یادداشت منتشرنشده از مطهری
اطاعت از حاکم از نگاه اسلام
حضرتصادق(ع) در ضمن یک روایت مفصل میفرماید: هر بلدی محتاج است به سهچیز که از آن گریزی نیست: یکی امیر خیر مطاع و دیگری عالم و فقیه دینی و سوم طبیب معالج. «امیر خیر مطاع» از سهجنبه باید بحث شود: یکی لزوم حکومت در اسلام و دیگر شرایط شخص حاکم که حضرت به کلمه «خیر» اشاره فرموده و سوم در لزوم اطاعت مردم از اوامر هیأت حاکمه و مضار سرپیچی مردم از آنها.
اشاره: مطلب زیر بخشی از یادداشتهای استاد مطهری است که در سالهایی که در حوزه علمیه قم مشغول تحصیل و تدریس علوم دینی بودهاند، توسط آن استاد فرزانه به رشته تحریر درآمده است. یادداشتهای استاد مطهری شامل یادداشتهای الفبایی، موضوعی و دفاتر یادداشت است. تاکنون یادداشتهای الفبایی در هفت جلد، یادداشتهای موضوعی در پنج جلد و یک جلد از دفاتر یادداشت توسط «شورای نظارت بر نشر آثار استاد شهیدمطهری» انتشار یافته است. مطلب زیر از دفاتر یادداشت انتخاب شده است که تاکنون منتشر نشده و به یاری خدا در جلد ١٥ یادداشتهای استاد مطهری خواهد آمد.
لزوم حکومت و شرایط حاکم
حضرتصادق(ع) در ضمن یک روایت مفصل میفرماید: هر بلدی محتاج است به سهچیز که از آن گریزی نیست: یکی امیر خیر مطاع و دیگری عالم و فقیه دینی و سوم طبیب معالج. «امیر خیر مطاع» از سهجنبه باید بحث شود: یکی لزوم حکومت در اسلام و دیگر شرایط شخص حاکم که حضرت به کلمه «خیر» اشاره فرموده و سوم در لزوم اطاعت مردم از اوامر هیأت حاکمه و مضار سرپیچی مردم از آنها.
توضیح مطلب این است که مردم البته احتیاج به حکومت و هیأت حاکمه دارند که باید تحت سرپرستی او زندگانی آنها اداره شود و بدیهی است که اگر مردم بهطورکلی بیسرپرست باشند زندگانی آنها هَمَجی و درهموبرهم خواهد شد، زیرا که طبع مردم بر تغلّب١ و جلب منافع برای خود است و لهذا حضرترضا(ع) در جواب سؤال مأمون که میپرسد به چه دلیل وجود امام لازم است میفرماید: زیرا که ما وقتی که نظر میکنیم به اقوام و ملل عالم میبینیم آنها یک نفر قیم و رئیسی دارند که آنها را اداره میکند تا آخر روایت و این مطلب چه از نظر منطق دین و چه از نظر منطقهای دیگر جزء مسائل بدیهیه است. در اسلام هم باید تشکیل حکومت داده شود و حکم حکومت نافذ و واجبالاتباع است و قوانین که وضع میکند لازمالاجراست و رسول اکرم(ص) خودش دارای سه شأن و سه مقام بود: یکی مقام رسالت و سفارت و پیغامبری که احکام الهی را به مردم ابلاغ میکرد (ما اتیکم الرسول فخذوه و ما نهیکم عنه فانتهوا) ٢ و دیگری مرتبه قضاوت و فصل خصومت که حکمش نافذ و لازمالاتباع بود و بدیهی است که این مطلب راجع به موضوعات است و ربطی به وحی الهی و احکام الهیه ندارد، بلکه به مناط قیام شهود و حلف و سایر امور معتبره در باب قضا حکم میکرد (انما اقضی بینکم بالاَیمان و البینات٣، قوله تعالی: فلا و ربّک لایومنون حتی یحکّموک فیما شجر بینهم ثم لایجدوا فی أنفسهم حرجاً مما قضیت و یسلّموا تسلیما.)٤ و مرتبه دیگر مرتبه زعامت و زمامداری و اداره امور سیاسی است. مثلا یک جا حکم میکند باید جنگید و جای دیگر فرمان میدهد به صلح و گاهی قرارداد و معاهده میبندد. البته اینها هم اموری است که مربوط به شأن رسالت و سفارت و ابلاغ احکام الهی نیست ولکن این منصب را خدا به او داده است و این دو منصب اخیر اوست که باید به جعل و قرارداد و نصب شخصی یا کلی او معین گردد و علیایحال پس این درجه اخیر که مقام زعامت و زمامداری است، در اسلام از مقاماتی است که به رسمیت شناخته شده ولی البته با یک شرایط و موازین مخصوصی که فعلا مجال بیان آن نیست. امامصادق(ع) فرمود «امیر خیر مطاع» یعنی آنوقت وجود امیر و حاکم نافع است که این دو شرط موجود باشد: یکی اینکه خیرخواه و دارای حسن نیت باشد و مقصودش از زمامداری انباشتن جیب خود و اطفاء شهوت و خودفروشی و تصفیهحساب دوستان و دشمنان نباشد، بلکه تمام همت و جدیت او صرف اجرای عدالت و از بینبردن تجاوزات و ایجاد رفاهیت و امنیت عمومی و فراهمآوردن موجبات ثروت و آسایش مردم و از بینبردن عوامل بدبختی از قبیل فقر و مرض و جهل و فساد گردد. بدیهی است که فقط در این صورت است که مردم از وجود او منتفع میشوند و وجود او نعمت و خیری است از برای مردم صلاح و فساد شخص حاکم به قدری مؤثر است که علی(ع) میفرماید: الناس بامرائهم اشبه منهم بآبائهم٥ و شاید این کلام مولی ناظر به دو جهت باشد: یکی به این جهت که اساسا رویه و روش زندگانی شخصی زمامدار قهرا مورد توجه عامه واقع میشود و مردم روی حسن تقلید و قاعده مشابهه و محاکات، افعال و کردار او را ملاک عمل بلکه ملاک تشخیص خوب و بد و زشت و زیبا قرار میدهند و لهذا اخلاق خوب و بد همیشه از طبقه بالا سرازیر میشود به طبقه پایین، مثل اینکه بهصورت طبیعی و روی جریان طبیعت آب از سر کوه به دامن دشت سرازیر میشود و خیلی کم است که از طبقه پایین اصلاحات شروع شود و به نتیجه برسد، زیراکه به منزله این است که انسان با فشار قوه و بهطور قسر و غیرطبیعی آبی را از نقطه پایین به نقطه بالا برساند؛ و جهت دیگر این است که هر فردی قهرا در محیط قدرت و توانایی و نفوذ خود آن چیزی را جمع میکند که مورد عقیده و پسند خود اوست. انسان در هر کاری هرچند صرفا وسیله اجرا باشد اما اگر درست دقت شود میبیند که عملِ اجرا شده بالاخره رنگ مجری را به خود گرفته است. یک نفر معلم کلاس هرچند به حسب وظیفه باید برود و صرفاً یک فصل ریاضی یا طبیعی یا تاریخ یا جغرافی برای شاگردان بگوید و برگردد، اما ممکن است که از مکنونات صالح یا فاسد خود بالاخره چیزی را تلقین کند و لهذا میبینیم در یک زمان معین دو نفر استاندار مثلا مأمور دو قسمت از نواحی مملکت میشوند با یک دستور و یک نوع حکم و بخشنامههایی که صادر میشود به هردو به یک نحو صادر میشود، لکن پس از مدتی که این دو نفر توقف میکنند اگر به دقت برویم و رسیدگی کنیم میبینیم هریک از اینها سلیقه خود را بالاخره به کار برده و آثار سلیقه و ذوق و روح خاص هریک را در مقر خود بالاخره ملاحظه میکنیم و به علاوه سلیقه و روحیه شخص حاکم، در اتباع و مأموران تابعه خودش فوقالعاده مؤثر است:
«اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی / برآورند غلامان او درخت از بیخ» و شرط دیگر انتفاع مردم این است که ]امیر و حاکم[ مورد اطاعت مردم باشد و نفوذ کلمه داشته باشد و بدیهی است که اگر نفوذ کلمه در کار نباشد نتیجه گرفته نخواهد شد. از اینجاست که باید تصدیق کرد بعضی تبلیغات علیه دستگاه حاکمه و مردم را دعوت به سرپیچیکردن از آنها چقدر خطرناک است، زیرا که دعوت به زندگانی هَمَجی است و این اشتباه است، بلکه همیشه باید بر اعمال دولت نظارت کرد و دستورات صحیحش را عملی ساخت و به تصمیمات یا اعمال ناشایست او اعتراض کرد به همان شرایط امربهمعروف و نهیازمنکر. مردم در این موضوع در افراط و تفریطاند؛ بعضی بهقدری عوام و ضعیفاند که دولت را «لایسئل عما یفعل» میدانند و بعضی دیگر مردم را دعوت به مخالفت و سرپیچی از اوامر حکومت میکنند بهطوری که مخالفت او را موجب اجر و ثواب و رضای حق معرفی میکنند و این مسئله یک لغزشگاه بزرگی است برای یک ملتی. تا اینجا مربوط بود به قسمت اول حدیث. و اما قسمت دوم حدیث که فرمود وجود یک نفر عالم و فقیه دینی لازم است، محتاج است به ذکر یک مقدمه که روی آن مقدمه باید اثبات کرد علت احتیاج به دانشمندان مذهبی را و آن این است که مردم احتیاج دارند به دین و ایمان و جنبه معنوی و بدون آن قدرت ندارند به حیات خود ادامه دهند. دین بهطورکلی یک امر فطری و طبیعی است برای بشر که روی احتیاج فطری به وجود آمده. احتیاج انسان به دین از قبیل احتیاج انسان است به آب و هوا و غذا و لباس و مسکن.
پینوشتها:
١- یعنی تسلطیافتن.
٢- سوره حشر، آیه ٧: آنچه پیامبر به شما داد بگیرید و از آنچه شما را نهی فرمود سر باز زنید.
٣- رسولاکرم(ص): من فقط براساس سوگند و بینه در میان شما قضاوت میکنم.
٤- سوره نساء، آیه ٦٥: قسم به پروردگارت که اینان به حقیقت اهل ایمان نمیشوند مگر آنکه در خصومت و نزاعشان تنها تو را حاکم کنند و آنگاه به هر حکمی که به سود و زیان آنها کنی هیچگونه اعتراضی در دل نداشته و کاملا از دل و جان تسلیم فرمان تو باشند.
٥- ترجمه: مردم شباهت بیشتری به حاکمان خود دارند تا به پدرانشان.
لزوم حکومت و شرایط حاکم
حضرتصادق(ع) در ضمن یک روایت مفصل میفرماید: هر بلدی محتاج است به سهچیز که از آن گریزی نیست: یکی امیر خیر مطاع و دیگری عالم و فقیه دینی و سوم طبیب معالج. «امیر خیر مطاع» از سهجنبه باید بحث شود: یکی لزوم حکومت در اسلام و دیگر شرایط شخص حاکم که حضرت به کلمه «خیر» اشاره فرموده و سوم در لزوم اطاعت مردم از اوامر هیأت حاکمه و مضار سرپیچی مردم از آنها.
توضیح مطلب این است که مردم البته احتیاج به حکومت و هیأت حاکمه دارند که باید تحت سرپرستی او زندگانی آنها اداره شود و بدیهی است که اگر مردم بهطورکلی بیسرپرست باشند زندگانی آنها هَمَجی و درهموبرهم خواهد شد، زیرا که طبع مردم بر تغلّب١ و جلب منافع برای خود است و لهذا حضرترضا(ع) در جواب سؤال مأمون که میپرسد به چه دلیل وجود امام لازم است میفرماید: زیرا که ما وقتی که نظر میکنیم به اقوام و ملل عالم میبینیم آنها یک نفر قیم و رئیسی دارند که آنها را اداره میکند تا آخر روایت و این مطلب چه از نظر منطق دین و چه از نظر منطقهای دیگر جزء مسائل بدیهیه است. در اسلام هم باید تشکیل حکومت داده شود و حکم حکومت نافذ و واجبالاتباع است و قوانین که وضع میکند لازمالاجراست و رسول اکرم(ص) خودش دارای سه شأن و سه مقام بود: یکی مقام رسالت و سفارت و پیغامبری که احکام الهی را به مردم ابلاغ میکرد (ما اتیکم الرسول فخذوه و ما نهیکم عنه فانتهوا) ٢ و دیگری مرتبه قضاوت و فصل خصومت که حکمش نافذ و لازمالاتباع بود و بدیهی است که این مطلب راجع به موضوعات است و ربطی به وحی الهی و احکام الهیه ندارد، بلکه به مناط قیام شهود و حلف و سایر امور معتبره در باب قضا حکم میکرد (انما اقضی بینکم بالاَیمان و البینات٣، قوله تعالی: فلا و ربّک لایومنون حتی یحکّموک فیما شجر بینهم ثم لایجدوا فی أنفسهم حرجاً مما قضیت و یسلّموا تسلیما.)٤ و مرتبه دیگر مرتبه زعامت و زمامداری و اداره امور سیاسی است. مثلا یک جا حکم میکند باید جنگید و جای دیگر فرمان میدهد به صلح و گاهی قرارداد و معاهده میبندد. البته اینها هم اموری است که مربوط به شأن رسالت و سفارت و ابلاغ احکام الهی نیست ولکن این منصب را خدا به او داده است و این دو منصب اخیر اوست که باید به جعل و قرارداد و نصب شخصی یا کلی او معین گردد و علیایحال پس این درجه اخیر که مقام زعامت و زمامداری است، در اسلام از مقاماتی است که به رسمیت شناخته شده ولی البته با یک شرایط و موازین مخصوصی که فعلا مجال بیان آن نیست. امامصادق(ع) فرمود «امیر خیر مطاع» یعنی آنوقت وجود امیر و حاکم نافع است که این دو شرط موجود باشد: یکی اینکه خیرخواه و دارای حسن نیت باشد و مقصودش از زمامداری انباشتن جیب خود و اطفاء شهوت و خودفروشی و تصفیهحساب دوستان و دشمنان نباشد، بلکه تمام همت و جدیت او صرف اجرای عدالت و از بینبردن تجاوزات و ایجاد رفاهیت و امنیت عمومی و فراهمآوردن موجبات ثروت و آسایش مردم و از بینبردن عوامل بدبختی از قبیل فقر و مرض و جهل و فساد گردد. بدیهی است که فقط در این صورت است که مردم از وجود او منتفع میشوند و وجود او نعمت و خیری است از برای مردم صلاح و فساد شخص حاکم به قدری مؤثر است که علی(ع) میفرماید: الناس بامرائهم اشبه منهم بآبائهم٥ و شاید این کلام مولی ناظر به دو جهت باشد: یکی به این جهت که اساسا رویه و روش زندگانی شخصی زمامدار قهرا مورد توجه عامه واقع میشود و مردم روی حسن تقلید و قاعده مشابهه و محاکات، افعال و کردار او را ملاک عمل بلکه ملاک تشخیص خوب و بد و زشت و زیبا قرار میدهند و لهذا اخلاق خوب و بد همیشه از طبقه بالا سرازیر میشود به طبقه پایین، مثل اینکه بهصورت طبیعی و روی جریان طبیعت آب از سر کوه به دامن دشت سرازیر میشود و خیلی کم است که از طبقه پایین اصلاحات شروع شود و به نتیجه برسد، زیراکه به منزله این است که انسان با فشار قوه و بهطور قسر و غیرطبیعی آبی را از نقطه پایین به نقطه بالا برساند؛ و جهت دیگر این است که هر فردی قهرا در محیط قدرت و توانایی و نفوذ خود آن چیزی را جمع میکند که مورد عقیده و پسند خود اوست. انسان در هر کاری هرچند صرفا وسیله اجرا باشد اما اگر درست دقت شود میبیند که عملِ اجرا شده بالاخره رنگ مجری را به خود گرفته است. یک نفر معلم کلاس هرچند به حسب وظیفه باید برود و صرفاً یک فصل ریاضی یا طبیعی یا تاریخ یا جغرافی برای شاگردان بگوید و برگردد، اما ممکن است که از مکنونات صالح یا فاسد خود بالاخره چیزی را تلقین کند و لهذا میبینیم در یک زمان معین دو نفر استاندار مثلا مأمور دو قسمت از نواحی مملکت میشوند با یک دستور و یک نوع حکم و بخشنامههایی که صادر میشود به هردو به یک نحو صادر میشود، لکن پس از مدتی که این دو نفر توقف میکنند اگر به دقت برویم و رسیدگی کنیم میبینیم هریک از اینها سلیقه خود را بالاخره به کار برده و آثار سلیقه و ذوق و روح خاص هریک را در مقر خود بالاخره ملاحظه میکنیم و به علاوه سلیقه و روحیه شخص حاکم، در اتباع و مأموران تابعه خودش فوقالعاده مؤثر است:
«اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی / برآورند غلامان او درخت از بیخ» و شرط دیگر انتفاع مردم این است که ]امیر و حاکم[ مورد اطاعت مردم باشد و نفوذ کلمه داشته باشد و بدیهی است که اگر نفوذ کلمه در کار نباشد نتیجه گرفته نخواهد شد. از اینجاست که باید تصدیق کرد بعضی تبلیغات علیه دستگاه حاکمه و مردم را دعوت به سرپیچیکردن از آنها چقدر خطرناک است، زیرا که دعوت به زندگانی هَمَجی است و این اشتباه است، بلکه همیشه باید بر اعمال دولت نظارت کرد و دستورات صحیحش را عملی ساخت و به تصمیمات یا اعمال ناشایست او اعتراض کرد به همان شرایط امربهمعروف و نهیازمنکر. مردم در این موضوع در افراط و تفریطاند؛ بعضی بهقدری عوام و ضعیفاند که دولت را «لایسئل عما یفعل» میدانند و بعضی دیگر مردم را دعوت به مخالفت و سرپیچی از اوامر حکومت میکنند بهطوری که مخالفت او را موجب اجر و ثواب و رضای حق معرفی میکنند و این مسئله یک لغزشگاه بزرگی است برای یک ملتی. تا اینجا مربوط بود به قسمت اول حدیث. و اما قسمت دوم حدیث که فرمود وجود یک نفر عالم و فقیه دینی لازم است، محتاج است به ذکر یک مقدمه که روی آن مقدمه باید اثبات کرد علت احتیاج به دانشمندان مذهبی را و آن این است که مردم احتیاج دارند به دین و ایمان و جنبه معنوی و بدون آن قدرت ندارند به حیات خود ادامه دهند. دین بهطورکلی یک امر فطری و طبیعی است برای بشر که روی احتیاج فطری به وجود آمده. احتیاج انسان به دین از قبیل احتیاج انسان است به آب و هوا و غذا و لباس و مسکن.
پینوشتها:
١- یعنی تسلطیافتن.
٢- سوره حشر، آیه ٧: آنچه پیامبر به شما داد بگیرید و از آنچه شما را نهی فرمود سر باز زنید.
٣- رسولاکرم(ص): من فقط براساس سوگند و بینه در میان شما قضاوت میکنم.
٤- سوره نساء، آیه ٦٥: قسم به پروردگارت که اینان به حقیقت اهل ایمان نمیشوند مگر آنکه در خصومت و نزاعشان تنها تو را حاکم کنند و آنگاه به هر حکمی که به سود و زیان آنها کنی هیچگونه اعتراضی در دل نداشته و کاملا از دل و جان تسلیم فرمان تو باشند.
٥- ترجمه: مردم شباهت بیشتری به حاکمان خود دارند تا به پدرانشان.
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen