه شرق

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen