زتدگی و فلسفه قدیس سنت آگوستینوس
مطالعات تاريخي از لحاظ تاريخي تفكر فلسفي در عالم مسيحي در دورهي قرون وسطي ، آثار و افكار اگوستينوس، حائز اهميت بسياري است، به نحوي كه با قاطعيت ميتوان گفت كه فهم سير اين تفكر، بدون تعمق و بررسي اين آثار و افكار، به هيچ وجه مقدور و ميسر نيست و كل اين سير تحولي را ميتوان، خاصه تا اواسط قرن سيزدهم ميلادي، از لحاظي صرفاً بسط و گسترش همين افكار دانست، حتي موقعي كه از بطن و گاهي نيز در مقابل آن، افكاري در زمينهي سنتهاي ديگر، چون مشائي و يا عرفاني محض و غيره قد علم كرده باشد. با اين حال، در ضمن نبايد فراموش كرد كه اگوستينوس از لحاظ تاريخي نه فقط اولين متفكر بزرگ مسيحي نيست بلكه به معنايي، فلسفهي او نهايت و نتيجه افكاري است كه در سير تحولي – و نه الزاماً تكاملي- خود به او رسيده است. آنچه بيشتر اگوستين را از متلكمان بزرگ قبلي كه در تاريخ به عنوان مدافعان (Apologistes) و آباي (Patrisiques) مسيحي شناخته شدهاند، متمايز مي سازد، نه الزاماً قدرت او در تفكر است و نه حتي در نفوذ كلام او و با اينكه از طرف ديگر، او را از اين لحاظ نيز كمتر از اسلافش نميتوان دانست، به هر طريق علت شهرت او را از جهات ديگر نيز بايد مورد توجه قرار داد. البته بيشتر مدافعان و آباي قرون اوليهي ميلادي به زبان يوناني نوشتهاند و از لحاظي ميتوان به حق بيان داشت كه سنتهاي مسيحي، به مرور در انتقال تدريجي خود از سرزمينهاي شرقي درياي مديترانه به سرزمينهاي غربي همان دريا، زبان عوض كرده و چون كتب ديني و فلسفي نيز بناچار به زبان لاتيني به رشتهي تحرير درآمده است، احتمالاً شايد بتوان گفت كه اگوستينوس و آثار او بهاين لحاظ، بيشتر سرمشق متكلمان و فلاسفهي بعدي قرار گرفته است و آنها چه از لحاظ سبك نگارش و چه از لحاظ انتخاب اصطلاحات فني مناسب، به او تأسي جستهاند. ولي باز از اين جهت نيز او را نميتوان منحصر به فرد دانست و تقدم زماني متكلمان بزرگ ديگري چون ترتوليانوس(1) كه حدوداً دويست سال قبل از او، به زبان لاتين مينوشتهاند و در كار خود نيز موفق بودهاند، ناديده گرفت. به همين دليل، شهرت تاريخي اگوستينوس را از لحاظ ديگر نيز بايد جستجو كرد و با توجه به وجوه ديگر مسئله، مشخصات عصري كه او زندگي كرده است و با دقت در جريانات اصلي اين زندگي، مطالب را بهتر مورد تحليل و بررسي قرار داد. در سال 313 ميلادي، با صدور فرماني رسمي از طرف امپراطوري – تحت عنوان «فرمان ميلان»- مسيحيت دين رسمي امپراطوري روم گرديده است. خود امپراطور – يعني قسطنطين(2)- به سال 323 ميلادي – خواه به علل اقتصادي و خواه به علل سياسي – مسيحي شده و مركز امپراطوري را به قسطنطنيه- يعني شهري كه به نام خود به سال 330 ميلادي بنا كرده- انتقال داده است.(3) البته اگر رواج مسيحيت و رسميت يافتن آن در روم، خود نشاني از اضمحلال و باطل شدن شعارهاي متداول سابق اين امپراوطوري است ولي هنوز در اواخر قرن چهارم و اوايل قرن پنجم كه درست مقارن زندگي اگوستينوس است (او به سال 354 متولد و به سال 430 وفات يافته است) عظمت و قدرت روم، يك امر مسلم و يقيني تلقي ميشده است و شعراي رسمي لاتيني با طمطراق از قدرت اين امپراطوري و عدالتي كه كه از هر لحاظ در آن برقرار ميدانستند در سرودهاي خود منعكس ميكردهاند. ادعاي كلي بر اين بوده است كه در اين امپراطوري، هركس ميتوان خود را شهروند جامعهي وسيع و بزرگي بداند و شبيه به افراد يك خانواده، تحت حمايت قانون واحدي مشغول زندگي باشد و همهي اقوام و نژادها، بدون تبعيض، ميتوانند از طريق تجارت و تبادل فرهنگ و امكان برگزاري مراسم ديني خود و تشكيل خانواده به نحو دلخواه با يكديگر رابطهي آزادانهاي داشته باشند و از رفاه و آسايش عمومي برخوردار گردند. البته آنچه از لحاظ آرماني، احتمالاً ميتوانست مقبول تمام اقواميباشدكه هنوز تحت سلطه روميان زندگي ميكردهاند، عملاً با مشكلات زيادي روبرو بود كه مسلماً دلالت كامل به انحطاط امپراطوري رومي داشت به نحوي كه ديگر آيندهاي با ملاكها و ضوابط سابق براي آن، قابل تصوّر نبود. امپراطوري از درون پوسيده و استحكام سنتي خود را كاملاً از دست داده بود. توضيح اينكه در ابتدا، امپراطوري رم از جامعههاي متفاوتي تشكيل ميشد كه هر يك به نحوي استقلال داشتند ولي به مرور به علت اغتشاشات و عدم نظم كه در گوشه و كنار به وجود ميآمد، به ناچار نوعي حكومت سلطنتي به سبك مصريان به وجود آمده بود كه علاوه بر قدرت ارتش، از نظم بسيار دقيق اداري هم برخوردار بود كه ميتوانست ضامن بقاي امپراطوري باشد، ولي به مرور نوعي عدم اطمينان نسبت به امپراطور و عمال او پيدا شده بود به طوري كه جوانان از خدمت نظام، شانه خالي ميكردند و ديگر كسي از ميان آنها پرواي حفظ عظمت روم را در سر نميپروراند و عملاً افرادي كه مورد نياز ارتش رومي بود، از ميان بَربَرها – منظور اقوام غيررومي يعني ژرمن و احياناً اسلاو است- انتخاب ميگرديدند. اين افراد، نسبت به خواست واقعي دولت مركزي، اغلب بياعتنا بودند. در اواخر قرن چهارم، ارتش روم انحصاراً متشكل از مزدوران خارجي بود و عملاً روميان استحكام مهمترين نهاد اجتماعي خود يعني ارتش را از دست داده بودند. انحطاط در زمينههاي ديگر هم به چشم ميخورد. طبقات ثروتمند رومي، صرفاً به اشياء تجملي نوع شرقي، علاقمند بودند و فنون و صنايع داخلي آنها كه ظرافت توليدات شرقيان را نداشت به مرور رو به زوال رفته بود. طبقات خورده مالك سنّتي كه تا آن زمان ضامن سلامت اقتصادي توليدات نوع كشاورزي بودند كم كم با ورشكستگي روبرو شده و در عوض، طبقهي سناتورها و اعيان تازه به دوران رسيده، به اموال خود به سهولت ميافزودند و عدم تعادل عميقي درون جامعهي رومي به چشم ميخورد. البته، وضع نابسامان دروني كه در تمام زمينهها ديده ميشد، در عين حال، مصادف با يك خطر بزرگ خارجي بود كه ديگر احتمال بقاي امپراطوري را بيش از پيش كاهش ميداد و آن، ازدياد جمعيت و در نتيجه، مهاجرت و حركت اقوامي بود كه تا آن زمان وراي رودخانهي رَيْن و دانوب در سرزمينهاي غير حاصلخيزي كه تقريباً براي روميان، ناشناخته بود زندگي ميكردند و روميان، آنها را وحشي و بَرْبَرْ ميناميدند. اين اقوام كه زندگاني طايفهاي داشتند و خانواده، سلول اصلي جامعهي آنها را تشكيل ميداده است، از لحاظ تاريخي، در دستهها و گروههاي بزرگتري شناخته شدهاند از قبيل: فرانك (Francs)، واندال (Vandates)، گوت (Goths)، بورگوند (Burgondes)، ساكسن (Saxons)، آلمان (Alemans)، ويزيگوت (Wisigoths)، و غيره...
در آن عصر، تعداد كمي از مبلغين مسيحي كه به آن سرزمينها رفته بودند، و هنور موفق نشده بودند واقعاً بر اعتقادات محلي آنها فائق آيند. از طرف ديگر، با اينكه روميان از سال 280 ميلادي حركت و مهاجرت اين اقوام را ممنوع كرده و مانع از آن ميشدند، ولي عملاً در اواخر قرن چهارم، اينان، قسمت عمدهي غرب امپراطوري روم را در اختيار داشتند. با توجه به پيشرفت فوق العادهي اين قبايل بَرْبَرْ، گروهي از روميان، مسيحيت را عامل ضعف و انحطاط روم ميدانستند و تصور ميكردند كه احتمالاً با احياي اعتقادات سنتي بتوانند غرور ملي را دوباره در ميان اقوام رومي بيدار كنند و سپري در مقابل خارجيان به وجود آورند و مانع از اضمحلال بيشتر شوند. همچنين از طرف ديگر، بايد يادآور شد كه در ميان خود مسيحيان نيز اختلاف، اندك نبود؛ زيرا چه بسا روميان بعد از رسميت يافتن مسيحيت قادر نميشدند با اين دين كه به هر طريق از نوع سنت شرقي بود، انطباق حاصل كنند؛ و با وفاداري به مراسم و افكار قبلي خود، نوعي وضع التقاطي پيدا ميكردند و به جاي اينكه عادات غير مسيحي خود را ترك كنند، عملاً آنها را به دورن كليساها كشانده بودند و همين هميشه خود عامل مسلم اختلاف و موجب كشمكش دائمي بود. با توجه به اوضاع و احوال حاكم بر امپراطوري روم و دقت در آثار اگوستينوس، خاصّه با نظر داشتن ترتيب تاريخي آنها، كاملاً معلوم است كه كوشش اگوستينوس، استحكام بخشيدن به موضع نظري مسيحيان و حفظ وحدت كلام در ميان آنها بوده و به نحوي ميخواسته با دفاع از افكار رسمي كليسا، يعني مجمع مقدس مسيحيان، مانع از هم پاشيدگي اصول اعتقادي مسيحيان شود. يعني اگر امپراطوري از بنيان ويران و در شرف فرو ريختن بود، كليساي مسيحي ميبايست به همين علت، بنيان محكم و اصول اعتقادي واحد و مشخص پيدا ميكرد و حساب خود را از امپراطوري جدا ميساخت؛ زيرا همان طوري كه اگوستينوس در اثر معروف خود شهر خدا تحليل ميكند، مسيحيت در حفظ جامعهي خاكي كه عملاً گرايش بسوي مدينهي ضالّه دارد نميكوشد، بلكه منظور، برپايي و حفظ مدينهي فاضله خدايي است؛ كه در آن صحبت از ملكوت آسمان است و بقا و سعادت اخروي نفس، تضمين ميشود. اگوستينوس نه فقط با هر نوع فلسفه و اعتقادي كه احتمالاً به شِرْكْ منجر ميشود، مخالف است، بلكه در نزد مسيحيان هم برعليه هر نوع فرقهبندي و گروههايي كه مسيحيت را به سبك خود تفسير ميكنند، شديداً به مخالفت ميپردازد. آيا اطلاع از اين جبنهي كار اگوستينوس، براي توجيه شهرت خاص او كافي است؟ جواب سؤال ما البته منفي است چه در واقع مدافعان سلف او نيز همين مهم را به عهده داشتهاند. با اين حال بايد دانست كه موقعيت اگوستينوس و شخصيت او با وضع اصلافش، بسيار متفاوت است. آنها از اعتقاد و ايماني صحبت ميكردند كه نه فقط رسميت نداشت بلكه دائماً نيز سركوب ميشد و شخص مسيحي به هر بهانهاي كه بود در مظانّ تهمت قرار ميگرفت و مورد شتم و شكنجهي مقامات رسمي غيرمسيحي واقع ميشد، در صورتي كه اگوستينوس در زمان خود، مدافع و مروج ديني است كه رسميت دارد و اصول اعتقادي آن تا حدودي مشخص شده است. حتي ترتوليانوس كه از اسلاف نزديك اگوستينوس و از مدافعان مسيحي طراز اول لاتيني نويس به حساب ميآيد، نميتواند به تمامه، مورد قبلو كليساي رسميباشد، چه او، گرايش به يكي از همين فرقهها يعني پيروان مونتانوس(4) داشته است كه اصلاً مورد قبول كليسا نيست و جنبهي الحادي دارد. اگوستينوس نه فقط با دين مانوي كه در جواني بدان گرويده و به جنبهي ظاهري شرّ، قائل بوده است درميافتد، بلكه با تما فرقههايي كه به نحوي از انحاء براساس تعليمات آنها يكپارچگي و وحدت مسيحيت در معرض خطر احتمالي قرار ميگرفت به مبارزه ميپردازد و كلاً اكثر آثار او، جنبهي بحثي و مجادلهاي دارد و گويي، او يك تنه با تمام موضعهاي احتمالي كه استحكام كليساي مسيحيان را متزلزل ميكند به مخالفت برخاسته است، مثلاً برعليه پيروان سرسخت پلاژ(5) و آريوس(6) و پيروان دونات(7) بحث و استدلال كرده و افكار آنها را نادرست تشخيص داده است. بدون اينكه در اينجا بخواهيم حقانيت و يا عدم حقانيت كلامي و فلسفي اين فرقهها را زير سؤال ببريم و يا الزاماً ادعاي مسيحيت رسمي را نسبت به اعتقاد آنها درست بدانيم، در هر صورت، قدرت كلام و قلم اگوستينوس را در اين مهم، نميتوانيم ناديده بگيريم و همين نيز سرمشق و الگويي براي تمام متكلمان مسيحي بوده است كه او را قديس آفريقايي ميناميدند ولي در قرون بعدي، در اوضاع و احوال مشابه، وقتي كه سنت رسمي اعتقادي خود را در مظانّ خطر ميديدند با اقتدا بدو به دفاع از آن ميپرداختند، ولي شايد هيچكدام در واقع نه حرارت و شوق اگوستينوس را داشتهاند و نه سوز و شيدايي و نه عمق و صداقت او را. از اين حيث، در نوشتههاي او، آنچه جزمي و شايد هم گاهي جنبهي خشن و قشري دارد، هيچگاه زننده به نظر نميرسد؛ خاصّه كه تجربهي او صرفاً شخصي است و گويي اگر از اين تجربه ضرري حاصل آيد، بايد اول متوجه شخص وي گردد؛ بدين سبب خوانندهي آثار او، بدون اينكه هميشه منطقاً و عقلاً با او موافق باشد، از لحاظ عاطفي، نوعي همدلي و نزديكي با او احساس ميكند و البته، اين حالت در نزد خوانندهي كتاب معروف اعترافات او، با توجه به جنبهي ادبي مسلم آن نيز بيشتر بروز ميكند. از اين جهت، او كه براي دفاع از اعتقادات كليساي رسمي، خود را در صف اول قرار داده است و هيچ نوع سازشي با افكار غير در نزد او ديده نميشود، گاهي عملاً مورد تقليد كساني واقع شده است كه برعليه اين كليسا به نحو پنهاني و يا آشكارا به مبارزه برخاستهاند. از اين لحاظ ميتوان از قاتشالك (Gottschalk) در قرن نهم و لوتر (Luther) در قرن شانزدهم و پيروان ژانسنيوس (Janeenius) در قرن هفدهم نام برد كه با هدفي كاملاً مغاير با هدف او، همگي صريحاً به او اقتدا كردهاند. O زاد و زندگي
با علم به اينكه زندگاني مرداني چون اگوستينوس، در درجهي اول، يك وجه دروني دارد و بدون توجه به تلاطم و شيدايي عميقي كه حاكم بر نفس آنها ميباشد، كردار و گفتار آنها مفهوم نميشود، يادآوري اجمالي خطوط اصلي زندگي او حداقل براي دستيابي به چارچوب و مقطع زماني مشخص و ثابتي براي افكار او، خالي از فايده به نظر نميرسد.
اگوستينوس به سال 354 ميلادي در نُميدي (Numidie) شمال آفريقا، از يك مادر مسيحي و پدر غيرمسيحي متولد شده است. او از كودكي، زبان لاتين و حساب ميآموزد؛ ولي يوناني را ديرتر شروع ميكند به نحوي كه فقط اندكي ميتوانسته از كتابهاي يوناني استفاده كند. در دورهي جواني در قرتاجنه (كارتاژ)، توجه به علم خطابه پيدا ميكند و علاقمند به آثار سيسرون ميشود ولي به مرور درمييابد كه خطابه، صرفاً وسيله است نه غايت يعني بايد از آن فراتر رفت و به جستجوي حقيقت پرداخت. اين روح جستجوگر كه ديگر به حقايق نسبي و اعتباري رضايت نميدهد و حقايق را وراي قراردادهاي اجتماعي ميداند، علاقمند به تعاليم مانوي مسلكان ميشود، چه در اين تعليمات، كل اطوار عالم مطرح بوده است و شرور، الزاماً در مقابل خير محض، عدمي دانسته نميشده است بلكه اعتقاد به جنبهي محض جوهري آن نيز بوده است. در سنت ماني، خير و شر به عنوان دو اصل ذاتي كل عالم به حساب ميآيد و در نزد انسان نيز تقابل روح و جسم به عنوان دو منشأ نوراني و ظلماني، محرز دانسته ميشود به نحوي كه ضمن قبول نوعي اصلات ماده كه البته انكارناپذير است احتمالاً بتوان انسان را دعوت به تزكيه و تطهير كرد و او را قهرمان رستگاري عالم ساخت. با وجود گيرايي خاص تعليمات مانوي براي اگوستينوس كه آن هنگام جواني بيست ساله است و خود، مدرسهاي نيز براي تعليم فن خطابه، دائر كرده است، اين مشرب نتوانست روح او را آرامش بخشد؛ موضع ثنوي مسلك مانويان، بسياري از مسائلي را كه به ذهن او خطور ميكند بلاجواب ميگذارد. درست در همان موقع، يكي از معروفترين نمايندگان مسلك ماني – استادي به نام فاستوس- به شهر قرتاجنه (كارتاژ) ميآيد و در مباحثي كه با اگوستينوس دارد، او را از لحاظ نظري، مجاب نميكند؛ از اين زمان به بعد، اگوستينوس ضمن قبول جنبهي اصالت مادي گفتههاي مانويان، در اصول اعتقادي آنها، عميقاً شك ميكند و بالاخره، اين مسلك را كنار ميگذارد. خود او در كتاب اعترافات نوشته است:
بدين طريق با شكي كه نسبت به همه چيز پيدا كرده بودم، بدون اينكه يقيني در مورد عقايد ديگر داشته باشم، تصميم گرفتم كه تفكر مادي را رها سازم و اين عقيده در من قوت يافته بود كه در حال شك، وظيفه ندارم بيش از آن در فرقه باقي بمانم، خاصه كه عملاً بعضي از فلسفههاي ديگر را بدان ترجيح ميدادم.(8)
در سال 384 ميلادي، يعني در سي سالگي، اگوستينوس به رُمْ ميرود و بالاخره در شهر ميلان شمال ايتاليا، معلم خطابه ميشود. در اين سالها، او دوباره توجه به مسيحيت دارد و آثار آنبررُواز(9) قديس، نظر او را جلب ميكند. نهايتاً در اثر آشنايي بيشتر با آثار بزرگان مسيحي بعد از اينكه مرحلهي روحي بس بحراني را توأم با تنفر و انزجار نسبت به خود ميگذراند، در تابستان 386 (يعني در سي و دو سالگي) حالت خاصي دراو پديد ميآيد و او به نحو رسمي، مسيحي ميشود و به دست آنبررواز غسل تعميد ميگيرد. بعد از بازگشت به آفريقا، او با گروهي از مسيحيان از سال 388 تا 391 ميلادي صومعهاي را بنيانگذاري ميكند كه خود در صدر آن قرار ميگيرد و آثار زيادي را به رشتهي تحرير درميآورد. اگوستينوس به سال 430 و سن 76 سالگي در شرايط سختي كه به علت هجوم اقوام ژرمن كه از ناحيهي اسپانيا به شمال آفريقا آمده بودند، در حالي كه شاهد آتشي بود كه در وطنش برپا شده بود و خوني كه در آنجا ريخته ميشد جان ميسپارد. بنابر گزارشهايي كه از نحوهي مرگ او داده شده، او آنچنان فقير و بيچيز بوده كه نيازي به نوشتن وصيتنامه در خود نديده است.
قبل از پرداختن به آثار اگوستينوس دربارهي زندگاني او، ملزم به يادآوري چند نكتهي اساسي هستيم كه شايد درمورد آنها، مورخان تاريخ فلسفه، به وحدت نظر كامل نيز نرسيده باشند.
درمورد مسيحي شدن اگوستينوس در سن 32 سالگي، گروهي از مورخان عقيده دارند كه او در واقع هميشه مسيحي بوده واز اين لحاظ، قابل قياس با ترتوليانوس – كه قبلاً از او ياد كرديم- نيست ترتوليانوس قبلاً مُلحد و بتپرست بوده و بعد مسيحي شده است؛ در صورتي كه اگوستينوس قبلاً نه بدان معني ملحد بوده و نه بتپرست؛ بلكه در مورد او بايد از نوعي بازگشت به دين مادري صحبت به ميان آورد، نه از چيز ديگر.
با وجود قبول مسيحيت و تعبّد كامل در قبال كليساي مسيحي رسمي روم «كاتوليك»، نبايد تصور كرد كه آتش دروني اگوستينوس به خاموشي گراييده و روح جستجوگر وي، دفعتاً از كار مانده باشد. كمتر متكلّمي را در كلّ تاريخ ميتوان يافت كه بعد از طي مراحل شك و رسيدن به يقين، بهاندازهي او، ذهن پرتحرك و خستگيناپذير پيدا كرده باشد؛ به همين دليل، افكار گوستينوس را اگر از همين جنبهي درد دروني شخصي كه گويي به نحوي هميشه همراه او ميباشد، جدا سازيم وآنها را به صورت احكام كلي انتزاعي و احتمالاً علمي محض در نظر بگيريم، به محتواي اصلي آنها خلل وارد خواهيم آورد. بدين سبب بعضي از متخصصان، نحوهي تفكر او را «مابعدالطبيعهي تجربهي دروني ناميدهاند»(10)؛ چه در واقع، اگوستيونس تا پايان عمر، فعاليت نظري خود را حفظ كرده و در مسائل بسيار زياد عقيدتي و فلسفي، گويي دائماً به تفكر و تأمل پرداخته و چه بسا افكار قبلي خود را نه فقط انتقاد بلكه گاهي كاملاً مردود نيز دانسته است. به همين دليل، قبول مسيحيت را در سي و دو سالگي در نزد او، نه ميتوان واقعاً به معناي تام كلمه، ملاكي براي پايان يافتن دورهاي دانست و نه ضابطهاي براي آغاز دورهي ديگر، بلكه گويي حالت واحدي از لحاظ رواني و اخلاقي، كل حيات دروني و زندگاني بيروني اگوستينوس را تشكيل ميدهد و بر همين اساس است كه آثار اگوستينوس را بايد فهميد، چه او، يكي از آن متفكراني است كه ميان آثار و زندگانياش، فاصلهاي قرار ندارد و فهم يكي، بدون فهم ديگري امكانپذير نيست. m آثار عمده اگوستينوس
از آگوستينوس، آثار بسياري به صور مختلف، از قبيل كتاب و رساله و مقاله و موعظه و نامه و يادداشت و غيره باقي مانده كه تعداد كل آنها به بيش از هشتاد اثر تخمين زده شده است. البته بدون آشنايي كامل به زبان لاتين، نميتوان از محتواي كل اين آثر باخبر شد. با توجه بهاينكه متخصصان كلام مسيحي در صورت لزوم، هميشه از متن لاتين اين آثار استفاده ميكنند، عملاً جز چند نوشتهي بسيار معروف – چون اعترافات، شهر خدا و غيره- كل اين آثار به زبانهاي ديگر، اعم از غربي يا شرقي ترجمه نشده است. علاوه بر دو اثر معروف نامبرده، ميتوان از چند نوشته و رسالهي ديگر چون محاورات كاسي سياكُن (Dialogues de Cassiciacum)، برعليه آكادميان (Contra Academicos)، دربارهي حيات سعادتمند (De Beata Vita) و همچنين از حديث نفس (Soliloque) (خودگويه)هايي مانند در بقاي نفس (De Imnortalitate Animae) و نوشتههايي مثل در موسيقي (De Musica) و در تثليث (De Trinitate) و از نامههايي با ژروم قديس (St. Jérome) و پولين قديس (St.Paulin) و از چندين «موعظه» (Sermon) معروف نام برد. در انتها، بالاخره بايد از كتابي نام برد كه هميشه براي شناخت درست افكار اگوستينوس، بحث انگيز بوده و آن كتابي است تحت عنوان تجديد در نظرات سابق (Retractions) كه او، آن را در اواخر عمر تهيه كرده و در آن، با توجه به ترتيب تاريخ به جمعآوري مقداري از نوشتههاي قبلي خود پرداخته و به نحو نهايي خواسته است در نظرات سابق خود تعمق كند. اگوستينوس در اين نوشته آخر، نه فقط خطاها و اشتباهات قبلي خود را متذكر شده بلكه صراحتاً بعضي از افكار خود را تغيير داده است، مثلاً به جاي قائل شدن به ارادهي آزاد و اختيار در نزد انسان، اينبار از نوعي لطف و فيض خداوندي صحبت كرده و همانطوري كه در قسمتهاي بعدي بحث خواهد شد موضع خود را در قبال فلسفههاي سنت افلاطوني و افلوطيني مشخص ساخته است. او همچنين، علاقهي خود را به فلسفه، در دورهي جواني، افراطي دانسته و در واقع، ديگر، كلام مبتني بر كتاب مقدس را از هر لحاظ به تفكر فلسفي ترجيح داده است و نهايتاً اولويت را در شناخت حقايق به روشنايي دروني داده است نه به استدلال و جدل عقلي.(11) m اعترافات آگوستين
در ميان آثار بسيار متعدد اگوستينوس، شايد هيچ يك به اندازهي كتاب اعترافات، دلنشين نيست، به نحوي كه كمتر خوانندهاي بتوان پيدا كرد كه در مورد صداقت و خاصّه خضوع مؤلف، شك كند و يا به هر طريق از لحاظي تحت تأثير قرار نگيرد. البته منظور فقط اين نيست كه اگوستينوس، حتي در يك مورد هم، براي خوشايند خوانندهي احتمالي خود، مطالب را ننوشته است بلكه منظور اين است كه خواننده به نحو مستقيم، مورد خطاب او نيست، مؤلف در قسمتهاي عمدهي كتاب كه در واقع نوعي حديث نفس و خودگويه ميباشد، خود را انحصاراً در مقابل خداوند قرار داده است و از اين لحاظ، آنچه او اعتراف ميكند به معنايي از مخاطب واقعي او، پنهان نيست. كوشش مؤلف در جرياناتي است كه بر او گذشته است و از همين لحاظ است كه آنچه ظاهراً جنبهي پراكندهگويي دارد و اشاره به جريانات جزئي و گاهي بياهميت است در واقع به مرور مسير تحولي شخص او را پديدار ميسازد و نحوهي كار وي را نشان ميدهد. اينكه او چگونه از امور جهان خاكي، روبه سوي خداوند آورده و با تشخيص فريبندگيها و با بيان آلودگيها چشم اميد به مبدأ خير دوخته است.
كتاب اعترافات اگوستينوس را به هيچوجه نميتوان همرديف و همشكل كتابهايي دانست كه عناوين مشترك و يا مشابه دارند چون اعترافات ژان ژاك روسو و يا خاطرات شاتوبريان، چه، نظر اصلي اگوستينوس، نوشتن يك اثر ادبي و هنري نيست؛ او نه ميخواهد نمونهاي از نثري زيبا بسازد و نه استعداد و قدرت تلقيني تخيلات و تصورات ذهني خود را به نمايش بگذارد. حتي نظر به همدلي و همرازي با خوانندهي احتمالي خود را هم ندارد. متن او، طوري است كه گويي او، حتي آن را براي تسكين و يا تطهير خود ننوشته است. اعترافات به گناه و توبه، هرچقدر هم صادقانه و با خضوع بيان شود باز واقعيت را نميزدايد. آنچه رخ داده، جنبه انضمامي و وجودي دارد و مهم آن است كه شخص از معناي آن، سردربياورد و از طريق گذشتهي خود و فهم آن، جهت اصلي تكاملي خود را بيابد. از اين لحاظ، كتاب اعترافات اگوستينوس در عين شخصي بودن، اساس تاروپود جريانات زندگاني انضمامي شكل گرفته است و فيلسوف در واقع با غيرفيلسوف، شريك شده است، چه تفكر از تجربهي زندگي روزمره تغذيه كرده است و مطلق، صرفاً در امور جزئي مورد بررسي قرار گرفته است. كتاب اعترافات من حيث المجموع، حكايت از نفسي دارد كه در جستجوي خداوند از توهمي به توهمي ديگر دچار ميشود و از رنجي به رنج ديگري ميرسد و نهايتاً، گويي سرّ بازيابي راه اصلي در همان شناخت وجوه عميق خود نفس است و احتمالاً شناخت صحيح نفس، منجربه شناخت خداوند ميشود.
كتاب اعترافات از سيزده قسمت تشكيل شده است كه هر قسمت را ميتوان به عنوان يك دفتر تلقي كرد. ده قسمت اول به نحوي اختصاص دارد به شرح حال و جريانات زندگاني خود مؤلف از زمان كودكي تا سي و دو سالگي كه بالاخره منجر به گرفتن غسل تعميد او شده است و قسمت دهم به بعد، تا حدودي نوعي شرح و تحليل فلسفهي نظري است كه گويي به منظور توجيه و اثبات اعتقادات مسيحيان به رشته تحرير درآمده است.
در سه قسمت اول، اگوستينوس، بعد از اشاره به عظمت خداوند از دورهي كودكي خود و نحوهي درس خواني و از عدم تعادل دورهي نوجواني و شرح بعضي اعمال ناشايست از قبيل دلگيگريها و دزديها و غيره و اينكه اغلب، گناه همراه با نفع پرستي است و سؤال دربارهي منشأ گناه و همچنين از عشق ناپاك خود و از عدم توجهش به كتاب مقدس و علاقهاش به مانويّت، صحبت ميكند. او، قسمت چهارم كتاب خود را به نه سال از زندگاني خود اختصاص داده كه به نظرش تماماً اشتباه بوده است. او از تدريس فن خطابه و از علاقهاش به علم نجوم و از نوشتههايي كه دربارهي هنر و زيبايي، تحرير كرده است و همچنين از رابطهي نامشروعي كه با زني داشته، صحبت ميكند. ضمناً لازم به يادآوري است كه در اواخر همين قسمت چهارم، او اشارهاي نيز به مقولات ارسطو كرده است.
اگوستينوس قسمت پنجم كتابش را بيشتر اختصاص به سن بيست و نه سالگي خود داده است و از اسقف مانوي مسلك، فاستوس، كه استاد او بوده و از لحاظ فن خطابه، بالادست نداشته و به همين دليل، ديگران را تحت الشعاع قرار ميداده، صحبت كرده است؛ همچنين از شقاوت و بدبختي ناشي از علومي كه در آنها، توجه به خداوند نشده، بحث به ميان آورده است. او بيان ميكند كه ديگر موضع مانويان، او را راضي نميكرده است. در پايان، از سفر خود به شهر ميلان و آشنايي خود با آنبرواز قدّيس (St.Ambroise)، سخن ميگويد.
در قسمت ششم، اگوستينوس از مادر خود، مونيك (Monique) كه به ميلان نزد او آمده است و از بحثهاي خود با دوستش اليپي سيس و همچني از زن جديدي كه به نحو نامشروع وارد زندگاني او شده، صحبت ميكند.
در قسمت هفتم، اگوستينوس انتقاداتي كه بر افكار مانوي مسلكان وارد ميداند بيان ميكند و همچنين از مشكلاتي كه در فهم و ريشه و مبناي شرور وجود دارد صحبت به ميان ميآورد. او به نحو كلي اشاره به آثار افلاطونيان ميكند و مي گويد كهاين آثار با اينكه در نزد شخص او، وسعت نظر پيد آورده است ولي در هر صورت، چون مباني اصلي اعتقادي خود را نتوانسته از اين آثار بدست آورد، آنگاه توجه به كتاب مقدس (اعم از عهد عتيق و جديد) پيدا كرده است.
در قسمت هشتم، اگوستينوس، مقدماتي فراهم آورده است تا لحظهي سرنوشتساز زندگاني خود را كه به ترديدهاي او خاتمه داده است بيان كند. او از لذتي كه در ارشاد و هدايت افراد به انسان دست ميدهد و همچنين از اينكه عادت، چگونه انسان را اسير خود ميسازد و بالاخره اشاره به اين جريان كرده است كه روزي در همسايگي محلي كه سكونت داشته، عبارتي را ميشنود كه كودكي به زبان ميآورده است. آن عبارت از اين قرار بوده: بردار و بخوان (Tolle et lege). اين عبارت از زبان يك كودك ناشناس، تأثير خاصي بر او بخشيده است و نظر او، صرفاً متوجه كتاب مقدس شده است.
در قسمت نهم، اگوستينوس، راجع به لطف و فيض خداوند و از انصراف خود از تدريس فن خطابه و از تصميم قطعي خود براي قبول مسيحيت رسمي صحبت كرده است. ضمناً نحوهي مرگ مادرش را شرح داده و سخناني كه او در لحظهي آخر زندگاني خود به زبان آورده، نوشته است.
در قسمت دهم، اگوستينوس، بحث خود را متوجه اين مسئله كرده است كه به هر طريق، انسان را به نحو كامل نميتوان شناخت و آنچه در مورد او، يقين ميتوان داشت حُبّ و عشق است كه به نحوي از انحا، او نسبت به خداوند دارد. اگوستينوس در ضمن با تفصيل راجع به حافظه صحبت ميكند كه تاحدود زيادي تذكار افلاطونيان را در ذهن تداعي ميكند و اظهار ميدارد تجسس خداوند، همان تجسس سعادت و ابتهاج است. انسان، عشق طبيعي به حقيقت دارد و فقط موقعي از حقيقت روي برميگزداند كه آن را مخالف شهواتش بيابد و كافي است تا تسليم شهوات نشود تا نهايتاً خداوند براساس همان حق و حقيقت براي انسان شناخته شود. او ضمناً اشاره ميكند به وسوسههاي اين جهان خاكي كه بصورت اصلي خود در نزد انسان پديد ميآيد مانند لذت و كنجكاوي و تكبر. در انتها، براي تلخيص افكار كلامي خود، فقط مسيح را به عنوان واسطه ميان انسان و خداوند معرفي ميكند.
در قسمت يازدهم، اگوستينوس از خداوند ميخواهد كه فهم متون مقدس را برايش ممكن سازد و به حقايقي كه حضرت موسي دريافته است اشاره ميكند. كل عالم را مخلوق و خلقت را مسبوق به عدم ميداند ولي از آنجا كه زمان نميتواند اندازه و مقياس سرمديت باشد، به زمان قبل از خلقت، قائل نميشود، يعني عالم را حادث زماني نميداند. براي روشن شدن اين مطلب، اگوستينوس بحث بسيار عميقي دربارهي ماهيت زمان ميكند. زمان چيست؟ مقياس زمان كدام است؟ گذشته و آينده كجاست؟ چگونه گذشته و آينده در زمان حال تصور ميشود؟ آيا زمان، مقياس حركت است؟ آيا روح، مقياس زمان است؟ غيره و غيره... اين قسمت از كتاب، بسيار خواندني و جالب توجه است و مطالب زيادي از اين قسمت در بحث مربوط به فلسفهي اگوستينوس آورده خواهد شد.
در قسمت دوازدهم، اگوستينوس بيان ميكند كه تجسس حقيقت مشكل است و از سهل انگاري بايد خودداري كرد و بعد، مطالبي در «مادهي اوليه» و طبيعت آن ميآورد و نهايتاً ميگويد كه اين ماده، مسبوق به عدم و خود هيچ است. بعد اضافه ميكند كه قسمت آخر «سفر تكوين» عهد عتيق را به نحو متفاوت ميتوان تفسير كرد و موسي معاني مختلف واقعي اين متون را فهميده است.
بالاخره در آخرين قسمت كتاب، يعني در قسمت سيزدهم، اشاره بهاين مطالب شده كه به هر طريق، هر مخلوق وابسته به خير محض خداوند است و تابع لطف و رحمت اوست. دربارهي تثليث و تأثير روح القدس نيز صحبت شده و بيان گرديده كه فقط از طريق ايمان است كه انسان اميد و استحكام مي يابد. او باز اشاره به خيالبافيهاي مانويان ميكند و از معناي عميق عرفاني خلقت سخن به ميان ميآورد. كتاب، با اين اعتقاد به پايان ميرسد كه به هر طريق در فطرت انسان، نشان محرزي از خداوند است. m شهر خدا
كتاب شهر خدا (Cité de Dieu) كه نسبتاً مفصل هم ميباشد، مهمترين اثري است كه از ابتداي پيدايش مسيحيت تا ششم ميلادي دربارهي اختلاف نظري و سياسي مسيحيان و مردمي كه هنوز به اعتقادات باستاني خود وفادار ماندهاند به رشتهي تحرير درآمده است. از اين لحاظ، اين كتاب سندي است بسيار معتبر كه فهم مرحلهاي از گذرگاه بسيار مهم تاريخ جهان را ممكن ميسازد. ميتوان آن را نوعي دائرة المعارف تحليلي و استدلالي نيز دانست كه افكار و عقايد مختلف ديني و فلسفي را كه هنوز در اوايل قرن پنجم ميلادي به نحو حادّ، ميان روميان وجود داشته مطرح ساخته است. در عين حال، مؤلف دائماً كوشش دارد كه از طريق استدلالهاي خود از هر نوع تفرقه و اختلاف ميان مسيحيان ممانعت كند و آنها را به وحدت نظر دعوت نمايد. از اين لحاظ، كتاب كاملاً جنبهي كاربردي دارد و مؤلف، قلم خود را كاملاً با تعهد به دست گرفته است و نظر راهنمايي دارد.
با توجه به اهميت فوق العادهي اين كتاب، در اينجا لازم به نظر ميرسد كه با تفصيل بيشتري بدان پرداخته شود.
همانطوري كه قبلاً اشاره كرديم آنچه در اوايل قرن پنجم، روميان را برعليه مسيحيان برميانگيخت، يك جريان بسيار مشخص بوده است. در سال 410 ميلادي اقوام ژرمن يعني «گوتها» (Goths) به فرماندهي آراليك (Alaric) روم را به محاصره درميآورند و بعد از ورود به شهر، تا مدت سه روز به غارت و چپاول مردم ميپردازند. اين جريان كه به ابهت و شأن امپراطوري كهنسال روم لطمه وارد ميآورد، موجب ميشود كه گروهي از روميان، اين شكست را كه نشاني مسلم از ضعف امپراطوري بود، نتيجهي ترك اعتقادات قبلي خود بدانند و نسبت به مسيحيت بدبين شوند و برعليه مسيحيان عكس العمل شديد نشان داده، با آنها رفتار خصمانهاي داشته باشند. اگوستينوس، ابتدا به نحو شفاهي در موعظههاي خود به رد اتهامات آنها مي پردازد و افكار رايج شاعر معروف ويرژيل را كه امپراطوري روم را ازلي و ابدي ميدانسته است باطل و دروغين اعلام ميكند، آن هم به يك دليل مبرهن و اجتناب ناپذير كه كلاً بايد تمام امور خاكي اين جهاني را گذرا و پايان پذير دانست. شهر خدا، همچون مدينهي فاضلهاي است كه در مقابل شهر خاكي و مدينهي اين جهاني و ضالّه قرار دارد.
اگوستينوس به مدت سيزه الي چهارده سال، مشغول نوشتن كتاب خود بوده است ولي براي انتشار مطالب آن، منتظر اتمام آن نميمانده و به ترتيب، نوشتههاي خود را در اختيار مردم ميگذاشته است و از آنها در جهت تبليغ برله اعتقادات مسيحي استفاده ميكرده است. او در سال 413 ميلادي، دفتر اول كتاب خود را منتشر ميكند كه بلافاصله مورد پسند عامهي مردم قرار ميگيرد ولي از آنجا كه ميشنود مخالفين، نوشتههايي برعليه او در دست تهيه دارند، در سالهاي 414 و 415 ميلادي، دفترهاي چهارم و پنجم و سال بعد، دفترهاي شش تا يازدهم را منتشر ميسازد و به سال 417 تا 425 ميلادي، دفترهاي يازدهم تا هجدهم و بالاخره دفاتر آخر را به سال 425 و 426 منتشر و در اختيار مردم قرار ميدهد.(12)
در اولين نگاه به نظر ميرسد كه كتاب شهر خدا فاقد نظم و ترتيب منطقي باشد؛ مطالب تكراري در آن زياد ديده ميشود و گاهي مثل اين است كه مؤلف از مسئلهي اصلي مورد نظر خود، منحرف شده بيشتر به مطالب فرعي پرداخته است؛ ولي به هر طريق با دقت بيشتر ميتوان خطوط اصلي و طرحي را كه خواست او بوده تشخيص داد؛ خاصه كه او در جاي جاي كتاب، خلاصهاي از مطالب اصلي گذشته را نيز از نو يادآور ميشود و ارتباط آنها را با مطالب جديدتر نشان ميدهد. با اينكه اگوستينوس اسم كتاب را همان شهر خدا گذاشته ولي مجموعهي مطالب مربوط به دو شهر و يا بهتر است بگوييم به دو جامعه ميباشد كه يكي با توجه به احكام دين و جهان آخرت شكل گرفته است و ديگري با توجه به دنياي خاكي. بعضيها تصور كردهاند كه اگوستينوس، صرفاً به افلاطون و كتابهاي جمهور و يا تتئوس نظر دارد و يا به نوافلاطونيان (در دفتر نهم، قسمت هفدهم كتاب خود، اگوستينوس اشارهاي نيز به اين مسئله كرده است.) ولي به هر طريق مسلم است كه او به افكار بعضي از رواقيون و فيلون يهودي اسكندراني و به كتاب تورات و به نامهي پولس به عبرانيان و همچنين به بعضي از موعظههاي آنبرواز قديس و غيره نيز نظر دارد.
اگوستينوس در كتاب خود كلمهي «شهر» و «مدينه»(13) را كه در نزد قدما، اهميت خاصي داشته است به معناي نسبتاً جديدي به كار برده است. لفظ يوناني «پوليس» (Polis) و لفظ لاتيني «سي ويتاس» (Civitas) به معناي شهر و مدينه در نزد مردم باستان، دلالت به گروهي از مردم ميكرده است كه از قوم و نژاد و زبان و حصار و مرز مطرح نيست بلكه صرفاً منظور مردم و امتي است كه به خداي واحدي اعتقاد دارند و از احكام و قوانين مشتركي اطلاعت مي كنند؛ اميدهاي آنها نيز واحد و مشترك است.
اگوستينوس در دفتر پانزدهم فصل اول كتاب خود، تصور ميكند كه انسانها از دو دسته تشكيل شده باشند، گروهي كه مطابق خواست و منافع اين جهاني زندگي مي كنند و گروه ديگري كه مطابق اوامر و احكام خداوند. البته نكتهاي كه اهميت دارد اين است كه به نظر او، به هر طريق در اين جهان، اين دو عالم درهم آميخته است. او با قوانين اين جهاني مخالف نيست، البته تا وقتي كه مانع اعتقاد به خداوند نباشد و موجب نشود انسان، وظايف ديني خود را بدست فراموشي بسپارد. در ضمن نوعي فلسفه سياست هم در كتاب ديده ميشود و دولتي كه موردنظر اگوستينوس است از همان نوع حكومت تئودوز(14) است، يعني دولت مسيحي كه در آن، ايمان واقعي مراعات ميشود و ايمان به خداوند ضامن سعادت تلقي ميگردد و قدرت از آن كليسا يعني از آن پاپ اعظم دانسته ميشود. شارلماني (Charlmagne) كه در قرن نهم ميلادي مرتب كتاب شهر خدا را مي خوانده است، مي خواسته طبق گفتههاي آن، نمونهي كامل شهريار مسيحي باشد. با اين حال، كتاب شهر خدا را نبايد يك كتاب صرف سياسي دانست زيرا در اين اثر، اگوستينوس به نحو كلي باتوجه به سرنوشت انسان، بيشتر ميخواهد مطالب اخلاقي و ديني را به خوانندهي احتمالي خود، القا كند.
از لحاظ سبك نگارش كتاب، بايد گفت كه اگوستينوس در اينجا، برخلاف مؤعظههاي خود، مردم عادي را مخاطب قرار نميدهد، بلكه بيشتر نظر به افرادي دارد كه از زبان و ادب و فرهنگ كلاسيك لاتيني با اطلاع هستند و از لحاظ زبان و اصطلاحات، او به ادبا و شعراي بزرگ لاتيني، چون سيسرون و ويرژيل و غيره... اقتدا ميكند. از لحاظ محتوايي بايد گفت كه اگوستينوس تقريباً نصف اول كتاب خود را اختصاص به بيان اين مطلب داده است كه اولاً خدايان اساطيري دورهي باستان، قادر نيستند وسايل بهره مندي واقعي انسان را در اين جهان فراهم آورند و در ثاني، اعتقاد بدانها به هيچوجه حيات ابدي و رستگاري را براي انسان تضمين نميكند. در اين قسمتها، اگوستينوس به نوعي محاوره و مكالمه با يكي از نويسندگان معروف باستاني يعني وارُن(15) پرداخته است. در ميان مدافعان مسيحي، اگوستينوس اولين كسي است كه مستقيماً با توجه به متون وارُن، نقاط ضعف آنها را متذكر و به رد آنها پرداخته است؛ ديگر مسيحيان قبل از او، اين متون را بدون اينكه قابل خواندن بدانند رد ميكردهاند
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen