حکومت از
این بچه هایی که خودش تربیت کرده می ترسد. ترس هم دارد. این بچهها دو سال قبل درس
دشمنی با آمریکا را فراگرفته اند. تمام نظام استدلالی و فکری این افراد به هم می
ریزد. چرا موسوی و کروبی زندانی اند؟ چون جاسوس آمریکا هستند. چرا اصلاحات بد است؟
چون پروژه هانتینگتون و جرج سوروس آمریکایی است. چرا روشنفکران بد هستند؟ چون
آمریکایی اند. چرا اینترنت فیلتر است؟ چون پایگاه مجازی آمریکایی هاست. چرا
بیکاریم؟ چون آمریکاییها تحریم مان کرده اند. چرا فقیریم؟ چون آمریکاییها اموال
مان را غارت می کنند؟ چرا زنان و شوهران طلاق می گیرند؟ چون ماهوارههای آمریکایی
می بینند. چرا ساپورت زنان بد است؟ چون دستآورد غربی هاست. فرض کنید پاسخ همه این
کمبودها و نابسامانیها و پلیدیها و زشتیها خودمان باشیم. آنوقت باید چه کنیم؟
پس بترسیم از روزی که نگوئیم مرگ بر آمریکا..
بسیاری از نظامهای ایدئولوژیک
و توتالیتر اساس و بنیاد خود را بر وجود یک دشمن می گذارند. در این نظامها عشق به
رهبر و نفرت به دشمن اساس زندگی اجتماعی است. در اردوگاه کمونیزم سالها دشمنی با
امپریالیسم، دشمنان کمونیسم، بورژواها، تروتسکی و دارودستهاش و انواع مختلف دشمن
معیار تحرک اجتماعی بود. البته ما به مردم احترام می گذاریم، بدیهی است که دوستشان
داریم ولی یادمان نمی رود که در اکثر جنبشهای فاشیستی و ایدئولوژیکی مردمان عادی
مثل حیوانات دشمنان خلق را تکه تکه می کردند. همان انبوه خلقی که وقتی در خانه اند
در فردیتشان زندگی می کنند و وقتی به خیابان می آیند در قساوت ملی مسئولیت خود را
به گردن تودهها می اندازند.
در بخش
مهمی از دنیای معاصر هم دشمنی معنی داری میان دشمنان موهوم وجود دارد. شیعه و سنی،
مومن و کافر، دنیای اسلام و آمریکا، اعراب و اسرائیل، ترک و ارمنی و سیاه و سفید
که گاهی این دشمنی به حد دو قبیله آفریقایی معاصر می رسد و صدها هزار کشته می دهد
و گاهی در حد دو دشمن دور می ماند و سالها دو گروه از مردم دشمن دور می مانند. به
سادگی سئوال می کنم که آیا اگر همین امروز بنا باشد دشمنی میان ایران و آمریکا از
میان برود و صلحی عادلانه و پایدار میان این دو کشور رخ بدهد، به نظر شما گروههایی
که از این صلح خوشحال می شوند بیشتر هستند، یا آنها که از این صلح ناراحت می شوند؟
به نظرم اگر بسادگی نگوئیم دشمنان صلح بیشترند، در نهایت می توانیم بگوئیم
طرفداران جنگ اصلا کم نیستند. این را هم در نظر بگیرید که اگر جنگ نکردن، به معنای
صلح کردن باشد، آن وقت براحتی می توانم بگویم که اکثریت با کسانی است که جنگ را می
خواهند.
خیلی ساده است که تصور کنیم وضع کنونی یعنی دشمنی سی ساله، توسط اکثریت مردم پذیرفته شده است. اگر پذیرفته نمی شد لابد اتفاق بزرگی می افتاد. در همین روزهای اخیر حداقل ده پانزده نفر را دیدم که نگران کاهش قیمت ارز و طلا هستند. هزاران ایرانی را می شناسم که اگر دشمنی ایران و آمریکا از میان برود، بطور کلی زندگیشان در فرنگ متزلزل می شود و میلیونها نفر از ایرانیان را می شناسم که اگر ایران با آمریکا صلح کند، زندگی آنها دچار اغتشاش و بحران می شود. طبیعی است که تا وقتی بحث بر سر احتمال آشتی است، طبعا جمع کثیری از مردم از آن دفاع می کنند. اما وقتی این آشتی جدی شود، آن وقت است که پای محاسبه منافع، اصول، ارزشها و موقعیتها به میان می آید. وقتی قطعنامه ۵۹۸ امضا و اعلام شد من سالها بود که مخالف جنگ بودم، ولی اغلب دوستانم کسانی بودند که تا هفتهها تمام تعادلشان را از دست داده بودند. امروز می توانیم بگوئیم که اگر جنگ در سال ۱۳۶۱ تمام شده بود، به نفع مردم بود. و فکر کنیم که در همان زمان همین را می شد گفت، اما نه در سال ۱۳۶۱، بلکه در سال ۱۳۶۷ هم پایان جنگ به همین سادگی نبود.
سروده احمد عزیزی به نام « پائیز لاله ها» امروز شعر او در رثای خمینی تلقی می شود. در حالی که در زمانی که سروده شد، اصلا چنین معنایی نداشت. من خلاصهای از شعر را برایتان می آورم تا آن را مرور کنید: « آه پاییز جدائی جان گرفت/ خون چكانیهای گل پایان گرفت/ مثل ببری كه غرورش شل شود/ مثل سنجانی كه بیجنگل شود/ پس شعار آتش و شبنم چه شد/ پس روابط با گل مریم چه شد/ آن درختان سایهبان بودند وای/ آن شقایقها جوان بودند وای/ ما گرفتاریم با فتق غرور/ یك صدم آیینه در ما نیست نور/ گول افیون گول ساغر میخوریم/ گول رندان حناگر میخوریم/ ما نوای سرخ خون را نائیایم/ از چه میترسیم عاشورائیایم/ شیعیان سرباز ارغون نیستند/ سربداران اخته از خون نیستند/ زهر مینوشد كه لبخندی زنند/ منكران در خون او قندی زنند/ عارفان پالودة دل میخورند/ زهر را پیران كامل میخورند/ صلح قسط و قاسط و ناس است این/ قطعنامة دست عباس است این/ای ریاضتكش رگ تفسیرها/ صلح باید كرد با شمشیرها/ امشب از نی خون حكایت میكند/ ذوالفقار امشب شكایت میكند/ چیست فرمان پیر ما تا خون كنیم/ خواب را از خاك خود بیرون كنیم/ ما ز ابروی تو فتوا میبریم/ ما به خال تو تولا میبریم/ یا خمینی تیغ تیز لا توئی/ یا خمینی خرقة الا توئی/ ما زشرح سوز آهت عاجزیم/ ما ز تفسیر نگاهت عاجزیم/ عشق تو خون، دیدن تو جرم بود/ در ملاء بوسیدن تو جرم بود/ زخمیان با جنبش حق همرهند/ زهرنوشان حقیقت آگهند.... این شعر را وقتی احمد عزیزی سرود در شهر طوفانی رخ داد. وقتی حسین پاکدل شعر را در تلویزیون خواند جلوی دوربین می گریست. بسیاری از کسانی که می شناختم ویران شده بودند. مگر چه اتفاقی افتاده بود؟
من نمی دانم چرا با عنوان " جام زهر" از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ نام برده شده است؟ چه تلخکامی در این اتفاق وجود داشت؟ جز اینکه جنگی که پیروزی در آن به بن بست رسیده بود متوقف شد و مردمان بیشتری کشته نشدند؟ جز اینکه هر شب سر خیابانی و کوچهای حجله جوانی برپا نشد؟ جز اینکه هزاران اسیر پس از سالها ماندن در سیاهچال آزاد شدند؟ اما چیز دیگری هم بود. جنگ فقط یک اتفاق دشوار برای زندگی مردم معمول نبود. جنگ راه زندگی برای عدهای بود که در آن نفس می کشیدند، در جبههها زندگی می کردند، در جبهه بیهیچ تعهدی به کار و تولید سرود می خواندند و دعا می کردند و رفیقانه زندگی می کردند و این برای آنان نه فقط یک تفریح که همه زندگی بود. معنای زندگی بود. آنها خون می دادند، جان می دادند، فدا می شدند و از این فداشدنشان معنی می یافتند. همه آنها با این سئوال مواجه شدند که آن خدایان بیابانهای جبهههای جنگ در خیابانهای معمولی زندگی چه معنایی دارند؟ یک " هیچ" بزرگ همه را بیمعنا می کرد. جنگ ایدئولوژیک جز این سرنوشتی ندارد.
امروز فهم همان اتفاق برای افرادی که تفسیرشان از زندگی جنگی است میان اسلام و کفر، ایران و دشمنان و از این راه معنا می یابند، نباید چندان دشوار باشد. آنچه برای ما زندگی است، مثل آزادی فکر کردن، آزادی سفر کردن، آزادی خوش بودن، آزادی معمولی بودن، برای آنها جز پوچی و نیستی معنایی ندارد. بخش مهمی از ما مردمان همان آشغالهای متعفن اشعار علیرضا قزوه هستیم. ما در دنیای جنگجویان ایدئولوژیک خودخواهانی هستیم که فقط به فکر شکم و زیر شکمشان هستند، در حالی که آن جنگجویان فقط قلب و مغز دارند، نه شکمی دارند و نه خدای ناکرده زیر شکمشان خبری است.ای لعنت بر ما بیهودههای پوچ بیهمه چیز.ای دو صد لعنت.
رفتار دولت روحانی، تصمیم رهبری، رفتار کم نظیر و موقع شناسانه جواد ظریف جواهر سیاست خارجی ما در دیپلماسی حقیقی و مجازی، برخورد هماهنگ مسئولان کشور، امکان ورود به صلحی پایدار را برای ایران و آمریکا فراهم کرده است. خیلی چیزها فراهم است. جز یک چیز. نظام ایدئولوژیکی که جنگ را می طلبد. دشمنی را می خواهد و با آن زندگی می کند. ترس بسیاری از رهبران کشور در آشتی میان ایران و آمریکا از من و مایی نیست که اسم مان ممکن است ضدانقلاب اصلاح طلب باشد. آنها می دانند که ما اهل جنگ و مجادله نیستیم. ما مردم معمولی زندان هم که برویم غلط می کنیم و اگر زیاد بترسیم اصلا از کوچههای حادثه رد نمی شویم. ترس بزرگ حکومت از آنهایی است که سی و پنج سال مرگ بر آمریکا گفته اند، پرچم دشمنی آتش زده اند، نامشان را در عملیات استشهادی علیه آمریکا نوشته اند و حتی اگر جرات جنگ را هم نداشته باشند، در مخیلهشان هم نمی گنجد که در گوشهای از تهران پرچم آمریکا برافراشته باشد. حتی اگر در خانهای با ده برابر وسعت آن در واشنگتن پرچم ایران افراشته شود. مشکل ما فقط احمدی نژاد نیست، احمدی نژاد یکی از مشکلات ماست. ضدآمریکایی بودن هم زائیده انقلاب نیست، ما سالها ضدخارجی بودیم و هستیم. شاید زمانی هم حق داشتیم ولی الآن حق نداریم. به همان اندازه که ریش احمدی نژاد مشکل ماست، سبیل رئیس دانا هم با پیشنهاد رها کردن غرب و افتادن به چاه ویل روسیه و چین مشکل ماست. ما سالها با تفکر چپ ضدامپریالیست ضد استکبار بچههایمان را تربیت کردیم.
حکومت از این بچه هایی که خودش تربیت کرده می ترسد. ترس هم دارد. این بچهها دو سال قبل درس دشمنی با آمریکا را فراگرفته اند. تمام نظام استدلالی و فکری این افراد به هم می ریزد. چرا موسوی و کروبی زندانی اند؟ چون جاسوس آمریکا هستند. چرا اصلاحات بد است؟ چون پروژه هانتینگتون و جرج سوروس آمریکایی است. چرا روشنفکران بد هستند؟ چون آمریکایی اند. چرا اینترنت فیلتر است؟ چون پایگاه مجازی آمریکایی هاست. چرا بیکاریم؟ چون آمریکاییها تحریم مان کرده اند. چرا فقیریم؟ چون آمریکاییها اموال مان را غارت می کنند؟ چرا زنان و شوهران طلاق می گیرند؟ چون ماهوارههای آمریکایی می بینند. چرا ساپورت زنان بد است؟ چون دستآورد غربی هاست. فرض کنید پاسخ همه این کمبودها و نابسامانیها و پلیدیها و زشتیها خودمان باشیم. آنوقت باید چه کنیم؟ پس بترسیم از روزی که نگوئیم مرگ بر آمریکا.
البته طبیعی است که در یک کشور گروهی طرفدار جنگ با کشوری و گروهی مخالف آن باشند. انتظار می رفت که وقتی آقای احمدی نژاد در شهر شعارهای تند و افراطی می داد، ما حق می داشتیم تا به او اعتراض کنیم. و انتظار می رفت که وقتی دلاور هستهای شعار می داد « کی خسته است؟» مردم حق داشته باشند فریاد بزنند « ما خسته ایم.» البته به ما چنین اجازهای ندادند. اما حالا که روحانی برسر کار آمده حتما باید اجازه داده شود تا دشمنان آمریکا فریاد بزنند و علیه صلح شعار بدهند. ما باید بگذاریم فریاد بزنند. ماهایی که اجازه نداشتیم فریاد زنده باد صلح سر بدهیم. چرا که آنها مخالف آزادی بودند و ما حامی آزادی هستیم. و از آن مهم تر این است که آنها را بفهمیم و به آنها بگوئیم که اگر حامی صلح هستیم بخاطر این نیست که دشمن استقلال کشورمان هستیم، بلکه بخاطر این است که عاشق استقلال کشورمان هستیم.
همیشه فاصلهای میان آرزوها و واقعیت هاست که این فاصله در بسیاری از موارد با استبداد پر می شود. آرمانگرایانی که حتی بیست درصد آرمانهایشان در دسترس نیست، هشتاد درصد مردم را قربانی می کنند. بیست درصد از مردم در رویایشان پیروزی بر آمریکاست، اما در واقعیت دادن به این آرزو ناتوان اند، برای همین همه مردم را قربانی می کنند. سپاه دوست دارد تمام اقتصاد کشور را ببلعد، اما نمی تواند آن را هضم کند، برای همین کودتا می کند، بعد وقتی همه راهها به بن بست رسید، می شود مثل این روزها که دو هفته است که هر فرمانده سپاه در گفتههایش تاکید می کند که « البته ما سیاستمدار نیستیم، ما پاسداریم.» بگذارید به سادگی بگویم. می دانم خشم تان افزون خواهد شد. من از اینکه هشت سال زندگیام ویران شد و هزاران تن از مردم کشورم آواره و سرگردان و زندانی و مسموم و گرسنه و بیکار شدند ناراحتم، اما خوشحالترم که این روند متوقف شد. خوشحالم که لجاجت رهبران کشور چنان که صدام و قذافی کردند، ادامه نیافت. حتی باید بگویم از آنان ممنونم که توهم قدرت برشان نداشت که تا پایان انهدام ایران بروند.
اما "جنگ"، کشتی عظیمی است که هزاران کارکن دارد. "دشمنی" ناوگانی است با دهها هزار کارکن و شاغل که جمعی از آنان گمان می کنند دوست اند، و نمی دانند دشمن اند. یا نمی دانند که کشتی دشمن را می رانند. کسانی که در صورت صلح ایران و آمریکا شغل خود را از دست خواهند داد بسیارند. از بسیاری کسانی که شغلشان « کارشناسی ایران» است و در برخی محافل و مجامع جهانی حاضر می شوند و مسائل ایران را بدون شناختی روشن از وضع کشور مطرح می کنند و غالبا شناختشان از مخاطبان فرنگی بیشتر است تا ایران، حداقل نیمی از کارشناسان سیاسی و گاه حقوق بشری که باید در رسانههای فارسی اپوزیسیون حاضر شوند و نظر بدهند و برنامه بسازند. تا کارکنان رسانه هایی که کارشان بدتر جلوه دادن فضای ایران است. نمی گویم و بدیهی است که تلخیها و سیاهیها در شرایط ایران بسیار است، بسیارتر از بسیار، اما گروههای زیادی هستند که مایلند تا این تلخیها تلخ تر و سیاهیها سیاه تر بنماید. طبیعی است رسانهای مانند « صدای آمریکا» که موظف است سیاستهای دولت آمریکا را اعلام کند، به افرادی که طرفدار حمله نظامی به ایران هستند، مثل برخی مجریان این رسانه، تا زمانی نیاز دارد که آمریکا قصد جنگ با ایران را داشته باشد. وگرنه فرض حضور افرادی جنگ طلب و حامی تنش میان ایران و آمریکا در رسانه دولت آمریکا در حالتی که دو کشور در حال توافق هستند، بتدریج بیمعنی خواهد شد.
اگر بنا باشد که در ایران حکومتی حامی صلح و طرفدار روابط مسالمت آمیز روی کار بیاید، وضعیت بسیاری از تاجران رسانهای اپوزیسیون به هم می خورد. این موضوع کاملا به حکومت ایران بستگی دارد. وقتی امکان تولید فرهنگی، هنری، رسانهای در داخل فراهم شود. طبیعی است که به دلیل اینکه تولید کنندگان اصلی در ایران هستند و سطح حرفهای کار رسانهای در ایران بالاتر است، بسیاری از صاحب نظران و تولید کنندگان به ایران می روند، و اغلب رسانههای موجود در فرنگ نیز منعکس کننده خبرهای داخلی می شود. در دوره اصلاحات، وقتی پانزده روزنامه در داخل کشور هر روز خبر و مقاله تولید می کردند، نه تنها ایرانیان داخل دلیلی برای انتشار مطلبشان در رسانههای بیرون نداشتند، بلکه بسیاری از مقالات و کتابهای نویسندگان بیرون هم در نشریات داخل منتشر می شد. اگر دولت کنونی شرایط رسانهای را باز کند، دکان بسیاری از رسانههای پرچم فروش و خاک فروش لس آنجلسی تعطیل می شود.
توجه کنیم که تجارت جنگ، دکان بسیار بزرگی است. مثلا در مورد « هولوکاست» هزینه مصروفه برای انکار هولوکاست توسط دولت احمدی نژاد به اندازه هزینه یک سال همه رادیو و تلویزیونهای ایرانی بیرون از ایران بود. اگرچه در داخل ایران بودجه مصروفه برای جنگ بسیار بیشتر است، اما در این طرف هم هزینه سنگینی صرف تنش زایی میان ایران و جهان می شود. تمام هزینهای که اسرائیل و نئوکانهای آمریکا مصرف می کنند تا تصویر سیاهی از ایران نشان دهند، از همین بودجه جنگی است. بودجه میلیاردی حفظ مجاهدین خلق و گروههایی نظیر آن از همین جاست. طبیعی است که جهان تمایلی به جنگ ندارد. هیچ دولتی جنگ نمی خواهد. اما این منافع گروهی است که موجب چنین گرایشی می شود. یادمان نرود که به گفته مقاله بسیار ارزشمند محمد قوچانی روسیه و بسیاری از کشورهای دنیای عرب منافع جدی در فاصله گیری ایران و آمریکا دارند. فراموش نکنیم که وقتی کابینه معتدل و فراجناحی روحانی معرفی شد، این فقط اصولگرایان نبودند که شوکه شدند، مسکو هم شوکه شد.
از سوی دیگر صدها ان جی او در داخل و خارج ایران برای بهتر شدن وضع مردم هزینه می کنند. هیچ ان جی اوی طرفدار حقوق انسانی مایل به صرف هزینه برای جنگ نیست. اما هم تمایلات افراد و هم تمایلات گروههای قدرت در تغییر تصویر واقعی به تصویر نمایشی موثر است. وقتی سی درصد استقبال کنندگان از حسن روحانی موضوع اصلی رسانههای جنگ طلب جهان می شود، یک عکس و دو دقیقه فیلم کفش پرتاب کردن برادران حزب اللهی در تهران با بودجه جنگی خریده می شود و همه جا پخش می شود. اما کسی توجهی به گفتههای باران کوثری که وضع فرودگاه و استقبال را به عنوان شاهدی عاقل و عادل گزارش می کند نمی کند.
برای ما شگفت انگیز است که چرا دولتی مثل کانادا در کنار آمریکا درست همزمان با گفتگوی تلفنی اوباما و روحانی علیه لغو تحریمها موضع می گیرد. شاید علت را باید در رابطه بسیاری گروههای برانداز که رابطه خوبی با مقامات آن کشور دارند باید دانست، و البته که موضوعاتی مانند مرگ زهرا کاظمی یا زندانی شدن حسین درخشان به عنوان شهروندان کانادایی ایرانی را فراموش نکرده ایم. توجه داشته باشیم که الزاما هر کسی که مخالف برقراری رابطه ایران و آمریکاست، طرفدار جنگ این دو نیست. اما وقتی برقراری این رابطه عینیت بیابد، بخشی از ایرانیان ساکن کشورهای جهان که عمری است که امیدشان تغییر کامل حکومت ایران است، مجبورند که آینده رویایی ایرانی همچون ایران پنجاه سال قبل باشد را رها کنند. بخش اعظم ایرانیانی که بیرون ایران زندگی می کنند، طرفدار ایرانی مقتدر و آبرومند و آزاد و آرام هستند، اما این اکثریت بزرگ حضور قابل رویتی ندارند. آن گروههایی به چشم می آیند که از قضا اقلیتی کوچک اند و با کمک رسانهها بزرگ می شوند.
می خواهم بگویم که صلح ایران و آمریکا، به معنای تغییری بزرگ در تعریف ایران است. تغییری که در نوع حکومت ایران، اقتدار ایران در منطقه، تغییر در روابط اقتصادی بین المللی ایران و تغییر در معادلات قدرت جهانی است. این امر زندگی و رویاهای بسیاری را ویران و نابود می کند. مطمئنا بسیاری از آنها که کاملا طرفدار تغییر حکومت هستند، وقتی تغییر جدی حکومت به سوی آزادی، رعایت حقوق انسانی و حقوق بشر، رفاه و استقلال را ببینند، موضعی متعادل تر اتخاذ خواهند کرد، اما حکومت ایران قبل از هر چیزی باید به یاد داشته باشد که اگر بناست رویای صلح به واقعیت تبدیل شود، تکلیف نیروهای عظیمی که در این میان رویاهایشان برباد می رود باید روشن باشد. اعم از جوانانی که رابطه ایران و آمریکا را به معنی حقارت خود می فهمند یا ایرانیانی که در بیرون کشور مانده اند و رویای تغییر حکومتشان برباد رفته. البته که رویای این دو گروه ممکن است کابوس آن یکی دیگر باشد، اما نمی توان انکار کرد که هر دو ایرانی اند، هر دو باید بتوانند در آیندهای که تغییر خواهد کرد جای مشخص خودشان را داشته باشند و هر دو باید بدانند صلح به نفع آینده آنهاست. حتی اگر در کوتاه مدت احساسهای تلخ در کامشان طعم زهر حقیقتی ناخواسته را بدهد. این جام زهر، نوشداروی تلخ بیماری همه ماست. برای بهتر شدن زندگی در ایران چارهای جز نوشیدن آن نداریم.
سیدابراهیم نبوی- جرس
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen